جدول جو
جدول جو

معنی مفواد - جستجوی لغت در جدول جو

مفواد(مِفْ)
رجل مفواد متلاف، مرد تلف کننده و فایده دهنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فواد
تصویر فواد
قلب، دل، عقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواد
تصویر مواد
مادّه
مواد اولیه: هر نوع مادۀ خامی که برای تهیۀ چیزی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفاد
تصویر مفاد
معنی، مفهوم
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وادد)
یکدیگر را دوست دارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مایل و شایق و دوست دارنده یکدیگر را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تواد شود
لغت نامه دهخدا
(مِزْ)
توشه دان مسافر. ج، مزاود. (ناظم الاطباء). مزود. رجوع به مزود شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه مفراد، شتر مادۀ تنها در چراگاه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رجوع به مفایله شود
لغت نامه دهخدا
(مِفْ)
آنکه بسیار خرج می کندو فایده می دهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَوْ وا)
ارض مفواه، زمین روناس ناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمینی که در آن روناس بسیار باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
از ’ف ء د’، گوشت بریان کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بریان کرده شده. (از اقرب الموارد) ، نان بر خاکستر گرم پخته. (منتهی الارب) (آنندراج). بر خاکستر گرم نهاده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بددل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جبان. (اقرب الموارد) ، بر دل رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج). گرفتاربیماری دل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه بر دل او دردی رسیده باشد. (از بحر الجواهر). دل خسته. آفت به دل رسیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ وادد)
جمع واژۀ ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مواد به تشدید دال است ولی فارسیان به تخفیف خوانند و آن جمع ماده که به معنی اصل هرچیز است. (از غیاث) (از آنندراج) : سرمایۀ جلال و مواد تخفیف طوایف عالم. (سندبادنامه ص 76). و رجوع به ماده شود.
- مواد اربعه، چهار ارکان. عناصر اربعه. چهار آخشیج. استقصات. (یادداشت مؤلف).
- مواد اولیه، مواد اولی. ماده های اصلی هرچیز مانند انواع معادن که از آنها آلات و ادوات مختلف سازند. (از یادداشت مؤلف).
- مواد ثلاث یا ثلاثه، (اصطلاح فلسفی) مواد وجوب و امکان و امتناع است. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی).
- مواد خام، ماده هایی که از راه کشاورزی یا تربیت اغنام و احشام به دست آید، مانند شیر و پشم و گندم و جو. (از یادداشت مؤلف).
- مواد صلح، شروط و قیود صلح و بندهای آن. (ناظم الاطباء).
- مواد عقود. رجوع به عقود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
معنی. مفهوم. مضمون. مدلول. مستفاد. فحوی. مقصود. منظور. مراد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
دل. (منتهی الارب). لغتی در فؤاد است. (اقرب الموارد). رجوع به فؤاد شود
لغت نامه دهخدا
(مِجْ)
بسیار جیّد آورنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). مردی که گفتار و کردار نیکو داشته باشد. (ناظم الاطباء) ، شاعر مجواد، شاعر اشعار نیکو گوینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شاعری که شعر نیکو گوید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع ماده، از ریشه پارسی ماتک ها وادگان جمع ماده یا مواد اولی (اولیه)، ماده های اصلی هر چیز مثلا انواع معادن که از آنها آلات و ادوات مختلف سازند. یا مواد ثلاث (ثلثه)، مراد وجوب امکان و امتناع است یا مواد خام. ماده هایی که از راه کشاورزی یا تربیت اغنام و احشام بدست آید
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی مفاد: چم (مفهوم)، سود مایه آنچه بطور فایده و بهره یافته شده، معنی مفهوم
فرهنگ لغت هوشیار
قلب، بمعنی عقل هم گویند دل گش (قلب) دل قلب، جمع افئده. دل، درد دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواد
تصویر مواد
((مَ دّ))
جمع ماده، در فارسی به معنای مواد مخدّر، بندهای لایحه، قانون، قرارداد و مانند آن ها، دروس، درس ها، وسایل، اسباب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفاد
تصویر مفاد
((مُ))
معنی، مفهوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فواد
تصویر فواد
((فُ))
دل، قلب، جمع افئده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفاد
تصویر مفاد
گفتارها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مواد
تصویر مواد
ماتکان
فرهنگ واژه فارسی سره
دل، قلب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فحوا، محتوا، مدلول، مضمون، معنا، معنی، مفهوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماده ها، مخدرها (هروئین و)
فرهنگ واژه مترادف متضاد