روبارو شدن، دو چیز را با هم برابر کردن، رو به رو کردن، در ادبیات در فن بدیع نوعی تضاد که ما بین اجزای دو جمله یا دو مصراع کلماتی ضد یکدیگر باشد مانند این شعر، برای مثال سیاه زنگی هرگز شود سفید به آب / سفید رومی هرگز شود سیاه به دود (سعدی۱ - ۴۳۱)
روبارو شدن، دو چیز را با هم برابر کردن، رو به رو کردن، در ادبیات در فن بدیع نوعی تضاد که ما بین اجزای دو جمله یا دو مصراع کلماتی ضد یکدیگر باشد مانندِ این شعر، برای مِثال سیاه زنگی هرگز شود سفید به آب / سفید رومی هرگز شود سیاه به دود (سعدی۱ - ۴۳۱)
رویارویی و مواجهه. (ناظم الاطباء). مقابله: ملک حسین را... با امیر مسعود مقابله روی نمود. (حبیب السیر خیام ج 3 ص 380)، روباروی. محاذات. حذاء. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گر از مقابله تیر آید از عقب شمشیر نه عاشق است که اندیشه از خطر دارد. سعدی. - در مقابلۀ، در برابر. در مقابل: آن ملاعین گرم درآمدند و نیک نیرو کردند خاصه در مقابلۀ امیر. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 117). زن گفت ای ظالم... بنگر تا فضل ایزد... بینی در مقابلۀ جور و تهور خویش. (کلیله و دمنه). از خصایص ذکر آن است که ما را در مقابلۀ ذکر خویش نهاده است، گفت: فاذکرونی اذکرکم. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 351). و در مقابلۀ این نعمتها برخویشتن واجب گردانیدیم که با رعایا عدل و نیکویی فرماییم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 132). سلطان در مقابله آن، اضعاف آن تقدیم فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 320). مضرت بسیار در مقابلۀ منفعتی اندک نهد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 77). کند هرآینه غیبت حسود کوته دست که در مقابله گنگش بود زبان مقال. (گلستان). - مقابله کردن، روباروی شدن و روباروی ایستادن. (ناظم الاطباء). - ، برابر کردن و مواجه نمودن. (ناظم الاطباء). در مقابل گذاشتن: ضمیر پاک تو با دفتر ضمایر خلق اگر مقابله کردی مهندس تقدیر بسان عکس در آیینه منتقش دیدی در او تصور خلق از نقیر و از قطمیر. سنجر کاشی (از آنندراج). ، مقایسه. (ناظم الاطباء). مطابقه. تطبیق: باید که بیننده تأمل کند احوال مردمان را، هرچه از ایشان او را نیکو می آید بداند که نیکوست و پس حال خویش را با آن مقابله کند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 102)، معاوضه. مبادله. (از ناظم الاطباء). - مقابله به مثل کردن، تلافی کردن. بدی یا نیکی کسی را بعینه عوض دادن. - مقابله روا داشتن، تلافی کردن. عوض کردن: گمان نمی باشد... که شتر به سوابق تربیت را به لواحق کفران خویش مقابله روا دارد. (کلیله ودمنه). - مقابله کردن، عوض کردن. تلافی کردن: بازرگان ملاطفت پیرزن را به شکر و مواعید خوب مقابله کرد. (سندبادنامه ص 307). بازرگان گمان برد که این مرد در باب او عنایتی کرده است و شفقتی نموده آن را به منتهای بسیار مقابله کرد. (سندبادنامه ص 33). یکی از حواریان سؤال کرد که ای پیغمبر خدای این الفاظ شنیع را به ثنا و محمدت چرا مقابله کردی. (جوامع الحکایات عوفی). ، تساوی و برابری. (ناظم الاطباء). موازنه. برابر بودن چیزی با چیزی: و اکنون از بلاد اسلام هیچ شهری در مقابله و موازات آن (بخارا) نمی افتد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 84). قمر مقابله با روی او نبایدکرد وگر کند همه کس عیب بر قمر گیرند. سعدی. ، مخالفت. ضدیت. (از ناظم الاطباء). ستیزه و جنگ: خبر رسید که چیپال محتشد و مستعدکار شده و به مقابلۀ رایات اسلام روی آورده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 244). - مقابله کردن، جنگ کردن. ستیزه کردن: سیمجوریان از نشابور بیایند و با الپتگین مقابله و مقاتله کنند. (چهارمقاله ص 23). ، راست کردگی کتاب را با کتاب دیگر. (ناظم الاطباء). - مقابله کردن، دو نسخه از کتابی را برای پیدا کردن غلط با هم خواندن. واخوان کردن. کتابی را با کتابی عرض دادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، تضاعف.