جدول جو
جدول جو

معنی مفواه - جستجوی لغت در جدول جو

مفواه
(مُ فَوْ وا)
ارض مفواه، زمین روناس ناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمینی که در آن روناس بسیار باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افواه
تصویر افواه
فم ها، دهان ها، جمع واژۀ فم
فرهنگ فارسی عمید
فرقه ای از مسلمانان که قائل به اختیار انسان بودند و اعتقاد داشتند خداوند آزادی و اختیار را به انسان تفویض کرده است، قدریّه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ غَوْ وا)
جای که راه گم کنند در آن. (منتهی الارب) (آنندراج). جایی که در آن راه را گم می کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مغاوی، مغوّیات. (اقرب الموارد) ، مغاکی و کنده. (منتهی الارب) (آنندراج). مغاکی که جهت گرفتن جانوران وحشی می کنند. (ناظم الاطباء).
- امثال:
من حفر مغواه وقع فیها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَوْ وِهْ)
آنکه شراب خوشبوی می آمیزد، آنکه سخن بلیغ می آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَهَْ)
میان آسمان و زمین. (منتهی الارب، مادۀ هوی) ، مغاکی میان دو کوه و مانند آن. مهوی ̍. (منتهی الارب). میان دو کوه. ج، مهاوی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
امراءه مفضاه، زن که پیش و پس او یکی گردیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). زن که راه گذار کودک و حدث وی یکی شده. هریت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ارض مفعاه، زمین افعی ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زمین بسیارافعی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ارض مفناه، زمین موافق جهت فرودآیندگان. (منتهی الارب). زمینی که جهت فرودآیندگان موافق و شایسته باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِفْ)
رجل مفواد متلاف، مرد تلف کننده و فایده دهنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُفَوْ وَ / وِ ضَ)
زنی که بدون ذکر مهر یا بدون مهر به عقد ازدواج کسی درآمده باشد. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). زنی که بدون تسمیۀ مهر یا بدون مهر به عقد ازدواج کسی درآید و یا زنی که به ولی خود اجازه دهد که او را بدون تسمیۀ مهر یا بدون مهر به عقد ازدواج کسی درآورد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). نکاح مفوضه، نکاح بلامهر را گویند که در این صورت رجوع به مهرالمثل شود و نزد شافعی اصولاً مهری نخواهد بود، البته مراد این است که ذکر مهری نشود یا اصلاً مهری نباشد. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی).
- مفوضهالبضع، زوجه ای را که در عقد نکاحی دائم بوده و مهر ذکر نشده باشد یا شرط عدم مهر شده باشد مفوضهالبضع نامند (مادۀ 1087 قانون مدنی). این نکاح درست است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
- مفوضهالمهر، زوجه ای را که در نکاح دائم تعیین مقدار مهرش را به اختیار شوهر یا زوجه یا ثالث گذاشته باشند مفوضهالمهر گویند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَوْ وَ هََ)
امراءه مفوهه، زن نیک گویا، زن سخت آزمند پرخوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَظْ)
ارض مظواه، ارض مظیاه، زمین گیاه ظیان ناک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آهن داغ. ج، مکاوی. (مهذب الاسماء). آهن داغ و در مثل است: ’العیر یضرط و المکواه فی النار’. (منتهی الارب). آهن داغ یعنی قطعه آهن در آتش گرم کرده که بدان پوست را داغ کنند. (ناظم الاطباء). آهنی که با آن بدن و جز آن را داغ کنند. ج، مکاوی. (از اقرب الموارد). آلت داغ. کاویاء. میسم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ را)
جبه مفراه، جبه ای که در زیر وی پوستین دوزند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَحْ)
محیاه. پرمار. ارض محواه و محیاه، زمینی مارناک. زمینی بسیارمار. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِغْ)
جای که راه گم کنند در آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَوْ وا)
مؤنث مزوّی. مزوات. رجوع به مزوی و مزوات شود
لغت نامه دهخدا
(مِسْ)
پنجه باشد که بدان زمین زراعت راست کنند. (آنندراج) (غیاث). آن که زمین بدان راست کنند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
سنگ سخت تابان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَفْ)
ج فوه، بمعنی دندان.
لغت نامه دهخدا
(مُ فَوْ وَهْ)
مردی سخت فصیح. (مهذب الاسماء). نیک گویا. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجل منطیق مفوه (در مبالغه گویند) ، یعنی مرد بسیار نیک سخن آور. (از ناظم الاطباء) ، سخت آزمند بسیارخوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شراب مفوه، شراب خوشبوی آمیخته. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). شراب آمیخته با بوهای خوش. (اقرب الموارد) ، منطق مفوه، سخن روشن و گشاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخن بلیغ خوش. (از اقرب الموارد). ثوب مفوه، جامۀ به فوّه رنگ کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). جامۀ با روناس رنگ کرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از افواه
تصویر افواه
دهانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفوضه
تصویر مفوضه
مونث مفوض مونث مفوض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغواه
تصویر مغواه
جای گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشواه
تصویر مشواه
کباب پز کباب پز ابراز بریانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسواه
تصویر مسواه
بنگن: پنجه ابزاری است برای تراز کردن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محواه
تصویر محواه
مار زار زمین پر مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افواه
تصویر افواه
جمع فوه، دهان ها، اصناف، ادویه های خوشبو که در اغذیه ریزند
فرهنگ فارسی معین