مطعون. طعنه زده شده. که طعن و قدح بر آن وارد است، مردود. غیر قابل قبول. ناموافق شرع: بر آن محضر خطوط ثبت کردند که مذهب اولاد مهدی مقدوح است. (جهانگشای جوینی)
مطعون. طعنه زده شده. که طعن و قدح بر آن وارد است، مردود. غیر قابل قبول. ناموافق شرع: بر آن محضر خطوط ثبت کردند که مذهب اولاد مهدی مقدوح است. (جهانگشای جوینی)
ستوده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بستوده. ستوده. (دهار) ، آنکه او را به شعر ستایش کرده اند. آنکه او را شاعر در شعرش ثنا گفته است. مقابل مذموم: در هر زبان به دانش ممدوح در هر دلی به جود محبب. مسعودسعد. همه لطفی و همه همتی و پاک خرد چون تو ممدوحی و من جای دگر، اینت خری. سنائی (دیوان ص 331). ز معشوق نیکو و ممدوح نیک غزلگو شد و مدح خوان عنصری. خاقانی. ممدوح اکابر آفاق است و مجموع مکارم اخلاق. (گلستان) ، (اصطلاح حدیث) در اصطلاح علم حدیث فقط اشعار به مدح راوی دارد بی آنکه وثاقت یا امامی بودن او را رساند
ستوده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بستوده. ستوده. (دهار) ، آنکه او را به شعر ستایش کرده اند. آنکه او را شاعر در شعرش ثنا گفته است. مقابل مذموم: در هر زبان به دانش ممدوح در هر دلی به جود محبب. مسعودسعد. همه لطفی و همه همتی و پاک خرد چون تو ممدوحی و من جای دگر، اینت خری. سنائی (دیوان ص 331). ز معشوق نیکو و ممدوح نیک غزلگو شد و مدح خوان عنصری. خاقانی. ممدوح اکابر آفاق است و مجموع مکارم اخلاق. (گلستان) ، (اصطلاح حدیث) در اصطلاح علم حدیث فقط اِشعار به مدح راوی دارد بی آنکه وثاقت یا امامی بودن او را رساند
ریش برآمده و آبله رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زخمی. زخمدار. (از اقرب الموارد) : اشک دیدۀ انام مسفوح و چشم شخص اسلام مقروح و مجروح. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 444) ، طریق مقروح، راه نیک پاسپرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ریش برآمده و آبله رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زخمی. زخمدار. (از اقرب الموارد) : اشک دیدۀ انام مسفوح و چشم شخص اسلام مقروح و مجروح. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 444) ، طریق مقروح، راه نیک پاسپرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
برگشته ازخیر و دور از آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دور داشته شده از خیر. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زشت. ملعون: و اءتبعناهم فی هذه الدنیا لعنه و یوم القیمه هم من المقبوحین. (قرآن 42/28) ، یک سو کرده شده. (ناظم الاطباء)
برگشته ازخیر و دور از آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دور داشته شده از خیر. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زشت. ملعون: و اءَتبعناهم فی هذه الدنیا لعنه و یوم القیمه هم من المقبوحین. (قرآن 42/28) ، یک سو کرده شده. (ناظم الاطباء)
تقدیرشده و مقدر. (ناظم الاطباء). امر محتوم. ج، مقادیر. (از اقرب الموارد). آنچه ارادۀ خدا بر انجام یافتن آن تعلق گرفته. امر ناگزیر: و کان امراﷲ قدراً مقدوراً. (قرآن 38/33). در تک ایدون جهد که باد بزان که تو گویی قضای مقدور است. ابوالفرج رونی. بس قلق نیستم همی دانم رزق مقسوم و بخت مقدور است. مسعودسعد. دیده بی دیدگان به رأی العین شکل مقسوم و صورت مقدور. مسعودسعد. زیر قدر تو آفرید خدای هر بلندی که هست در مقدور. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 299). گفته اند... بلا گرچه مقدور، از ابواب دخول آن احتراز واجب. (گلستان چ قریب ص 116). - المقدور کائن، امر مقدر واقعشدنی است: آنچه گفته است شرع آمده گیر و آنچه ’مقدور کائن’ آن بده گیر. سنائی (امثال و حکم ج 1 ص 273). چه شاید کرد المقدور کائن. نظامی (از امثال و حکم ایضاً). و رجوع به ’المقدر کائن’ ذیل مقدر شود، قدرت داده شده. (آنندراج). توانا شده بر چیزی. (ناظم الاطباء) ، امکان و ممکن و قدرت و توانایی و هر آنچه قابل کنش و کردار باشد. (ناظم الاطباء). میسور. میسر. ممکن. شدنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چندان که توانند و مقدور باشد لشکر برنشانند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 25). چون ابلای عذر خویش کرده باشند و به مقدور خود وفانموده پانصد نفر دیگر به جای ایشان بایستند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 41). یک چندی در آنجایگه از آنچه مقدور بود قوتی می خورد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 38). و آنچه از همه چیزهااز من دورتر است روزی نامقدر است که کسب آن مقدور بشر نیست. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 98). مقدور من سری است که در پایت افکنم گر زانکه التفات بدین مختصر کنی. سعدی. پنهان به هر فراز که بینی نشیبهاست مقدور نیست خوشدلی جاودانه ای. پروین اعتصامی (از امثال و حکم ج 4 ص 1721). - بقدرمقدور، موافق توانایی و به اندازۀ توانایی. حسب المقدور. (ناظم الاطباء). به قدری که میسر است. حتی المقدور. (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). - حتی المقدور، تابتوان. تا حد توانایی. تا آنجا که بشود. - حسب المقدور، بقدر مقدور. (ناظم الاطباء). رجوع به دو ترکیب قبل شود. - مقدور بودن، ممکن بودن و امکان داشتن وقدرت و توانایی داشتن. (ناظم الاطباء)
تقدیرشده و مقدر. (ناظم الاطباء). امر محتوم. ج، مقادیر. (از اقرب الموارد). آنچه ارادۀ خدا بر انجام یافتن آن تعلق گرفته. امر ناگزیر: و کان امراﷲ قدراً مقدوراً. (قرآن 38/33). در تک ایدون جَهَد که باد بزان که تو گویی قضای مقدور است. ابوالفرج رونی. بس قلق نیستم همی دانم رزق مقسوم و بخت مقدور است. مسعودسعد. دیده بی دیدگان به رأی العین شکل مقسوم و صورت مقدور. مسعودسعد. زیر قدر تو آفرید خدای هر بلندی که هست در مقدور. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 299). گفته اند... بلا گرچه مقدور، از ابواب دخول آن احتراز واجب. (گلستان چ قریب ص 116). - المقدور کائن، امر مقدر واقعشدنی است: آنچه گفته است شرع آمده گیر و آنچه ’مقدور کائن’ آن بده گیر. سنائی (امثال و حکم ج 1 ص 273). چه شاید کرد المقدور کائن. نظامی (از امثال و حکم ایضاً). و رجوع به ’المقدر کائن’ ذیل مقدر شود، قدرت داده شده. (آنندراج). توانا شده بر چیزی. (ناظم الاطباء) ، امکان و ممکن و قدرت و توانایی و هر آنچه قابل کنش و کردار باشد. (ناظم الاطباء). میسور. میسر. ممکن. شدنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چندان که توانند و مقدور باشد لشکر برنشانند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 25). چون ابلای عذر خویش کرده باشند و به مقدور خود وفانموده پانصد نفر دیگر به جای ایشان بایستند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 41). یک چندی در آنجایگه از آنچه مقدور بود قوتی می خورد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 38). و آنچه از همه چیزهااز من دورتر است روزی نامقدر است که کسب آن مقدور بشر نیست. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 98). مقدور من سری است که در پایت افکنم گر زانکه التفات بدین مختصر کنی. سعدی. پنهان به هر فراز که بینی نشیبهاست مقدور نیست خوشدلی جاودانه ای. پروین اعتصامی (از امثال و حکم ج 4 ص 1721). - بقدرمقدور، موافق توانایی و به اندازۀ توانایی. حسب المقدور. (ناظم الاطباء). به قدری که میسر است. حتی المقدور. (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). - حتی المقدور، تابتوان. تا حد توانایی. تا آنجا که بشود. - حسب المقدور، بقدر مقدور. (ناظم الاطباء). رجوع به دو ترکیب قبل شود. - مقدور بودن، ممکن بودن و امکان داشتن وقدرت و توانایی داشتن. (ناظم الاطباء)