جدول جو
جدول جو

معنی مقاتلی - جستجوی لغت در جدول جو

مقاتلی(مُ تِ)
منسوب است به مقاتل که نام اجدادی است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقاتل
تصویر مقاتل
مقتل ها، جاهایی که کسی در آن کشته شده، جاهای کشتن، جمع واژۀ مقتل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقابله
تصویر مقابله
روبارو شدن، دو چیز را با هم برابر کردن، رو به رو کردن، در ادبیات در فن بدیع نوعی تضاد که ما بین اجزای دو جمله یا دو مصراع کلماتی ضد یکدیگر باشد مانند این شعر، برای مثال سیاه زنگی هرگز شود سفید به آب / سفید رومی هرگز شود سیاه به دود (سعدی۱ - ۴۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقاتله
تصویر مقاتله
با هم کارزار کردن، جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاتلت
تصویر مخاتلت
یکدیگر را فریب دادن، فریب کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقالید
تصویر مقالید
مقلادها، کلیدها، جمع واژۀ مقلاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقاتل
تصویر مقاتل
کشتار کننده، کارزار کننده، جنگجو
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
عشیره ای از طایفۀ نصار از طوایف بنی کعب خوزستان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 91)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مقلی ̍ و مقلاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ مقلاه. (دهار) (آنندراج). رجوع به مقلاه و مقلی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان چغاپور است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ تِ)
جمع واژۀ مقتل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مقتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مقاتله و کارزار کرده شده. (غیاث) (آنندراج). با هم کارزار کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به مقاتله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
مقاتله و کارزار کننده. (غیاث) (آنندراج). با هم کارزارکننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به مقاتلۀ شود، جنگجو. سپاهی. مبارز و خونریز. (از ناظم الاطباء) : از غفلت و تفریط او (امین خلیفۀ عباسی) حکایت کنند که علی بن عیسی بن ماهان را با پنجاه هزار سوار مقاتل... از بغداد به خراسان روانه کرد. (تجارب السلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
ابن سلیمان بن بشیر خراسانی مروزی، مکنی به ابوالحسن. از محدثین و قراء و به مذهب زیدیه است و دعایی به نام او در کتب ادعیه آمده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رئیس فرقۀ مقاتلیه از مذهب مشبهه. (یادداشت ایضاً). او راست: کتاب التفسیر الکبیر، کتاب الناسخ و المنسوخ، کتاب تفسیر الخمس، مائه آیه، کتاب القرأات، کتاب متشابه القرآن، کتاب نوادر التفسیر، کتاب الوجوه و النظائر، کتاب الجوابات فی قرآن و کتب دیگر. (از ابن الندیم، یادداشت ایضاً). از مفسران مشهور است، اصل وی از بلخ است و در مرو تحصیل علم کرد. پس از آنکه مدتی طولانی در خراسان تدریس کرد به بصره و سپس به بغداد رهسپار شد و در آنجا به روایت حدیث پرداخت و به سال 150 هجری قمری در بصره درگذشت. احادیث منقول از وی متروک و غیرموثوق است. و رجوع به مقاتلیه و اعلام زرکلی و قاموس الاعلام ترکی و غزالی نامه ص 72 و تاریخ بخارای نرشخی ص 69 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ لی یَ)
یکی از فرق دهگانه مشبهه. (بیان الادیان). اصحاب مقاتل بن سلیمان، فرقه ای از مذهب مشبهه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یاران مقاتل بن سلیمان هستند که معتقد بود خدا جسمی از جسمهاست و وی را گوشت و خون است و او هفت وجب است به وجب خویش. (از البدء و التاریخ مطهر مقدسی چ پاریس ج 5 ص 141). و رجوع به مقاتل ابن سلیمان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
مأخوذ از تازی، ایستادگی و برابری و روبارویی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ / تِ لَ)
