جدول جو
جدول جو

معنی مقاذف - جستجوی لغت در جدول جو

مقاذف(مَ ذِ)
جمع واژۀ مقذف. (اقرب الموارد). رجوع به مقذف شود، مهالک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقاطف
تصویر مقاطف
محل های چیدن میوه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
بهم انداختن و بهم انداخته شدن. (زوزنی). همدیگر را انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگ انداختن بسوی یکدیگر. (از اقرب الموارد) ، شتابی کردن در اسب تاختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روان شدن آب به شتاب. (از اقرب الموارد) ، یکدیگر را دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشاتم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذِ)
فرس متفاذف، اسب تیز شتابنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، همدیگر را سنگ اندازنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). مشغول به صدمه رسانیدن همدیگر را. (ناظم الاطباء) ، مردم بدزبان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقاذف شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بیل کشتی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه بدان کشتی را رانند. مقدف. مجذاف. ج، مقاذیف. (از اقرب الموارد). پاروی کشتی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مقرف. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مقرف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مقذاف. (اقرب الموارد). رجوع به مقذاف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ذِ)
جمع واژۀ مقذر. رجوع به مقذر شود، جمع واژۀ قذر، بر خلاف قیاس. (اقرب الموارد). و رجوع به قذر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ)
جمع واژۀ مقحفه. (اقرب الموارد). رجوع به مقحفه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ)
جمع واژۀ مقطف. (ذیل اقرب الموارد). جاهای چیدن میوه: گفتی پیوند درختان او از شاخسار دوحۀ طوبی کرده اند... کسی از مقاطف اشجارش به قواصی و دوانی نرسیده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 103). و رجوع به مقطف شود
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
از قذف. سنگ انداز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هم بین حاذف و قاذف. الحاذف بالعصا و القاذف بالحجاره. (منتهی الارب) ، ناقۀ قاذف، شتر ماده ای که از پیش روی خود را پیشاپیش شتران دیگر اندازد و پیش رود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
آنکه کس را به ارتکاب زنا یا لواط منتسب میکند
لغت نامه دهخدا
(مِ ذَ)
بیل کشتی. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مقداف. ج، مقاذف. (اقرب الموارد). و رجوع به مقذاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَذْ ذَ)
دور کرده و رانده. (منتهی الارب) (آنندراج). دورکرده و رانده و ملعون. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد بسیارگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجل مقذف، مردی به گوشت آکنده از فربهی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقاطف
تصویر مقاطف
جمع مقطف، چیدنگاهان جمع مقطف محلهای چیدن میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاذف
تصویر قاذف
سنگ انداز، شتر پیشرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقذف
تصویر مقذف
نفرین شده، گوشتالود فربه، جنگدیده
فرهنگ لغت هوشیار