بنگرید به مقاساه رنج چیزی را کشیدن: (و اگر نه آنستی که تن من بر این رنجها الفت گرفته است و در مقاسات شداید خو کرده در این حوادث زندگانی چگونه ممکن باشدی ک) (کلیله. مصحح مینوی. 187)، سختی کشیدن با کسی، تحمل رنج و سختی
بنگرید به مقاساه رنج چیزی را کشیدن: (و اگر نه آنستی که تن من بر این رنجها الفت گرفته است و در مقاسات شداید خو کرده در این حوادث زندگانی چگونه ممکن باشدی ک) (کلیله. مصحح مینوی. 187)، سختی کشیدن با کسی، تحمل رنج و سختی
از ’ق س و’، رنج بکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). رنج چیزی کشیدن. (دهار) (از مجمل اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معالجۀ امر شدید و مکابدۀ آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به دو مدخل قبل شود
از ’ق س و’، رنج بکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). رنج چیزی کشیدن. (دهار) (از مجمل اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معالجۀ امر شدید و مکابدۀ آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به دو مدخل قبل شود
رنج کشیدن. (غیاث). مقاساه. تحمل. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اگرنه آتشی که تن من بر این رنجها الف گرفته است و در مقاسات شداید خو کرده در این حوادث زندگانی چگونه ممکن باشدی. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 187). بنده را صبر او بود بر مقاسات آنچه بدو رسد از حکم حق سبحانه و تعالی. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 278). زبان تظلم بگشاد و مقاسات شداید و مکاید شرح داد. (سندبادنامه ص 216). تا مدت هفت سال بدین حال در مقاسات آن شداید و معانات آن مکاید گذارنیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 56). چون به چاه حماد رسید، لشکر او به مقاسات اسفار و معانات اخطار متبرم گشته بودند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 233). از تمادی ایام پدر و طول مقاسات هفوات او تبرم نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 316). بر سبیل مواسات روید و چون محنتی دررسد در مقاسات آن شریک و قسیم یکدیگر شوید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 37). چهار خصلت... بر دوستان عین فرض آمد، یکی آنکه چون بلایی به دوست رسد خود را در مقاسات آن با دوست شریک گرداند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 112). ’زروی’ به ملاقات او مقاساتی که از رنج تنهایی کشیده بود فراموش کرد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 135). و رجوع به مدخل های قبل و بعد شود
رنج کشیدن. (غیاث). مقاساه. تحمل. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اگرنه آتشی که تن من بر این رنجها الف گرفته است و در مقاسات شداید خو کرده در این حوادث زندگانی چگونه ممکن باشدی. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 187). بنده را صبر او بود بر مقاسات آنچه بدو رسد از حکم حق سبحانه و تعالی. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 278). زبان تظلم بگشاد و مقاسات شداید و مکاید شرح داد. (سندبادنامه ص 216). تا مدت هفت سال بدین حال در مقاسات آن شداید و معانات آن مکاید گذارنیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 56). چون به چاه حماد رسید، لشکر او به مقاسات اسفار و معانات اخطار متبرم گشته بودند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 233). از تمادی ایام پدر و طول مقاسات هفوات او تبرم نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 316). بر سبیل مواسات روید و چون محنتی دررسد در مقاسات آن شریک و قسیم یکدیگر شوید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 37). چهار خصلت... بر دوستان عین فرض آمد، یکی آنکه چون بلایی به دوست رسد خود را در مقاسات آن با دوست شریک گرداند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 112). ’زروی’ به ملاقات او مقاساتی که از رنج تنهایی کشیده بود فراموش کرد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 135). و رجوع به مدخل های قبل و بعد شود
مواساه. مواسات. آسایش و راحت و نیکخواهی و خیراندیشی و نیکویی و احسان و غمخواری و شفقت و مهربانی و همدمی و رفاقت و موافقت. (ناظم الاطباء). یاری کردن و رعایت وصلح کردن و غمخواری نمودن (این لفظ در اصل مواسات بوده در استعمال فارسیان تاء آخر افتاده است نظیر مدارا و محابا که در اصل مدارات و محابات بود. ضابطۀ فارسیان است که حرف تاء از ناقص باب مفاعله حذف کنند به سبیل جواز). (از غیاث) (از آنندراج) : من از دنیا مواسایی همی یابم به دین اندر که از دنیا و دین کس را چنین ناید مواسایی. ناصرخسرو. از خفاجه به سر راه معونت یابند وز غزیّه به لب چاه مواسا بینند. خاقانی. فیض کرم کرد مواسای خویش قطره ای افکند ز دریای خویش. نظامی. - مواسا داشتن، همدمی وموافقت داشتن: در هر چمن عاشق وشان بر ساقی و می جان فشان پیر خرد ز انصافشان با می مواسا داشته. خاقانی. - مواسا کردن، شریک گشتن. مساهمت. شرکت کردن: از بیشی و کمی جهان تنگ مکن دل با دهر مدارا کن و با خلق مواسا. ناصرخسرو. بدانچه ما را در دست بود با او بخشش و مواسا کردن. (ترجمه تاریخ قم ص 209)
مواساه. مواسات. آسایش و راحت و نیکخواهی و خیراندیشی و نیکویی و احسان و غمخواری و شفقت و مهربانی و همدمی و رفاقت و موافقت. (ناظم الاطباء). یاری کردن و رعایت وصلح کردن و غمخواری نمودن (این لفظ در اصل مواسات بوده در استعمال فارسیان تاء آخر افتاده است نظیر مدارا و محابا که در اصل مدارات و محابات بود. ضابطۀ فارسیان است که حرف تاء از ناقص باب مفاعله حذف کنند به سبیل جواز). (از غیاث) (از آنندراج) : من از دنیا مواسایی همی یابم به دین اندر که از دنیا و دین کس را چنین ناید مواسایی. ناصرخسرو. از خفاجه به سر راه معونت یابند وز غزیّه به لب چاه مواسا بینند. خاقانی. فیض کرم کرد مواسای خویش قطره ای افکند ز دریای خویش. نظامی. - مواسا داشتن، همدمی وموافقت داشتن: در هر چمن عاشق وشان بر ساقی و می جان فشان پیر خرد ز انصافشان با می مواسا داشته. خاقانی. - مواسا کردن، شریک گشتن. مساهمت. شرکت کردن: از بیشی و کمی جهان تنگ مکن دل با دهر مدارا کن و با خلق مواسا. ناصرخسرو. بدانچه ما را در دست بود با او بخشش و مواسا کردن. (ترجمه تاریخ قم ص 209)
جمع واژۀ مقسم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). - مقاسم میاه، آب بخش کن ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، صاحب المقاسم، نایب امیر و او تقسیم کننده غنایم است. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ مَقسِم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). - مقاسم میاه، آب بخش کن ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، صاحب المقاسم، نایب امیر و او تقسیم کننده غنایم است. (از اقرب الموارد)