جدول جو
جدول جو

معنی مقبوله - جستجوی لغت در جدول جو

مقبوله
(مَ لَ)
تأنیث مقبول. ج، مقبولات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مقبول و مقبولات شود
لغت نامه دهخدا
مقبوله
مقبوله در فارسی مونث مقبول بنگرید به مقبول مونث مقبول
تصویری از مقبوله
تصویر مقبوله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقبله
تصویر مقبله
(دخترانه)
مؤنث مقبل، خوشبخت، خوش اقبال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مقتوله
تصویر مقتوله
زن مقتول، کشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقبول
تصویر مقبول
قبول شده، پذیرفته شده، پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقوله
تصویر مقوله
گفتار، سخن گفته شده، گفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقاوله
تصویر مقاوله
عهد، پیمان، گفتگو
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَوْ وَ لَ)
کلمه مقوله، سخن باربار گفته شده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
در بیت زیر اشاره به شعرای شامی است که در فراق شعرای یمانی از بس گریست که کور شد:
مبسوطه به یک چراغ زنده
مقبوضه دو چشم زاغ کنده.
(لیلی و مجنون چ وحید ص 177).
و رجوع به همین کتاب ص 177 حاشیۀ شمارۀ 4 شود
لغت نامه دهخدا
(مَبْ وَ لَ)
سبب کمیز. یقال شراب مبوله. (منتهی الارب). هر چیز که سبب کمیز و بول گردد. یقال، الشراب مبوله. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِبْ وَ لَ)
مبوله: و هر گاه که آماه اندر مؤخر دماغ باشد بیمار هر چه بگوید و بخواهد در حال فراموش کند چنانکه گاه باشد که مبوله خواهد تا بول کند چون مبوله پیش آرند فرامشت کرده باشد که او خواسته است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، میل برای بیرون کردن بول. (شیخ الرئیس ابوعلی سینا، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل شود
کمیزدان که در آن بول کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). قاثاطیر. (بحر الجواهر). کمیزدان و بول دان و مبول و گلدان. (ناظم الاطباء). ظرف شاش. شاشدانی. گلدان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ)
با کسی قول کردن. (المصادر زوزنی). با کسی قول کردن و گفت و شنید کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مفاوضه. مجادله. (اقرب الموارد). و رجوع به مقاوله و مقاولت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ لَ)
جمع واژۀ مقول. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مقول به معنی قیل به لغت اهل یمن. (از اقرب الموارد). و رجوع به مقول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ / وِ لَ / لِ)
مقاوله. گفت و شنید. گفتگو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل شود.
- مقاوله رفتن، گفتگو به عمل آمدن. سخن گفته شدن: اگر به مناقضت و معارضت قول مقاوله ای رفتی از قضیت عقل دور بودی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 128).
، (اصطلاح فقه) مذاکرات قبل از عقد را گویند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
- مقاوله نامه، پیمانی که میان نمایندگان دو دولت درباره امری منعقد گردد و به تصویب قوه مقننه یا هیئت دولت احتیاجی ندارد
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
مؤنث مقبوح. و رجوع به مقبوح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
سره مقبوبه، ناف لاغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باریک و لاغر. مقبوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
تأنیث مقبوض. و رجوع به مقبوض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پسندیدگی و شایستگی. مطبوعی و محبوبی. (از ناظم الاطباء) :
به سرسبزی صبح آراسته
به مقبولی نزل ناخواسته.
نظامی.
رای هندی را ندیمی بود هنرپرور... که از مقبولی و به نشینی چون انسان العین در همه دیده هاش جای کردند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 130). یا داغ مهجوری برجبین تو کشند یا تاج مقبولی بر سرت نهند. (سعدی). و رجوع به مقبول شود، خوشگلی. زیبایی. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مقبول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
اضلاع مقفوله. رجوع به ضلع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
موبول. زمین باران بزرگ قطره رسیده. (از منتهی الارب) (ازآنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ارض مدبوله، زمینی که با سرگین و مانند آن کود داده شده و اصلاح شده است. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از دبل و دبول. رجوع به دبول شود
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
عقبول است در تمام معانی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقبول و عقابیل شود
لغت نامه دهخدا
سختی سیز (شدت)، جسک مانده مانده بیماری، آتش پارسی تبجوش تبخال این واژه در فرهنگ معین پارسی دانسته شده واحد عقبول، جمع عقابیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجبوله
تصویر مجبوله
مونث مجبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبول
تصویر مقبول
قبول شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقوله
تصویر مقوله
گفته، گفتار، سخن، گفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتوله
تصویر مقتوله
مونث مقتول کشته: مادینه مونث مقتول، جمع مقتولات
فرهنگ لغت هوشیار
مقاوله و مقاولت در فارسی گفت و شنود، پیوند نامه گفت و شنید کردن با کسی، قول و قرار گذاشتن، گفت و شنید، قرار داد قول نامه: (ختم مقاوله چاه آرتزین (بزمان ناصر الدین شاه)،) (الماثر و الاثار. 114)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقوله
تصویر مقوله
((مَ لِ))
گفتار، جمع مقولات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقبول
تصویر مقبول
((مَ))
قبول شده، پذیرفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقاوله
تصویر مقاوله
((مُ وَ لَ یا وِ لِ))
گفت و شنید کردن با کسی، قول و قرار گذاشتن، گفت و شنید، قرارداد، قول نامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقبول
تصویر مقبول
دلپذیر، پذیرفته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقوله
تصویر مقوله
زمینه، گویه
فرهنگ واژه فارسی سره
معاهده، پروتکل، پیمان، عهدنامه، قرارداد، قولنامه، قول وقرار گذاشتن، گفت وشنود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محبوب
دیکشنری اردو به فارسی