جدول جو
جدول جو

معنی مقاصاه - جستجوی لغت در جدول جو

مقاصاه
(طَ)
از کسی دور شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نبرد کردن به دوری. (منتهی الارب) (آنندراج) : قاصانی مقاصاه فقصوته، نبرد کرد با من در دوری ومباعدت پس غالب آمدم بر آن، و گویند: هلم اقاصیک اینا ابعد من الشر، بیا تا نبرد کنم تو را که کدام یک دورتریم از بدی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مقاصاه
مقاصات در فارسی دوری
تصویری از مقاصاه
تصویر مقاصاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاصره
تصویر محاصره
کسی را در حصار یا تنگنا انداختن و اطراف او را احاطه کردن
محاصرۀ گاز انبری: در امور نظامی حرکت دو ستون سرباز برای محاصرۀ دشمن به طوری که نیروهای دشمن را مانند دو لبۀ گاز انبر در میان بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
(طُ)
از ’ق م ی’، سازواری کردن. گویند: مایقامینی الشی ٔ، ای مایوافقنی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ما یقامینی الشی ٔ مقاماه، سازواری و موافقت نکرد مرا آن چیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَم م)
از ’ق ذ ی’، پاداش دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَسَ لَ)
کشندۀ یکی را بازکشتن. (ترجمان القرآن). کشنده را بازکشتن. قصاص. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جراحت عوض جراحت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چیزی به بدل چیزی فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مانند آنچه داده باشی بازستدن. (ترجمان القرآن) ، قاصه مقاصه و قصاصاً، قصاص گرفت از او در حساب و جز آن در صورتی که بر وی دینی باشد مثل دین او پس قرار دهد این دین را مقابل آن دین. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قاصْ صَ / صِ)
به معنی تهاتر است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) : تا خرابی که بر ما معین شود باآن مقاصه و محاسبه کنیم. (تاریخ قم ص 298). و رجوع به مدخل قبل معنی آخر شود، کم کردن مقدار تلمیظ است از سلف، یعنی مقداری که سپاهی مساعده گرفته از حقوقش کم کنند. گاهی مقاصه در مورد بدهکاری مالیاتی شخص انجام می شود. در این صورت آنچه که پیش گرفته به عنوان پرداختی او محسوب می شود. (ترجمه مفاتیح العلوم خوارزمی ص 67)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مؤنث مقصی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به مقصی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَصْ صا)
شاه مقصوه و مقصاه، میشی که کنار گوش وی اندکی بریده شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به مقصوه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
آمیختن. (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، موافق آمدن. (المصادر زوزنی). سازواری نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موافقت کردن. (از اقرب الموارد) ، دائم شدن و گویند: قانی له الشی ٔ، ای دام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَمْ بَ لَ)
نبرد کردن با یکدیگر به نیرو. (تاج المصادر بیهقی). نبرد کردن با کسی در زورآوری. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دادن. (از منتهی الارب). قاواه مقاواه، داد وعطا کرد او را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
برابری کردن و معارضه نمودن و گویند: لایقادیه احد، یعنی برابری نمی کند با او کسی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
از ’ق س و’، رنج بکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). رنج چیزی کشیدن. (دهار) (از مجمل اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معالجۀ امر شدید و مکابدۀ آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به دو مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(طَ طَ مَ)
محاکمه کردن با کسی. (از ناظم الاطباء). مرافعه پیش قاضی بردن و محاکمه کردن با کسی. (از اقرب الموارد). پیش قاضی رفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مصالحه کردن با کسی در مالی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
ناصیۀ یکدیگر گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را ناصیت بگرفتن. (المصادر زوزنی). موی پیشانی یکدیگر را گرفتن. نصاه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته شدن جایی به جای دیگر. (المصادر زوزنی). هذه فلاه تناصی فلاه، یعنی هر دو بیابان با هم متصل اند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ ها)
نبرد کردن به عصا. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و گویند عاصانی معاصاه فعصوته، با عصا یکدیگر را زدیم پس غالب شدم و چیره گشتم بر وی. (ناظم الاطباء) ، کسی را نافرمانی کردن. (تاج المصادر بیهقی). نافرمانی کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پشت شکستن و سست کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پشت کسی را شکستن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جدا کردن چیزی را از چیز دیگر. (از اقرب الموارد). مفاصا. و رجوع به مفاصا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مباکاه
تصویر مباکاه
با هم گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباراه
تصویر مباراه
مبارات در فارسی: بیزاری از هم، چشم همچشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهاه
تصویر مجاهاه
نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجازاه
تصویر مجازاه
مجازات در فارسی: پاد افرایش پاد فرایش کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاکاه
تصویر محاکاه
محاکا و محاکات در فارسی: همداستانی، باز گفت، همانندی همسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاصره
تصویر محاصره
در بندان، در حصار گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباصره
تصویر مباصره
دید بانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباغاه
تصویر مباغاه
جهمرزی
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مبالا و مبالات: باک داشتن، اندیشیدن در اندیشه داشتن، ورزیدن کوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهاه
تصویر مباهاه
مباهات در فارسی نازش نازیدن به خود بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباداه
تصویر مباداه
مبادات در فارسی: آشکار کردن نمایاندن، کین نمایی آشکار کردن دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاساه
تصویر مقاساه
مقاسا و مقاسات در فارسی رنج کشی، همدردی همرنجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاصات
تصویر مقاصات
دور شدن از کسی، دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاذاه
تصویر مقاذاه
پاداش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاصاه
تصویر مفاصاه
مفاصا در فارسی تراز شمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاذاه
تصویر محاذاه
محاذات در فارسی: رو در رویی روبا رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاصات
تصویر مقاصات
((مُ))
دور شدن از کسی، دوری
فرهنگ فارسی معین