دوتاشدگی. (از ناظم الاطباء)، (اصطلاح بدیع) در اصطلاح بدیع، چنان است که کلمه ای را به دو یاچند معنی متوافق آورند و سپس آنها را به ترتیب مقابل معانی مذکور استعمال کنند و آن را تقابل نیز گویند. مقابل را قسمی از مطابقه می توان شمرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، (اصطلاح معانی و بیان). در معانی و بیان، نوعی از طباق است که از جملۀ محسنات معنویه است و ایراد دو معنی متوافق یا معانی متوافقه باشد که در مقابل آنها معانی دیگر ایراد شود، مانند: ’اًن اﷲ لایستحیی أن یضرب مثلاً ما بعوضه فمافوقها’ که مقابل قرار داده است بعوضه و مافوق را، و همین طور ’الذین آمنوا و الذین کفروا’ و همین طور ’یضل من یشاء و یهدی’ و ’ینقضون عهداﷲ من بعد میثاقه ویقطعون’ و ’فلیضحکوا قلیلاً و لیبکوا کثیراً’. در ابدع البدایع آرد: آن است که تمام یا غالب کلمات دوبه دو قرینه یا دو بیت ضد یکدیگر باشند. مثال از قرآن: ’فأما من أعطی و اتقی. صدق بالحسنی. فسنیسره للیسری ̍. و أما من بخل و استغنی. کذب بالحسنی فسنیسره للعسری ̍’. (قرآن 5/92- 10). مثال از شعر پارسی: آن شیخ که بشکست ز خامی خم می زو عیش و نشاط می کشان شد همه طی گر بهر خدا شکست پس وای به من ور بهر ریا شکست پس وای به وی. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، (اصطلاح نجوم) نظر ستاره به ستارۀ دیگر به فاصله نصف دور فلک که یک صدوهشتاد درجه باشد یعنی شش برج، مثلاً قمر در چهارم درجۀ سرطان باشد و مشتری در پنجم درجۀ جدی و این دلیل بر تمام دشمنی است. (غیاث). بودن دو کوکب است چنانکه دوری میان آن دو به اندازۀ نصف فلک البروج باشد، مانند بودن زهره در اول درجۀ حمل و مریخ در اول درجۀ میزان، و مقابلۀ خورشید و ماه را ’استقبال’ و ’امتلاء’ نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در اصطلاح احکام نجوم، یکی از نظرات خمسه است و آن چنان است که میان دو کوکب 180 درجه فاصله باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، (اصطلاح حساب) در نزد محاسبان، اسقاط اجناس مشترک است در هریک از متعادلین (متساویین) و این امر در علم جبر و مقابله به کار رود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). آن است که به هر دو سو بنگریم اگر آنجا چیزها بود از یک گونه کمترین بفکنیم و از آنکه بیشتر است همچندان نیز بفکنیم. و نمودۀ او مثلاً به یک سو صدودوازده درم است و به دیگر سو سیزده ستیر آهن و دوازده درم. چیزی که به هر دو سو از یک گونه است درم است و کمترین دوازده است آن را بفکنیم و از بیشتر که به دیگر سو اندر است هم دوازده افکنیم، بماند صد درم برابر سیزده ستیر آهن. (التفهیم ص 49). عملی است که بر اثر معلوم و مجهول دو طرف معادله را از یکدیگر جدا می کنند و مقدارمجهول را برحسب معلوم تعیین می نمایند، یعنی ابتداء مقادیر معلوم را به یک طرف می برند و بعد مقادیر مجهول را به طرف دیگر، سپس با اعمال جبری لازم روی دو طرف حاصل را برای نتیجه نهائی که تعیین مقدار مجهول برحسب معلوم است، آماده می سازند و سرانجام با آخرین عمل مقدار مجهول را در مقابل معلوم پیدا می کنند. (فرهنگ فارسی معین) : و فروع او چون تنصیف و تضعیف و ضرب و قسمت و جمع و تفریق و جبر و مقابله. (چهارمقاله ص 87). - جبر و مقابله. رجوع به جبر شود. ، (اصطلاح فلسفه) برهان مقابله، برهانی است برای ابطال وجود جزء بدین طریق که فرض کنیم مقدار زیادی از اجزاء لایتجزی صفحه ای را تشکیل دهند که دارای عمق نباشد (بنابر فرض) و بعد نوری بدان بتابد قطعاً طرفی که مقابل نور است و نور بدان می تابد غیر آن طرف دیگر است و این خود انقسام است. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی)
