جدول جو
جدول جو

معنی مقتبس - جستجوی لغت در جدول جو

مقتبس
روشنایی گیرنده، فایده گیرنده، اقتباس کننده
تصویری از مقتبس
تصویر مقتبس
فرهنگ فارسی عمید
مقتبس
مطلبی که از دیگری گرفته شده، اقتباس شده، فرا گرفته
تصویری از مقتبس
تصویر مقتبس
فرهنگ فارسی عمید
مقتبس
(مُ تَ بِ)
آتش گیرنده و روشنی گیرنده. (غیاث) (آنندراج). آنکه دریافت می کند آتش را از دیگری. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). آنکه آتش گیرد از آتشی دیگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مقتبسان بادیۀ هوی را مطلوب، اوست، حمدی که عاشقان حقیقت... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 1).
مقتبس شو زود چون یابی نجوم
گفت پیغمبر که ’اصحابی نجوم’.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 40).
صد مشعله افروخته گردد به چراغی
آن نور تو داری و دگر مقتبسانند.
سعدی.
و چون اقتباس آن از انوار کلمات مشایخ که مقتبس اند از مشکوه نبوت کرده آمد... (مصباح الهدایه چ همایی ص 8).
باغ بهشتی و خرد حور تو
شمع فلک مقتبس از نور تو.
خواجوی کرمانی (روضه الانوار چ کوهی کرمانی ص 29).
و رجوع به اقتباس شود.
، آنکه فرامی گیرد علم را از دیگری. (از ناظم الاطباء). آنکه اخذ کند از دیگری دانش را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) : مدتها به ریاض فواید آن تفسیر مستأنس بود و از انوار نکت دقایق آن مقتبس. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 203). در مقابل بیوت اصنام، صوامع اسلام ساخت و مدارس افراخته و علما به تعلیم و افادت و مقتبسان علوم به استفادت اشتغال نموده... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 9). و رجوع به اقتبال شود
لغت نامه دهخدا
مقتبس
(مُ تَ بَ)
آتش گرفته و روشنی گرفته:
مقتبس از شعلۀ رایت شعاع آفتاب
مستعار از نفحۀ خلقت نسیم خوش دمش.
کمال الدین اسماعیل.
، آتش که از آتش دیگر گیرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پاره ای از آتش. (از اقرب الموارد) ، فراگرفته. (ناظم الاطباء). مستفاد. آنچه فراگرفته باشی از دیگری از دانش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اقتباس شده. اخذشده
لغت نامه دهخدا
مقتبس
آتش گیرنده و روشنی گیرنده
تصویری از مقتبس
تصویر مقتبس
فرهنگ لغت هوشیار
مقتبس
روشنایی گیرنده، اقتباس کننده
تصویری از مقتبس
تصویر مقتبس
فرهنگ فارسی معین
مقتبس
اقتباس شده، برگرفته، ماخوذ
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محتبس
تصویر محتبس
حبس شده، زندانی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملتبس
تصویر ملتبس
مشتبه و پوشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بِ)
آن که آتش می خواهد از کسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
بر پشت شتر قتب نهنده، و قتب خویگیر را گویند که زیر پالان بر پشت شتر نهند. (آنندراج). آنکه پالان بر پشت شتر می نهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اقتاب شود، آنکه سوگند غلیظ می خورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
گوشت سخت و درهم. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتباس. رجوع به ارتباس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
موضع مقباس و آن هیزمی است که آتش افروخته شده باشد. ج، مقابس. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ بِ)
خشک شده و خشک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَبْ بَ)
ید مقتبه، دست بریده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اقتباب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مقبس. (اقرب الموارد) (محیط المحیط). رجوع به مقبس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ / بِ)
پوشیده شده و اشتباه کرده شده. (غیاث) (آنندراج). درهم و پوشیده و مشکل و مشکوک و مشوش. (ناظم الاطباء). مشتبه. مختلط. درآمیخته. مبهم. پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چه شاید که بسبب بقیۀ غشاوت و غباوت صورت حقیقت حال شخص بر وی ملتبس و مشتبه گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 251). و کبرو عزت بر دیدۀ قاصرنظران ملتبس نماید و لکن میان ایشان فرقی تمام است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 353)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از احتباس. بازدارنده. (آنندراج). ضبطکننده. حبس کننده. خود را بازدارنده و منعکننده. (ناظم الاطباء) ، بازداشت کننده. بندکننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ)
نعت مفعولی از احتباس. بندآمده. بازایستاده. بازداشته و بندگردیده. (آنندراج). بندشده. حبس شده: بول محتبس، بندآمده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، زندانی. محبوس. بندی:
در امیری او غریب و محتبس
در صفات فقر و خلت ملتبس.
مولوی (دفتر ششم ص 402).
- محتبس شدن، بازداشت شدن. زندانی شدن: و مستی را از آن سکر گویند که فهم فروبندد بر صاحب خرد و عقل محتبس شود. (کشف الاسرار ص 515 ج 2).
، آنچه از وظیفه و مقرری که در توقف دارند ضبط کنند و به ارباب آن باز ندهند:
دفتری که چون بخواندی جز... المحتبس من ادرار شیخ ندیدی. (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 81)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقتبسین
تصویر مقتبسین
جمع مقتبس در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتبسات
تصویر مقتبسات
جمع مقتبسه (مقتبس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتبس
تصویر ملتبس
پوشیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
حبس کننده، خود را باز دارنده و منع کننده، بند کننده بند آمده و باز ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتبسه
تصویر مقتبسه
مونث مقتبس، جمع مقتبسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتبس
تصویر ملتبس
((مُ تَ بَ))
خلط شده، مشتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتبس
تصویر محتبس
((مُ تَ بِ))
بازداشت کننده، بند کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتبس
تصویر ملتبس
((مُ تَ بِ))
خلط کننده، مشتبه سازنده
فرهنگ فارسی معین
پوشیده، مکتوم، نهفته، مبهم، مشتبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد