جدول جو
جدول جو

معنی مقحاد - جستجوی لغت در جدول جو

مقحاد
(مِ)
اشتر بزرگ کوهان. (مهذب الاسماء). ناقه مقحاد: شتر مادۀ بزرگ کوهان. ج، مقاحید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقداد
تصویر مقداد
(پسرانه)
نام یکی از اصحاب پیامبر (ص) و از اولین شیعیان علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مقلاد
تصویر مقلاد
کلید، وسیله ای فلزی برای باز کردن قفل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حادد)
مزاحم، مانع، مخالف، پیوسته و متصل، پهلوی هم و هم حد. (ناظم الاطباء). رجوع به محاده شود
لغت نامه دهخدا
(قَحْ حا)
مردتنها بی برادر و بی پسر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قحد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قحده شود
لغت نامه دهخدا
تک تک و ازهم جدا، ج، مواحید، (ناظم الاطباء)، یک یک و فردفرد، ج، مواحید، (آنندراج) (از منتهی الارب، مادۀ وح د)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
رام. فرمانبردار. مطیع. منقاد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گشن که به سوی ناقه رود بی آنکه رها کند او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درشوندۀ در کار. (مهذب الاسماء). مردی که خود را به سختیهای بزرگ درافکند و گویند هو مقدام مقحام لیس معه احجام. ج، مقاحیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ابن عمرو بن اسود (37 سال پیش از هجرت - 33 هجری قمری). صحابی است بدری (منسوب به بدر) قدیم الاسلام و او ابوسعید مقدادبن عمرو بن ثعلبه بن مالک بن ربیعه حلیف عبدیغوث زهری بود. بدان جهت او را زهری هم گویند. پدرش عمروحلیف کنده بود لهذا او را کندی هم نامند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ابن الاسودالکندی البهرانی الحضرمی از اصحاب رسول اکرم و یکی از هفت نفری است که نخستین بار اظهار اسلام کردند. و در حدیث است: ’ان الله عز و جل امرنی بحب اربعه واخبرنی انه یحبهم: علی و المقداد و ابوذر و سلمان’. مقداد در ایام جاهلیت در حضرموت بود. میان مقداد و ابن شمربن حجرالکندی جنگی روی داد و مقداد با شمشیر بر پای وی زخم وارد آورد و به مکه گریخت و اسودبن عبدیغوث الزهری او را به پسری پذیرفت و بدین جهت او را مقدادبن اسود گفتند. مقداد در غزوۀ بدر و جز آن شرکت داشت. در نزدیکی مدینه وفات یافت و جسدش به مدینه حمل شد و در همانجا مدفون گردید. در صحیحین 48 حدیث از وی نقل شده است. (ازاعلام زرکلی ج 3 ص 1065). مقدادبن اسود و سلمان فارسی و ابوذر غفاری و عماربن یاسر از اولین کسانی هستند که به شیعۀ علی (ع) معروف شده اند واینان کسانی بودند که با وجود خلافت ابوبکر، در مودت و ولایت آن حضرت ثابت ماندند. و رجوع به الاصابه طبع مصر ج 6 ص 133 و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ گزیده ص 130 و 277 و رجوع به خاندان نوبختی ص 49 شود:
آن قوم که در زیر شجر بیعت کردند
چون جعفر و مقداد و چو سلمان و چو بوذر.
ناصرخسرو
ابن عبدالله بن محمد بن حسین سیوری حلی اسدی از علما و متکلمین قرن هشتم هجری است. او راست: نهج المسترشدین فی اصول الدین و کنزالعرفان فی فقه القرآن و کتب دیگر. رجوع به روضات الجنات ص 666 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کلید. مقلید. ج، مقالید. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن). کلید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : سه نام از نامهای بزرگ عز اسمه که... مقلاد خیرات و مفتاح حسنات است تحفه آورده. (سندبادنامه) ، گنجینه. ج، مقالید. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حادد)
با یکدیگر مخالفت کننده. (آنندراج). مخالفت کننده. (ناظم الاطباء) ، بازدارنده. (آنندراج). مر یکدیگر را بازدارنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحاد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کوهان کردن و کوهان برآوردن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محل کشیدن اسب و جز آن، مقادالمهر، یعنی از طرف راست. گویند: جعلته مقادالمهر، ای عن یمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محاد
تصویر محاد
مزاحم، مانع، مخالف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میحاد
تصویر میحاد
تک تپه
فرهنگ لغت هوشیار
کلید، مفتاح
متضاد: قفل
فرهنگ واژه مترادف متضاد