کسانی که دارای مشاغل بالای دولتی هستند، در علوم ادبی عنوان عمومی کتاب هایی شامل حکایات و مقامه ها مثلاً مقامات حمیدی، جمع مقام، در تصوف مقام، کارهای سترگ و ستوده
کسانی که دارای مشاغل بالای دولتی هستند، در علوم ادبی عنوان عمومی کتاب هایی شامل حکایات و مقامه ها مثلاً مقامات حمیدی، جمعِ مقام، در تصوف مَقام، کارهای سترگ و ستوده
از ’ق س و’، رنج بکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). رنج چیزی کشیدن. (دهار) (از مجمل اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معالجۀ امر شدید و مکابدۀ آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به دو مدخل قبل شود
از ’ق س و’، رنج بکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). رنج چیزی کشیدن. (دهار) (از مجمل اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معالجۀ امر شدید و مکابدۀ آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به دو مدخل قبل شود
جمع واژۀ مقامه. (ناظم الاطباء). رجوع به مقامه شود، کنایه از مراتب و قواعد. (غیاث) (آنندراج). مراتب. (ناظم الاطباء) : عرض مخدوم در مقامات ترسل محفوظ دارد. (چهارمقاله) ، منازل. مراحل: لاشک سرگردان در بادیۀ فراق می پوید و مقامات متفاوت پس پشت می کند تا نظر بر قبلۀ دل افگند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 341) ، درجات. منزلتها: من دیده ام که حد مقامات او کجاست آنان ندیده اند که کوتاه دیده اند. خاقانی. یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و کرامات مشهور. (گلستان). - مقامات رضوان، کنایه از هشت بهشت است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) : وگر باد خلقش وزد بر جهنم زبانی مقامات رضوان نماید. خاقانی. ، مناصب. مشاغل. سمتها. - اهل مقامات، مردم صاحب قدر و مقام ودرجات عالی. (ناظم الاطباء). - مقامات عالی، مناصب و مشاغل عالی و خطیر مانند وزارت و جز آن. ، مآثر. کارهای پسندیده. آثار ستوده. هنرها: کشتن شنزبه و یاد کردن مقامات مشهور و مآثر مشکور که در خدمت من داشت... (کلیله و دمنه چ مینوی ص 129). ذکر مقامات او در نصرت دین و انارت معالم یقین از عرض دریا بگذشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 291). مقامات و مقالات ایشان مدون است. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 309). مقامات مشهوره و کرامات منشورۀ او چون به حکایت ملک او رسیم ذکر رود. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار). بازرگانی غلامی داشت دانادل... بسیار حقوق بندگی بر خواجه ثابت گردانیده بود و مقامات مشکور و خدمات مقبول و مبرور بر جراید روزگار ثبت کرده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 37) ، حکایات عربیه، چنانکه مقامات حریری ومقامات بدیعی و مقامات هندی و مقامات عربیه. (غیاث) (آنندراج). مکالماتی که دارای محاورات مجالس و محافل تازیان باشد، مانند مقامات حریری و مقامات بدیعی. (ناظم الاطباء). خطبه های منظوم و منثور، مانند مقامات حریری، و تسمیۀ کلام به مقامات از باب موضعی است که در آنجا گفته می شود. (از اقرب الموارد) : آن وقت که خواجۀ فقیه رئیس ابوعبداﷲ محمد بن یحیی به ریاست بیهق آمد فضلا مقامات انشاء کردند و یکی از این مقامات این بود که خواجه ابوعبداﷲ الزیادی... گوید: جعل اﷲ... (تاریخ بیهق). تا وقتی به حسن اتفاق در نشر و طی آن اوراق به مقامات بدیع همدانی و ابوالقاسم حریری رسید. