جدول جو
جدول جو

معنی مقاتل - جستجوی لغت در جدول جو

مقاتل
کشتار کننده، کارزار کننده، جنگجو
تصویری از مقاتل
تصویر مقاتل
فرهنگ فارسی عمید
مقاتل
مقتل ها، جاهایی که کسی در آن کشته شده، جاهای کشتن، جمع واژۀ مقتل
تصویری از مقاتل
تصویر مقاتل
فرهنگ فارسی عمید
مقاتل(مُ تِ)
مقاتله و کارزار کننده. (غیاث) (آنندراج). با هم کارزارکننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به مقاتلۀ شود، جنگجو. سپاهی. مبارز و خونریز. (از ناظم الاطباء) : از غفلت و تفریط او (امین خلیفۀ عباسی) حکایت کنند که علی بن عیسی بن ماهان را با پنجاه هزار سوار مقاتل... از بغداد به خراسان روانه کرد. (تجارب السلف)
لغت نامه دهخدا
مقاتل(مَ)
دهی از دهستان چغاپور است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
مقاتل(مَ تِ)
جمع واژۀ مقتل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مقتل شود
لغت نامه دهخدا
مقاتل(مُ تَ)
مقاتله و کارزار کرده شده. (غیاث) (آنندراج). با هم کارزار کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به مقاتله شود
لغت نامه دهخدا
مقاتل(مُ تِ)
ابن سلیمان بن بشیر خراسانی مروزی، مکنی به ابوالحسن. از محدثین و قراء و به مذهب زیدیه است و دعایی به نام او در کتب ادعیه آمده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رئیس فرقۀ مقاتلیه از مذهب مشبهه. (یادداشت ایضاً). او راست: کتاب التفسیر الکبیر، کتاب الناسخ و المنسوخ، کتاب تفسیر الخمس، مائه آیه، کتاب القرأات، کتاب متشابه القرآن، کتاب نوادر التفسیر، کتاب الوجوه و النظائر، کتاب الجوابات فی قرآن و کتب دیگر. (از ابن الندیم، یادداشت ایضاً). از مفسران مشهور است، اصل وی از بلخ است و در مرو تحصیل علم کرد. پس از آنکه مدتی طولانی در خراسان تدریس کرد به بصره و سپس به بغداد رهسپار شد و در آنجا به روایت حدیث پرداخت و به سال 150 هجری قمری در بصره درگذشت. احادیث منقول از وی متروک و غیرموثوق است. و رجوع به مقاتلیه و اعلام زرکلی و قاموس الاعلام ترکی و غزالی نامه ص 72 و تاریخ بخارای نرشخی ص 69 شود
لغت نامه دهخدا
مقاتل
مقاتله و کارزار کننده، با هم کارزار کننده
تصویری از مقاتل
تصویر مقاتل
فرهنگ لغت هوشیار
مقاتل((مُ تِ))
جنگجو
تصویری از مقاتل
تصویر مقاتل
فرهنگ فارسی معین
مقاتل
جهاد، کشتار، محاربه، جهادگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقاتله
تصویر مقاتله
با هم کارزار کردن، جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
رو به رو، برابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقاتل
تصویر تقاتل
یکدیگر را کشتن، با هم جنگ کردن، کارزار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(طُ)
کشش و کارزار کردن با کسی. قتال. قیتال. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، از نیکی دور گردانیدن خدای کسانی را و ملعون گردانیدن ایشان و گویند قاتلهم اﷲ. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). قاتله اﷲ، خدای او را دشمن دارد و بر او لعنت کند. (از اقرب الموارد) ، قاتله اﷲ ما اشعره، ظاهر این عبارت مخالف معنی حقیقی آن است، زیرا مراد از آن مدح است نه نفرین. (از اقرب الموارد). و این عبارت را در مقام شگفتی گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ / تِ لَ / لِ)
مأخوذ از تازی، جنگ. پیکار. نبرد. جدال. خونریزی. کشتار. (از ناظم الاطباء). مقاتله. کشت و کشتار. زد و خورد. قتال. محاربه. مواقعه. مناجزه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سیمجوریان از نشابور بیایند و با الپتگین مقابله و مقاتله کنند. (چهارمقاله ص 23). او چون فحل مست سر در مقاتله نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 351). تا مقاتله و مقابله با من در خاطر گذراند. (انوار سهیلی). عبیدالله بن مسعده... جامه های او را در بر کرده به مقاتله شاه مردان شتافت. (حبیب السیرچ خیام ج 1 ص 547). صعصعه بن صوحان بانگ بر وی زده، گفت: به سزا و جزای خود برساد که چون تو سگی را به مقاتلۀ خیرالعباد فرستاد. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 548). معاویه جواب داد که من به مقاتله کسی رفتم که در شجاعت کم از اشتر نیست. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 549).
- مقاتله کردن، با هم جنگ کردن. با یکدیگر کارزار کردن. کشتار کردن: مقاتله و پیکار کنید با گروهی که پیرامن شمایند از کافران. (ظفرنامۀ یزدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
منسوب است به مقاتل که نام اجدادی است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ / تِ لَ)
مقاتله. جنگ و کشتار: مقاتلتی عظیم و حربی قوی پدید آمد. (سندبادنامه ص 202). میان فریقین مقاتلتی فاحش رفت و از جانبین قتل بسیار افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی). بدان صفت هر دو حقیقت شمردند که او (قصاب) از حال اجتماع ایشان (زن قصاب و باغبان) خبر داشته است و به مقاتلت آمده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 134). آن کس که به مقابلت و مقاتلت تلقی کرد... به اتباع و اولاد... نیست گردانید. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 17). هنگام مقابلت و مقاتلت صفوف سربه سر حشو باشند و هیچ کدام به میدان مبارزات بارزنشوند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 23). ایشان درجنگ و مقاتلت مبالغت نمودند. (جهانگشای جوینی ایضاًص 68). امیر خراسان... به پاسخ گفت که کار ایشان زیادت از آن است که با ایشان مقاومت و مقاتلت توانیم کرد. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 15). و رجوع به مقاتله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقاتل
تصویر تقاتل
یکدیگر را کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاول
تصویر مقاول
جمع مقول، زبان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
رویارو، مواجه، روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاتل
تصویر متقاتل
کارزار کننده در کشمکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاتلت
تصویر مقاتلت
با هم کار زار کردن، کشتار کردن، محاربه، زد و خورد، کشتار: (... تا مقاتله و مقابله با من در خاطر گذراند) (انوار سهیلی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاتله
تصویر مقاتله
کشتار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
((مُ بِ))
روبرو، برابر، معادل، مساوی، ضد، مخالف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقاتله
تصویر مقاتله
((مُ تِ لَ یا لِ))
جنگ، کشتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقاتل
تصویر تقاتل
((تَ تُ))
یکدیگر را کشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
روبه رو، روبرو
فرهنگ واژه فارسی سره
جدال، جنگ، کارزار، کشت وکشتار
متضاد: مصالحه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
Opposite
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
oposto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
gegenüber
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
przeciwny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
противоположный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
протилежний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
tegenovergesteld
دیکشنری فارسی به هلندی