مقاتله. جنگ و کشتار: مقاتلتی عظیم و حربی قوی پدید آمد. (سندبادنامه ص 202). میان فریقین مقاتلتی فاحش رفت و از جانبین قتل بسیار افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی). بدان صفت هر دو حقیقت شمردند که او (قصاب) از حال اجتماع ایشان (زن قصاب و باغبان) خبر داشته است و به مقاتلت آمده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 134). آن کس که به مقابلت و مقاتلت تلقی کرد... به اتباع و اولاد... نیست گردانید. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 17). هنگام مقابلت و مقاتلت صفوف سربه سر حشو باشند و هیچ کدام به میدان مبارزات بارزنشوند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 23). ایشان درجنگ و مقاتلت مبالغت نمودند. (جهانگشای جوینی ایضاًص 68). امیر خراسان... به پاسخ گفت که کار ایشان زیادت از آن است که با ایشان مقاومت و مقاتلت توانیم کرد. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 15). و رجوع به مقاتله شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
کشش و کارزار کردن با کسی. قتال. قیتال. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، از نیکی دور گردانیدن خدای کسانی را و ملعون گردانیدن ایشان و گویند قاتلهم اﷲ. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). قاتله اﷲ، خدای او را دشمن دارد و بر او لعنت کند. (از اقرب الموارد) ، قاتله اﷲ ما اشعره، ظاهر این عبارت مخالف معنی حقیقی آن است، زیرا مراد از آن مدح است نه نفرین. (از اقرب الموارد). و این عبارت را در مقام شگفتی گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ / تِ لَ / لِ)
مأخوذ از تازی، جنگ. پیکار. نبرد. جدال. خونریزی. کشتار. (از ناظم الاطباء). مقاتله. کشت و کشتار. زد و خورد. قتال. محاربه. مواقعه. مناجزه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سیمجوریان از نشابور بیایند و با الپتگین مقابله و مقاتله کنند. (چهارمقاله ص 23). او چون فحل مست سر در مقاتله نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 351). تا مقاتله و مقابله با من در خاطر گذراند. (انوار سهیلی). عبیدالله بن مسعده... جامه های او را در بر کرده به مقاتله شاه مردان شتافت. (حبیب السیرچ خیام ج 1 ص 547). صعصعه بن صوحان بانگ بر وی زده، گفت: به سزا و جزای خود برساد که چون تو سگی را به مقاتلۀ خیرالعباد فرستاد. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 548). معاویه جواب داد که من به مقاتله کسی رفتم که در شجاعت کم از اشتر نیست. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 549).
- مقاتله کردن، با هم جنگ کردن. با یکدیگر کارزار کردن. کشتار کردن: مقاتله و پیکار کنید با گروهی که پیرامن شمایند از کافران. (ظفرنامۀ یزدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقاتل
تصویر مقاتل
مقاتله و کارزار کننده، با هم کارزار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده فریبکاری ترفندگری حیله گری مکاری: بانگ درویشان و محتاجان نیوش تا نگیرد بانگ محتالیت گوش. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثقالی
تصویر مثقالی
دانه درشت گونه ای انگور مثقالی عراق: متخال بیرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاتل
تصویر متقاتل
کارزار کننده در کشمکش
فرهنگ لغت هوشیار
یا متقالی خانه باف. نوعی متقال که در خانه ها بافته میشد و آن از متقال بازاری مرغوبتر بود: ز کتان و متقالی خانه باف زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف. (نظامی. گنجینه گنجوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتالی
تصویر متتالی
در پی آیند در پی یکدیگر شونده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قاتل، کشندگان جمع قاتل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) کشندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاتله
تصویر مخاتله
یکدیگر را فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاتله
تصویر مقاتله
کشتار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاتلت
تصویر مقاتلت
با هم کار زار کردن، کشتار کردن، محاربه، زد و خورد، کشتار: (... تا مقاتله و مقابله با من در خاطر گذراند) (انوار سهیلی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاتلین
تصویر مقاتلین
جمع مقاتل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاتل
تصویر مقاتل
((مُ تِ))
جنگجو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقاتله
تصویر مقاتله
((مُ تِ لَ یا لِ))
جنگ، کشتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقابله
تصویر مقابله
روبه رویی، رویارویی
فرهنگ واژه فارسی سره
جهاد، کشتار، محاربه، جهادگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جدال، جنگ، کارزار، کشت وکشتار
متضاد: مصالحه
فرهنگ واژه مترادف متضاد