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 4). و رجوع به مقامه شود، (اصطلاح تصوف) مقامات جمع مقام است و آن طریقتی است که صاحب آن ثابت است بر آن از طرقی که موصل است او را به سوی زهد و ورع نفس در مقام شروع در سیر به سه قسم منقسم می شود که هر قسمتی متضمن امور کلیه است که مقامات نامیده می شود از جهت اقامت نفس در هر یک از آنها برای تحقق آنچه تحت حیطۀ اوست که بطور متناوب وارد بر نفس می شود که به نام احوال خوانده می شود از جهت تحول آنها، زیرا نفس را سه وجه است: یکی وجه او به قوای خود که تدبیر بدن بدوست، دوم توجه او به عین خود به تعدیل صفات خود که باب دخول از ظاهر به باطن است که ابواب نامیده می شود چنانکه وجه اول را بدایات نامند و سوم وجه او به باطن، یعنی روح و سر ربانی است که معاملات نامند. مهمترین مقامات معاملات اخلاص است که عبارت از تصفیۀ دل است و دوم مراقبت است و سوم تفویض است. (فرهنگ اصطلاحات عرفانی تألیف سجادی) : و پس از طبقۀ انبیا، اولیا را که اصحاب کرامات و ارباب مناجات و مقاماتند. (اسرارالتوحید چ صفا ص 4). قاعده رسالت تعذری دارد، اما به هر وقت وجود اصحاب کرامات و ارباب مقامات متصور تواند بود. (اسرارالتوحید چ صفا ص 4). احوال ومقامات شیخ ما و فواید انفاس و آثار او را... بیشتریاد داشتندی. (اسرارالتوحید ایضاً ص 6). خاک نسا خاکی سخت عزیز است و پیوسته به وجود مشایخ کبار... و اصحاب مقامات آراسته بود. (اسرارالتوحید ایضاً ص 45). بعضی از پیران گفته اند که اول مقامات، معرفت است. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 272). آن از مقامات است و نهایت وی از جملۀ احوال بود و مکتسب نیست. (ترجمه رسالۀ قشیریه ایضاً ص 296). خراسانیان گویند رضا از جملۀ مقامات بود و این نهایت توکل است. (ترجمه رسالۀ قشیریه ایضاً ص 295). مقامات نوت خواهد نمودن که تا خاصت کند ز انعام عام او. مولوی. از نسایم ریاض احوال و مقامات ایشان شمه ای به مشام جان طالبان صادق رسانید. (مصباح الهدایه چ همایی ص 3). صورت این نیت استنزال رحمت الهی و فیض نامتناهی است بواسطۀ ذکر و سماع احوال و مقامات اهل صلاح و فلاح. (مصباح الهدایه چ همایی ص 9). اساس جملۀ مقامات و مفتاح جمیع خیرات و اصل همه منازلات و معاملات قلبی و قالبی نوبت است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 366). در مقام ورع و دیگر مقامات همین قیاس می باید کرد چه در هر مقام به حسب غلبۀ حال هرطایفه ای را قدمگاهی دیگر است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 373). و رجوع به مقام شود، (اصطلاح موسیقی) پرده های موسیقی و مقامات در موسیقی چهار باشد: راست، عراق، زیرافکند، اصفهان. راست را دو فرع باشد: یکی زنگله و دیگری عشاق. عراق را دو فرع باشد: یکی مایه و دیگری بوسلیک. زیرافکند را هم دو فرع باشد: یکی بزرگ و دیگری رهاوی. اصفهان را نیز دو فرع است: یکی حسینی و دیگری نوا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به نام خالق ارض و سماوات کنم تعداد اسماء مقامات. (بهجت الروح ص 43). و رجوع به مقام شود. - اهل مقامات، موسیقی دان. (ناظم الاطباء). - مقامات موسیقی، پرده های موسیقی. (ناظم الاطباء). ، (اصطلاح نجوم) عددهاست نهاده، هر کوکبی را به هر جای از فلک اوجش که چون خاصۀ معدلۀ او با مقام راست شود آن وقت کوکب مقیم باشد ایستاده و او را اندر فلک البروج هیچ حرکت پیدا نیاید. اگر مقام او از شش برج کمتر بود او را مقام اول خوانند. وز پس آن ایستادن، کوکب راجع گردد. و اگر مقام از شش برج افزون بود، او را مقام ثانی خوانند. و از پس آن ایستادن، کوکب مستقیم شودو هرگاه که یکی از این دو مقام دانی و دیگر خواهی، او را از دوازده برج کم کن، آنچه بماند دیگر مقام بود. (التفهیم ص 139). و رجوع به مقام شود
جَمعِ واژۀ مَقامه. (ناظم الاطباء). رجوع به مقامه شود، کنایه از مراتب و قواعد. (غیاث) (آنندراج). مراتب. (ناظم الاطباء) : عرض مخدوم در مقامات ترسل محفوظ دارد. (چهارمقاله) ، منازل. مراحل: لاشک سرگردان در بادیۀ فراق می پوید و مقامات متفاوت پس پشت می کند تا نظر بر قبلۀ دل افگند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 341) ، درجات. منزلتها: من دیده ام که حد مقامات او کجاست آنان ندیده اند که کوتاه دیده اند. خاقانی. یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و کرامات مشهور. (گلستان). - مقامات رضوان، کنایه از هشت بهشت است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) : وگر باد خلقش وزد بر جهنم زبانی مقامات رضوان نماید. خاقانی. ، مناصب. مشاغل. سِمَتها. - اهل مقامات، مردم صاحب قدر و مقام ودرجات عالی. (ناظم الاطباء). - مقامات عالی، مناصب و مشاغل عالی و خطیر مانند وزارت و جز آن. ، مآثر. کارهای پسندیده. آثار ستوده. هنرها: کشتن شنزبه و یاد کردن مقامات مشهور و مآثر مشکور که در خدمت من داشت... (کلیله و دمنه چ مینوی ص 129). ذکر مقامات او در نصرت دین و انارت معالم یقین از عرض دریا بگذشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 291). مقامات و مقالات ایشان مدون است. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 309). مقامات مشهوره و کرامات منشورۀ او چون به حکایت ملک او رسیم ذکر رود. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار). بازرگانی غلامی داشت دانادل... بسیار حقوق بندگی بر خواجه ثابت گردانیده بود و مقامات مشکور و خدمات مقبول و مبرور بر جراید روزگار ثبت کرده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 37) ، حکایات عربیه، چنانکه مقامات حریری ومقامات بدیعی و مقامات هندی و مقامات عربیه. (غیاث) (آنندراج). مکالماتی که دارای محاورات مجالس و محافل تازیان باشد، مانند مقامات حریری و مقامات بدیعی. (ناظم الاطباء). خطبه های منظوم و منثور، مانند مقامات حریری، و تسمیۀ کلام به مقامات از باب موضعی است که در آنجا گفته می شود. (از اقرب الموارد) : آن وقت که خواجۀ فقیه رئیس ابوعبداﷲ محمد بن یحیی به ریاست بیهق آمد فضلا مقامات انشاء کردند و یکی از این مقامات این بود که خواجه ابوعبداﷲ الزیادی... گوید: جعل اﷲ... (تاریخ بیهق). تا وقتی به حسن اتفاق در نشر و طی آن اوراق به مقامات بدیع همدانی و ابوالقاسم حریری رسید. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 4). و رجوع به مقامه شود، (اصطلاح تصوف) مقامات جمع مقام است و آن طریقتی است که صاحب آن ثابت است بر آن از طرقی که موصل است او را به سوی زهد و ورع نفس در مقام شروع در سیر به سه قسم منقسم می شود که هر قسمتی متضمن امور کلیه است که مقامات نامیده می شود از جهت اقامت نفس در هر یک از آنها برای تحقق آنچه تحت حیطۀ اوست که بطور متناوب وارد بر نفس می شود که به نام احوال خوانده می شود از جهت تحول آنها، زیرا نفس را سه وجه است: یکی وجه او به قوای خود که تدبیر بدن بدوست، دوم توجه او به عین خود به تعدیل صفات خود که باب دخول از ظاهر به باطن است که ابواب نامیده می شود چنانکه وجه اول را بدایات نامند و سوم وجه او به باطن، یعنی روح و سر ربانی است که معاملات نامند. مهمترین مقامات معاملات اخلاص است که عبارت از تصفیۀ دل است و دوم مراقبت است و سوم تفویض است. (فرهنگ اصطلاحات عرفانی تألیف سجادی) : و پس از طبقۀ انبیا، اولیا را که اصحاب کرامات و ارباب مناجات و مقاماتند. (اسرارالتوحید چ صفا ص 4). قاعده رسالت تعذری دارد، اما به هر وقت وجود اصحاب کرامات و ارباب مقامات متصور تواند بود. (اسرارالتوحید چ صفا ص 4). احوال ومقامات شیخ ما و فواید انفاس و آثار او را... بیشتریاد داشتندی. (اسرارالتوحید ایضاً ص 6). خاک نسا خاکی سخت عزیز است و پیوسته به وجود مشایخ کبار... و اصحاب مقامات آراسته بود. (اسرارالتوحید ایضاً ص 45). بعضی از پیران گفته اند که اول مقامات، معرفت است. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 272). آن از مقامات است و نهایت وی از جملۀ احوال بود و مکتسب نیست. (ترجمه رسالۀ قشیریه ایضاً ص 296). خراسانیان گویند رضا از جملۀ مقامات بود و این نهایت توکل است. (ترجمه رسالۀ قشیریه ایضاً ص 295). مقامات نوت خواهد نمودن که تا خاصت کند ز انعام عام او. مولوی. از نسایم ریاض احوال و مقامات ایشان شمه ای به مشام جان طالبان صادق رسانید. (مصباح الهدایه چ همایی ص 3). صورت این نیت استنزال رحمت الهی و فیض نامتناهی است بواسطۀ ذکر و سماع احوال و مقامات اهل صلاح و فلاح. (مصباح الهدایه چ همایی ص 9). اساس جملۀ مقامات و مفتاح جمیع خیرات و اصل همه منازلات و معاملات قلبی و قالبی نوبت است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 366). در مقام ورع و دیگر مقامات همین قیاس می باید کرد چه در هر مقام به حسب غلبۀ حال هرطایفه ای را قدمگاهی دیگر است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 373). و رجوع به مقام شود، (اصطلاح موسیقی) پرده های موسیقی و مقامات در موسیقی چهار باشد: راست، عراق، زیرافکند، اصفهان. راست را دو فرع باشد: یکی زنگله و دیگری عشاق. عراق را دو فرع باشد: یکی مایه و دیگری بوسلیک. زیرافکند را هم دو فرع باشد: یکی بزرگ و دیگری رهاوی. اصفهان را نیز دو فرع است: یکی حسینی و دیگری نوا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به نام خالق ارض و سماوات کنم تعداد اسماء مقامات. (بهجت الروح ص 43). و رجوع به مقام شود. - اهل مقامات، موسیقی دان. (ناظم الاطباء). - مقامات موسیقی، پرده های موسیقی. (ناظم الاطباء). ، (اصطلاح نجوم) عددهاست نهاده، هر کوکبی را به هر جای از فلک اوجش که چون خاصۀ معدلۀ او با مقام راست شود آن وقت کوکب مقیم باشد ایستاده و او را اندر فلک البروج هیچ حرکت پیدا نیاید. اگر مقام او از شش برج کمتر بود او را مقام اول خوانند. وز پس آن ایستادن، کوکب راجع گردد. و اگر مقام از شش برج افزون بود، او را مقام ثانی خوانند. و از پس آن ایستادن، کوکب مستقیم شودو هرگاه که یکی از این دو مقام دانی و دیگر خواهی، او را از دوازده برج کم کن، آنچه بماند دیگر مقام بود. (التفهیم ص 139). و رجوع به مقام شود
بر آبخور آمدن شتران و آب ناخوردن آن از بیماری و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). وارد شدن شتران بر آب و از سرما و یا از بیماری آب نخوردن. (ناظم الاطباء). بر آبشخور درآمدن شتران و آب نخوردن به علت بیماری یا سردی آب. (از اقرب الموارد)
بر آبخور آمدن شتران و آب ناخوردن آن از بیماری و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). وارد شدن شتران بر آب و از سرما و یا از بیماری آب نخوردن. (ناظم الاطباء). بر آبشخور درآمدن شتران و آب نخوردن به علت بیماری یا سردی آب. (از اقرب الموارد)
شترانی که از سرما و یا از بیماری آب نخورند و سر باز زنند از آب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). شترانی که به آبشخور درآیند و از بیماری و یا سردی آب از آب خوردن خودداری کنند. (از اقرب الموارد)
شترانی که از سرما و یا از بیماری آب نخورند و سر باز زنند از آب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). شترانی که به آبشخور درآیند و از بیماری و یا سردی آب از آب خوردن خودداری کنند. (از اقرب الموارد)
با کسی قمار بازیدن. (المصادر زوزنی). به گرو چیزی باختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نبرد کردن با هم به گرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
با کسی قمار بازیدن. (المصادر زوزنی). به گرو چیزی باختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نبرد کردن با هم به گرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نبرد کردن با کسی به غواصی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شرطبندی کردن در فرورفتن به آب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - امثال: هو یقامس حوتاً، در حق کسی گویند که با داناتر از خود مناظره کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ، مناظره و مباحثه کردن. (از اقرب الموارد)
