جدول جو
جدول جو

معنی مقترفه - جستجوی لغت در جدول جو

مقترفه
(مُ تَ رَ فَ)
ابل مقترفه، شتر نویافته. شتر نو بدست آمده. (از اقرب الموارد). و رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معترضه
تصویر معترضه
قرارگرفته میان دو چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محترقه
تصویر محترقه
محترق، ویژگی ستاره ای که دچار احتراق شده، آتش گرفته، سوزان، شدید، سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محترمه
تصویر محترمه
زن محترم، آنکه احترام او لازم است، قابل احترام، حرمت داشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستظرفه
تصویر مستظرفه
مستظرف، ظریف، زیبا، چیزی که ظریف و زیبا ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معارفه
تصویر معارفه
یکدیگر را شناختن، با هم اظهار آشنایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مختلفه
تصویر مختلفه
مختلف، جورواجور، گوناگون، اختلاف کننده، ویژگی آنچه یا آنکه پیوسته می آید و می رود
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِ)
ورزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). ورزکننده. (ناظم الاطباء). کسب کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). ج، مقترفون: ولتصغی اًلیه اءفئده الذین لایؤمنون بالاخرهو لیرضوه و لیقترفوا ماهم مقترفون. (قرآن 113/6) ، گناهکار و متهم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتراف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
بعیر مقترف، شتر نوخریده. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسب شده. مکتسب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اقتراف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ رَ)
زنی که به چوب عود بخور می دهد. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَفْ فِهْ)
برآسوده و تن آسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ یَ)
با هم آمیختن. قراف. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آمیزش کردن به گناه. (منتهی الارب) (آنندراج). آمیزش کردن گناه را. (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، گائیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). جماع کردن با زن. (از محیط المحیط). آرامش. نزدیکی کردن با زن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، رسیدن اندکی از بیماری جرب شتر را. (از اقرب الموارد) ، چرانیدن گوسفند در زمین و باز ده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ فَ)
پیشه وران. (یادداشت مرحوم دهخدا). پیشه وران و صنعت گران و این در اصل صیغۀ اسم فاعل واحد مؤنث است از باب افتعال که صفت واقع شده موصوف او مثل لفظ فرقه و جماعه همیشه محذوف می باشد از این جهت اطلاق در معنی جمع می نمایند چنانکه معتزله. (غیاث) (آنندراج) : بر اهل بازار و محترفه محتسبی امین گماشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439). از اصناف معتمدان محترفه و بازرگانان به تواتر استماع افتاده است. (ترجمه محاسن اصفهان ص 56). اگر مردم مجلس محترفه و اهل بازار باشند حسینی و عجم و بوسلیک و.... خوانند. (بهجت الروح 59)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ فَ)
مؤنث محترف. محترفه. رجوع به محترفه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مزخرفه
تصویر مزخرفه
مزخرفه در فارسی مونث مزخرف بنگرید به مزخرف
فرهنگ لغت هوشیار
مشارفه و مشارفت در فارسی خود ستایی خود برتر دانی، آگاهی، والایی، نزدیک شدن، برآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
مصارفه در فارسی: ور تنیدن (مبادله کردن)، سر باژ سر باج مبادله کردن، عوارضی که بمقتضای حال مودیان مالیات برای جبران کسردر آمدهای مالیاتی از آنان وصول میشد
فرهنگ لغت هوشیار
مشترکه در فارسی مونث مشترک بنگرید به مشترک مونث مشترک. یا اسما مشترکه اسمهایی که هر یک از آنها دارای معانی مختلف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
مستطرفه در فارسی مونث مستطرف و گیاه در نیام نیامیک، داراک نو، آغاز زمانه مونث مستطرف
فرهنگ لغت هوشیار
مستظرفه در فارسی مونث مستظرف: درمک نازک نازکساخت و هنرهای زیبا مونث مستظرف. یا صنایع مستظرفه. هنرهای زیبا مانند: نقاشی مجسمه سازی منبت کاری رقص و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخفه
تصویر مستخفه
مونث مستخف
فرهنگ لغت هوشیار
مسترده در فارسی مونث مسترد: پس داده پس فرستاده مونث مسترد: اموال مسترده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترقه
تصویر مسترقه
مسترقه در فارسی مونث مسترق: ترفت تروفتک دزدیده
فرهنگ لغت هوشیار
هر سو چر: ستوری که هر سو بچرخد و کسی که از هر دانشی خوشه ای بر گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرخرفه
تصویر مرخرفه
مونث مزخرف جمع مزخرفات
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مختلف: آرا مختلفه جمع مختلفات. یا دایره مختلفه. یکی از دایره های عروضی. سه بحر طویل و مدید و بسیط ازین دایره بیرون آیند
فرهنگ لغت هوشیار
مخترعه در فارسی مونث مخترع: آفریده، نو پدید مخترعه در فارسی مونث مخترع کبا دور، آفریننده، شکافنده مونث مخترع جمع مخترعات. مونث مخترع جمع مخترعات
فرهنگ لغت هوشیار
محترقه در فارسی مونث محترق: سوزان آتشگیر یا مواد محترقه. موادی که موجب سوزاندن اشیا و تولید حریق شود
فرهنگ لغت هوشیار
محترمه در فارسی مونث محترم: آزرمیک گرامی ارجمند مونث محترم جمع محترمات. مونث محترم جمع محترمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارفه
تصویر محارفه
پاداش دادن به بدی
فرهنگ لغت هوشیار
متصرفه در فارسی مونث متصرف و داشته به چنگ آورده مونث متصرف، قوتی است مترتب در مقدم تجویف اوسط دماغ و عمل آن ترکیب و تحلیل صور موجود در خیال و معانی موجود در حافظه است. این قوت اگر عاقله را بکار بندد مفکره و اگر وهم را در محسوسات بکار بندد متخیله نامیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
محترفه در فارسی مونث محترف - و پیشه وران خداوندان پیشه مونث محترف زنی که پیشه ور باشد، گروه پیشه وران: بعضی از صناع و محترفه که در ربقه اسار بر یکدیگر بخش کرده بودند... زنده رها نکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقترنه
تصویر مقترنه
مونث مقترن
فرهنگ لغت هوشیار
معارفه در فارسی: آشنایی شناسایی یکدیگر را شناختن، باهم اظهار آشنایی کردن، شناخت یکدیگر، اظهار آشنایی
فرهنگ لغت هوشیار
پیشه ور، حرفه دار، کسبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد