جمع واژۀ مقطف. (ذیل اقرب الموارد). جاهای چیدن میوه: گفتی پیوند درختان او از شاخسار دوحۀ طوبی کرده اند... کسی از مقاطف اشجارش به قواصی و دوانی نرسیده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 103). و رجوع به مقطف شود
جَمعِ واژۀ مَقطَف. (ذیل اقرب الموارد). جاهای چیدن میوه: گفتی پیوند درختان او از شاخسار دوحۀ طوبی کرده اند... کسی از مقاطف اشجارش به قواصی و دوانی نرسیده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 103). و رجوع به مقطف شود
از قذف. سنگ انداز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هم بین حاذف و قاذف. الحاذف بالعصا و القاذف بالحجاره. (منتهی الارب) ، ناقۀ قاذف، شتر ماده ای که از پیش روی خود را پیشاپیش شتران دیگر اندازد و پیش رود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) آنکه کس را به ارتکاب زنا یا لواط منتسب میکند
از قذف. سنگ انداز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هم بین حاذف و قاذف. الحاذف بالعصا و القاذف بالحجاره. (منتهی الارب) ، ناقۀ قاذف، شتر ماده ای که از پیش روی خود را پیشاپیش شتران دیگر اندازد و پیش رود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) آنکه کس را به ارتکاب زنا یا لواط منتسب میکند
دور کرده و رانده. (منتهی الارب) (آنندراج). دورکرده و رانده و ملعون. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد بسیارگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجل مقذف، مردی به گوشت آکنده از فربهی. (مهذب الاسماء)
دور کرده و رانده. (منتهی الارب) (آنندراج). دورکرده و رانده و ملعون. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد بسیارگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجل مقذف، مردی به گوشت آکنده از فربهی. (مهذب الاسماء)