نبرد کردن با کسی به غواصی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شرطبندی کردن در فرورفتن به آب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - امثال: هو یقامس حوتاً، در حق کسی گویند که با داناتر از خود مناظره کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ، مناظره و مباحثه کردن. (از اقرب الموارد)
مثوی ̍. (دهار). اقامتگاه. محل اقامت: نصر بن احمد گفت: تابستان کجا رویم که از این خوشتر مقامگاه نباشد، مهرگان برویم. (چهارمقاله ص 51). چون ابوسعید شیبی به قومس رسید که مقامگاه نصر بود با او همان رفت که... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 100). گفت ای شکال اینک آثار و انوار آن مقامگاه از دور می بینم. (مرزبان نامه). چون به مقامگاه رسیدند وحوش آمدند و به قدوم ایشان یکدیگر را تهنیت دادند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 169). عزیمت مراجعت تصمیم فرمود و با مقامگاه قدیم آمد. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 43). لشکر نیز با مقامگاهها شده مانند برق از میغ قاصد او شد و مغافصهً او را فروگرفت. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 48). در فلان حد که مقامگاه ایشان است گنجی است که افراسیاب نهاده است. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 166)
مَثوی ̍. (دهار). اقامتگاه. محل اقامت: نصر بن احمد گفت: تابستان کجا رویم که از این خوشتر مقامگاه نباشد، مهرگان برویم. (چهارمقاله ص 51). چون ابوسعید شیبی به قومس رسید که مقامگاه نصر بود با او همان رفت که... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 100). گفت ای شکال اینک آثار و انوار آن مقامگاه از دور می بینم. (مرزبان نامه). چون به مقامگاه رسیدند وحوش آمدند و به قدوم ایشان یکدیگر را تهنیت دادند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 169). عزیمت مراجعت تصمیم فرمود و با مقامگاه قدیم آمد. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 43). لشکر نیز با مقامگاهها شده مانند برق از میغ قاصد او شد و مغافصهً او را فروگرفت. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 48). در فلان حد که مقامگاه ایشان است گنجی است که افراسیاب نهاده است. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 166)
نبرد کردن با یکدیگر به نیرو. (تاج المصادر بیهقی). نبرد کردن با کسی در زورآوری. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دادن. (از منتهی الارب). قاواه مقاواه، داد وعطا کرد او را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نبرد کردن با یکدیگر به نیرو. (تاج المصادر بیهقی). نبرد کردن با کسی در زورآوری. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دادن. (از منتهی الارب). قاواه ُ مقاواه، داد وعطا کرد او را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
از کسی دور شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نبرد کردن به دوری. (منتهی الارب) (آنندراج) : قاصانی مقاصاه فقصوته، نبرد کرد با من در دوری ومباعدت پس غالب آمدم بر آن، و گویند: هلم اقاصیک اینا ابعد من الشر، بیا تا نبرد کنم تو را که کدام یک دورتریم از بدی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
از کسی دور شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نبرد کردن به دوری. (منتهی الارب) (آنندراج) : قاصانی مقاصاه فقصوته، نبرد کرد با من در دوری ومباعدت پس غالب آمدم بر آن، و گویند: هلم اقاصیک اینا ابعد من الشر، بیا تا نبرد کنم تو را که کدام یک دورتریم از بدی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
محاکمه کردن با کسی. (از ناظم الاطباء). مرافعه پیش قاضی بردن و محاکمه کردن با کسی. (از اقرب الموارد). پیش قاضی رفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مصالحه کردن با کسی در مالی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
محاکمه کردن با کسی. (از ناظم الاطباء). مرافعه پیش قاضی بردن و محاکمه کردن با کسی. (از اقرب الموارد). پیش قاضی رفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مصالحه کردن با کسی در مالی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
حماء. از کسی دفع کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از کسی ذب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ذیل محامات) ، نگاه داشتن کسی را، یقال حامیت عنه و حامیت علی ضیفی، نیک قیام کردم به مهمانی مهمان. (از منتهی الارب). کسی را نگاه داشتن. (المصادر زوزنی)
حماء. از کسی دفع کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از کسی ذب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ذیل محامات) ، نگاه داشتن کسی را، یقال حامیت عنه و حامیت علی ضیفی، نیک قیام کردم به مهمانی مهمان. (از منتهی الارب). کسی را نگاه داشتن. (المصادر زوزنی)
مقامه. جای نشستن. مجلس: من بر گوشه ای از آن هنگامه و برطرفی از آن مقامه متفکر آن مقالت و متحیر آن حالت بودم. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 17). و رجوع به مقامات شود، خطبۀ منظوم و منثور. خطبه یا سخنان ادبی به نثر فنی ومصنوع توأم با اشعار و امثال و مشحون به صنایع بدیعی اعم از لفظی و معنوی، مانند مقامات بدیعی و مقامات حریری در عربی و مقامات حمیدی در زبان فارسی. ج، مقامات: این هر دو مقامۀ سابق و لاحق که به عبارت تازی و لغت حجازی ساخته و پرداخته شده است اگرچه بر هر دو مزید نیست، اما عوام عجم را مفید نه. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 4). و رجوع به مقامات شود
مقامه. جای نشستن. مجلس: من بر گوشه ای از آن هنگامه و برطرفی از آن مقامه متفکر آن مقالت و متحیر آن حالت بودم. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 17). و رجوع به مقامات شود، خطبۀ منظوم و منثور. خطبه یا سخنان ادبی به نثر فنی ومصنوع توأم با اشعار و امثال و مشحون به صنایع بدیعی اعم از لفظی و معنوی، مانند مقامات بدیعی و مقامات حریری در عربی و مقامات حمیدی در زبان فارسی. ج، مقامات: این هر دو مقامۀ سابق و لاحق که به عبارت تازی و لغت حجازی ساخته و پرداخته شده است اگرچه بر هر دو مزید نیست، اما عوام عجم را مفید نه. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 4). و رجوع به مقامات شود
از ’ر م ی’، همدیگر را تیر انداختن. کسی را تیر انداختن. (از منتهی الارب). با کسی تیر انداختن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی تیر یا سنگ انداختن. (زوزنی). به سوی یکدیگر تیر افکندن. رماء. ترماء. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
از ’ر م ی’، همدیگر را تیر انداختن. کسی را تیر انداختن. (از منتهی الارب). با کسی تیر انداختن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی تیر یا سنگ انداختن. (زوزنی). به سوی یکدیگر تیر افکندن. رماء. ترماء. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
مقامه در فارسی نشستنگه (مجلس) در باغ بگشاد سالار بار نشستنگهی ساخت بس شاهوار، سخنرانی گفتار، پایگاه، نوشته آهنگین، گامه در سوفیگری مجلس، خطبه، شرح داستان بیان سر گذشت، مقاله ای ادبی که به نثر فنی مشحون به صنایع بدیعی و توام با اشعار و امثال آورده شود مانند: مقامات بدیعی و مقامات حریری (در عربی) و مقامات حمیدی (در فارسی)، جمع مقامات
مقامه در فارسی نشستنگه (مجلس) در باغ بگشاد سالار بار نشستنگهی ساخت بس شاهوار، سخنرانی گفتار، پایگاه، نوشته آهنگین، گامه در سوفیگری مجلس، خطبه، شرح داستان بیان سر گذشت، مقاله ای ادبی که به نثر فنی مشحون به صنایع بدیعی و توام با اشعار و امثال آورده شود مانند: مقامات بدیعی و مقامات حریری (در عربی) و مقامات حمیدی (در فارسی)، جمع مقامات