جایی که کسی در آن کشته شده، جای کشتن در علوم ادبی شعر یا نثری در مدح و ستایش شهدای کربلا و مصائب وارد شده بر آنان، برای مثال دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم / مدح و غزل نگویم مقتل کنم تقاضا (کسائی - ۶۹)، جایی از بدن انسان یا حیوان که هرگاه ضربه یا صدمه ای به آن وارد آید باعث هلاک شود
جایی که کسی در آن کشته شده، جای کشتن در علوم ادبی شعر یا نثری در مدح و ستایش شهدای کربلا و مصائب وارد شده بر آنان، برای مِثال دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم / مدح و غزل نگویم مقتل کنم تقاضا (کسائی - ۶۹)، جایی از بدن انسان یا حیوان که هرگاه ضربه یا صدمه ای به آن وارد آید باعث هلاک شود
جای کشتن و زمینی که در آنجا کسی کشته شده باشد. (ناظم الاطباء). کشتن گاه. قتلگاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). زمینی که کسی در آنجا قتل شده باشد. (غیاث) ، جایی که به زدن بر آنجا مردم کشته شود. ج، مقاتل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). هرجای از تن آدمی که چون جرح یا زخم بدانجا آید بکشد چون گیجگاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) : عبداﷲ گفت آن استخوان بود که به نزدیک غرضوف باشد... و آن مقتل بود. (تفسیرابوالفتوح، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). امشب ناگاه مست به من بازخورد در من آویخت من کاردی بر مقتل او زدم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 63). چون زخم بر مقتل آمد از این خاکدان ناپایدار به دارالقرار انتقال کرد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 74). یکی از آن جماعت تیری غرق کرد اتفاق را بر مقتل او آمد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 89). تیر خوردن بر گلو یا مقتلی درنیابد جز شهید مقبلی. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 342). لیک بر مقتل نیامد تیرها کار بخت است این نه جلدی و دها. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 343). در اثنای کرو فر تیری جان بر بر مقتل او خورد و از اسب درافتاده از ضربت آن زخم عزم ملک جاوید کرد. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 361). از شصت تقدیر دو تیر بر مقتل آن دو امیر بی تدبیر خورد. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 384). - امثال: مقتل الرجل بین فکیه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، یعنی سبب قتل انسان میان دو فک اوست و آن زبان وی است. (از اقرب الموارد). ، کتابی که در آن شرح قتل حسین بن علی (ع) کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کتابی که درباره واقعۀ کربلا تألیف شده باشد. ج، مقاتل
جای کشتن و زمینی که در آنجا کسی کشته شده باشد. (ناظم الاطباء). کشتن گاه. قتلگاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). زمینی که کسی در آنجا قتل شده باشد. (غیاث) ، جایی که به زدن بر آنجا مردم کشته شود. ج، مقاتل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). هرجای از تن آدمی که چون جرح یا زخم بدانجا آید بکشد چون گیجگاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) : عبداﷲ گفت آن استخوان بود که به نزدیک غرضوف باشد... و آن مقتل بود. (تفسیرابوالفتوح، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). امشب ناگاه مست به من بازخورد در من آویخت من کاردی بر مقتل او زدم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 63). چون زخم بر مقتل آمد از این خاکدان ناپایدار به دارالقرار انتقال کرد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 74). یکی از آن جماعت تیری غرق کرد اتفاق را بر مقتل او آمد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 89). تیر خوردن بر گلو یا مقتلی درنیابد جز شهید مقبلی. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 342). لیک بر مقتل نیامد تیرها کار بخت است این نه جلدی و دها. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 343). در اثنای کرو فر تیری جان بر بر مقتل او خورد و از اسب درافتاده از ضربت آن زخم عزم ملک جاوید کرد. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 361). از شصت تقدیر دو تیر بر مقتل آن دو امیر بی تدبیر خورد. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 384). - امثال: مقتل الرجل بین فکیه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، یعنی سبب قتل انسان میان دو فک اوست و آن زبان وی است. (از اقرب الموارد). ، کتابی که در آن شرح قتل حسین بن علی (ع) کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کتابی که درباره واقعۀ کربلا تألیف شده باشد. ج، مقاتل
زن خوب رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بسیار نگرندۀ چپ و راست. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آن که گردن ستیخ کند. (آنندراج). کسی که برمی آورد سر را و ستیخ نماید گردن را برای شنیدن و یا دیدن چیزی، روز بلند برآمده. (ناظم الاطباء)
زن خوب رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بسیار نگرندۀ چپ و راست. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آن که گردن ستیخ کند. (آنندراج). کسی که برمی آورد سر را و ستیخ نماید گردن را برای شنیدن و یا دیدن چیزی، روز بلند برآمده. (ناظم الاطباء)
از ’ول ع’، آن که پوشیده شود بر او کار کسی و نمی داند که زنده است یا مرده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بی اطلاع ازحالت شخص خصوصاً از حیات و ممات وی. (از ناظم الاطباء). رجوع به اتلاع شود
از ’ول ع’، آن که پوشیده شود بر او کار کسی و نمی داند که زنده است یا مرده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بی اطلاع ازحالت شخص خصوصاً از حیات و ممات وی. (از ناظم الاطباء). رجوع به اتلاع شود
پاره از چیزی جدا کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پاره ای از مال کسی گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتطاع شود
پاره از چیزی جدا کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پاره ای از مال کسی گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتطاع شود
رجل موتلعالقلب، مرد آشفته دل از جای رفته. (منتهی الارب، مادۀ ول ع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن که کار کسی بر او پوشیده شود پس نداند که زنده است یامرده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
رجل موتلعالقلب، مرد آشفته دل از جای رفته. (منتهی الارب، مادۀ ول ع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن که کار کسی بر او پوشیده شود پس نداند که زنده است یامرده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
منتظر و چشم دوخته بر کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سر ستیخ کننده تا برخیزد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در پیش شونده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در پیش رونده. (آنندراج). و رجوع به تتلع شود
منتظر و چشم دوخته بر کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سر ستیخ کننده تا برخیزد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در پیش شونده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در پیش رونده. (آنندراج). و رجوع به تتلع شود
از بن برکنده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از بن کنده شده. (ناظم الاطباء) : و خان و مان بسیاری معتبران و اعیان زمان بواسطۀقتل و نهب متقلع و مستأصل می گشت. (تاریخ رشیدی)
از بن برکنده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از بن کنده شده. (ناظم الاطباء) : و خان و مان بسیاری معتبران و اعیان زمان بواسطۀقتل و نهب متقلع و مستأصل می گشت. (تاریخ رشیدی)