رویارویی و مواجهه. (ناظم الاطباء). مقابله: ملک حسین را... با امیر مسعود مقابله روی نمود. (حبیب السیر خیام ج 3 ص 380)، روباروی. محاذات. حِذاء. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گر از مقابله تیر آید از عقب شمشیر نه عاشق است که اندیشه از خطر دارد. سعدی. - در مقابلۀ، در برابر. در مقابل: آن ملاعین گرم درآمدند و نیک نیرو کردند خاصه در مقابلۀ امیر. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 117). زن گفت ای ظالم... بنگر تا فضل ایزد... بینی در مقابلۀ جور و تهور خویش. (کلیله و دمنه). از خصایص ذکر آن است که ما را در مقابلۀ ذکر خویش نهاده است، گفت: فاذکرونی اذکرکم. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 351). و در مقابلۀ این نعمتها برخویشتن واجب گردانیدیم که با رعایا عدل و نیکویی فرماییم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 132). سلطان در مقابله آن، اضعاف آن تقدیم فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 320). مضرت بسیار در مقابلۀ منفعتی اندک نهد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 77). کند هرآینه غیبت حسود کوته دست که در مقابله گنگش بود زبان مقال. (گلستان). - مقابله کردن، روباروی شدن و روباروی ایستادن. (ناظم الاطباء). - ، برابر کردن و مواجه نمودن. (ناظم الاطباء). در مقابل گذاشتن: ضمیر پاک تو با دفتر ضمایر خلق اگر مقابله کردی مهندس تقدیر بسان عکس در آیینه منتقش دیدی در او تصور خلق از نقیر و از قطمیر. سنجر کاشی (از آنندراج). ، مقایسه. (ناظم الاطباء). مطابقه. تطبیق: باید که بیننده تأمل کند احوال مردمان را، هرچه از ایشان او را نیکو می آید بداند که نیکوست و پس حال خویش را با آن مقابله کند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 102)، معاوضه. مبادله. (از ناظم الاطباء). - مقابله به مثل کردن، تلافی کردن. بدی یا نیکی کسی را بعینه عوض دادن. - مقابله روا داشتن، تلافی کردن. عوض کردن: گمان نمی باشد... که شتر به سوابق تربیت را به لواحق کفران خویش مقابله روا دارد. (کلیله ودمنه). - مقابله کردن، عوض کردن. تلافی کردن: بازرگان ملاطفت پیرزن را به شکر و مواعید خوب مقابله کرد. (سندبادنامه ص 307). بازرگان گمان برد که این مرد در باب او عنایتی کرده است و شفقتی نموده آن را به منتهای بسیار مقابله کرد. (سندبادنامه ص 33). یکی از حواریان سؤال کرد که ای پیغمبر خدای این الفاظ شنیع را به ثنا و محمدت چرا مقابله کردی. (جوامع الحکایات عوفی). ، تساوی و برابری. (ناظم الاطباء). موازنه. برابر بودن چیزی با چیزی: و اکنون از بلاد اسلام هیچ شهری در مقابله و موازات آن (بخارا) نمی افتد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 84). قمر مقابله با روی او نبایدکرد وگر کند همه کس عیب بر قمر گیرند. سعدی. ، مخالفت. ضدیت. (از ناظم الاطباء). ستیزه و جنگ: خبر رسید که چیپال محتشد و مستعدکار شده و به مقابلۀ رایات اسلام روی آورده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 244). - مقابله کردن، جنگ کردن. ستیزه کردن: سیمجوریان از نشابور بیایند و با الپتگین مقابله و مقاتله کنند. (چهارمقاله ص 23). ، راست کردگی کتاب را با کتاب دیگر. (ناظم الاطباء). - مقابله کردن، دو نسخه از کتابی را برای پیدا کردن غلط با هم خواندن. واخوان کردن. کتابی را با کتابی عرض دادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، تضاعف.دوتاشدگی. (از ناظم الاطباء)، (اصطلاح بدیع) در اصطلاح بدیع، چنان است که کلمه ای را به دو یاچند معنی متوافق آورند و سپس آنها را به ترتیب مقابل معانی مذکور استعمال کنند و آن را تقابل نیز گویند. مقابل را قسمی از مطابقه می توان شمرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، (اصطلاح معانی و بیان). در معانی و بیان، نوعی از طباق است که از جملۀ محسنات معنویه است و ایراد دو معنی متوافق یا معانی متوافقه باشد که در مقابل آنها معانی دیگر ایراد شود، مانند: ’اًن اﷲ لایستحیی أن یضرب مثلاً ما بعوضه فمافوقها’ که مقابل قرار داده است بعوضه و مافوق را، و همین طور ’الذین آمنوا و الذین کفروا’ و همین طور ’یضل من یشاء و یهدی’ و ’ینقضون عهداﷲ من بعد میثاقه ویقطعون’ و ’فلیضحکوا قلیلاً و لیبکوا کثیراً’. در ابدع البدایع آرد: آن است که تمام یا غالب کلمات دوبه دو قرینه یا دو بیت ضد یکدیگر باشند. مثال از قرآن: ’فأما من أعطی و اتقی. صدق بالحسنی. فسنیسره للیسری ̍. و أما من بخل و استغنی. کذب بالحسنی فسنیسره للعسری ̍’. (قرآن 5/92- 10). مثال از شعر پارسی: آن شیخ که بشکست ز خامی خم می زو عیش و نشاط می کشان شد همه طی گر بهر خدا شکست پس وای به من ور بهر ریا شکست پس وای به وی. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، (اصطلاح نجوم) نظر ستاره به ستارۀ دیگر به فاصله نصف دور فلک که یک صدوهشتاد درجه باشد یعنی شش برج، مثلاً قمر در چهارم درجۀ سرطان باشد و مشتری در پنجم درجۀ جدی و این دلیل بر تمام دشمنی است. (غیاث). بودن دو کوکب است چنانکه دوری میان آن دو به اندازۀ نصف فلک البروج باشد، مانند بودن زهره در اول درجۀ حمل و مریخ در اول درجۀ میزان، و مقابلۀ خورشید و ماه را ’استقبال’ و ’امتلاء’ نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در اصطلاح احکام نجوم، یکی از نظرات خمسه است و آن چنان است که میان دو کوکب 180 درجه فاصله باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، (اصطلاح حساب) در نزد محاسبان، اسقاط اجناس مشترک است در هریک از متعادلین (متساویین) و این امر در علم جبر و مقابله به کار رود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). آن است که به هر دو سو بنگریم اگر آنجا چیزها بود از یک گونه کمترین بفکنیم و از آنکه بیشتر است همچندان نیز بفکنیم. و نمودۀ او مثلاً به یک سو صدودوازده درم است و به دیگر سو سیزده ستیر آهن و دوازده درم. چیزی که به هر دو سو از یک گونه است درم است و کمترین دوازده است آن را بفکنیم و از بیشتر که به دیگر سو اندر است هم دوازده افکنیم، بماند صد درم برابر سیزده ستیر آهن. (التفهیم ص 49). عملی است که بر اثر معلوم و مجهول دو طرف معادله را از یکدیگر جدا می کنند و مقدارمجهول را برحسب معلوم تعیین می نمایند، یعنی ابتداء مقادیر معلوم را به یک طرف می برند و بعد مقادیر مجهول را به طرف دیگر، سپس با اعمال جبری لازم روی دو طرف حاصل را برای نتیجه نهائی که تعیین مقدار مجهول برحسب معلوم است، آماده می سازند و سرانجام با آخرین عمل مقدار مجهول را در مقابل معلوم پیدا می کنند. (فرهنگ فارسی معین) : و فروع او چون تنصیف و تضعیف و ضرب و قسمت و جمع و تفریق و جبر و مقابله. (چهارمقاله ص 87). - جبر و مقابله. رجوع به جبر شود. ، (اصطلاح فلسفه) برهان مقابله، برهانی است برای ابطال وجود جزء بدین طریق که فرض کنیم مقدار زیادی از اجزاء لایتجزی صفحه ای را تشکیل دهند که دارای عمق نباشد (بنابر فرض) و بعد نوری بدان بتابد قطعاً طرفی که مقابل نور است و نور بدان می تابد غیر آن طرف دیگر است و این خود انقسام است. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی)
پاداش دادن. قراض. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مجازات کردن. (از اقرب الموارد) ، تجارت کردن از مال غیری. (منتهی الارب) (آنندراج). تجارت کردن با دیگری به اینکه موافق شرطی که با صاحب مال کرده است سود تجارت مابین آنها توزیع شود. (ناظم الاطباء). مضاربه. (اقرب الموارد). شرکت مضاربه. (صراح). شرکتی که مال از احد شریکین و عمل از دیگری باشد، بخشی معلوم از سود و ضرر برعهدۀ صاحب مال باشد و آن را مضاربه نیز گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، یکدیگر را وام دادن. (المصادر زوزنی) ، با یکدیگر شعر گفتن بر سبیل مجاوبه. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه)
پاداش دادن. قِراض. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مجازات کردن. (از اقرب الموارد) ، تجارت کردن از مال غیری. (منتهی الارب) (آنندراج). تجارت کردن با دیگری به اینکه موافق شرطی که با صاحب مال کرده است سود تجارت مابین آنها توزیع شود. (ناظم الاطباء). مضاربه. (اقرب الموارد). شرکت مضاربه. (صراح). شرکتی که مال از احد شریکین و عمل از دیگری باشد، بخشی معلوم از سود و ضرر برعهدۀ صاحب مال باشد و آن را مضاربه نیز گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، یکدیگر را وام دادن. (المصادر زوزنی) ، با یکدیگر شعر گفتن بر سبیل مجاوبه. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه)