جدول جو
جدول جو

معنی مفلیه - جستجوی لغت در جدول جو

مفلیه
(مُ یَ)
رجوع به مفلی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مالیه
تصویر مالیه
مربوط به مال، دارایی، امور مالی، کالا، مالیات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفلیه
تصویر سفلیه
پایین و پست
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لی یَ)
مطلی. رجوع به مطلی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ملیح. (منتهی الارب) (از آنندراج) (اقرب الموارد). زیبا و ملیح و خوب صورت. (ناظم الاطباء) ، رجل ملیه و ممتله ، مرد عقل از دست داده. (از اقرب الموارد) ، سلیه ملیه، بی مزه. و سلیخ و ملیخ نیز گویند و گفته شده است اتباع است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِلْ لی یَ)
زمینی که باران سالش نرسیده، چندانکه باران سال آینده رسد وی را. ج، فلالی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فودنج بحری. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَضْ ضَ لی یَ)
از غلات خطابیه اصحاب مفضل صیرفی هستند. معتقد به الوهیت امام جعفر صادق که چون امام از ابوالخطاب تبری جست ایشان نیز با خطابیه مخالف شدند. (خاندان نوبختی ص 264). و رجوع به ترجمه الفرق بین الفرق ص 258 شود
از فرق موسویه. اصحاب مفضل بن عمر جعفی کوفی. و رجوع به خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 264 و الملل و النحل شهرستانی چ مصر ج 1 ص 275 و ترجمه فارسی آن ص 182 و مفضل بن عمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَلْ لَ سَ)
تأنیث مفلس. پشیزه ور. پشیزدار. فلس دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : الکوسج، سمکه سوداء محدبه الظهر غیر مفلسه. (الجماهر بیرونی، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَلْ لَ عَ)
مزاده مفلعه، توشه دان از چند پاره چرم دوخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ لَ قَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از المنجد) ، هر چیز عجیب و غریب بدفال مشؤوم. (ناظم الاطباء). امر عجیب. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ قَ)
در اصطلاح غواصان خلیج فارس، چاقوی مخصوصی است برای گشودن صدف. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(مَ لی یَ)
دختر که بر او ولی گمارده شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
دشمن داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دشمن داشتن و بسیار ناپسند و زشت دانستن و ترک کردن کسی یا چیزی را. قلاء. قلی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لی یَ)
ماده شتر بسته شده سر گور صاحبش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
از ’ت ل و’، متلی. ماده شتر با بچه که پس از وی رود. ج، متالی. یقال ناقه متل و ناقه متلیه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اشتر با بچه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سُ لی یَ)
کواکب سفلیه، زهره و عطارد و قمر. (یادداشت مؤلف). رجوع به سفلیین شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
مشتق از طفل بمعنی خاک رس مخصوص. رجوع به طفل و دزی ج 2 ص 49 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شپش جستن در سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
فرس ٌ مفل، اسبی با کره. (مهذب الاسماء). اسب مادۀ با بچۀ از شیر باز کرده. مفلیه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفلیه
تصویر سفلیه
مونث سفلی، جمع سفلیات
فرهنگ لغت هوشیار
شنسن گشای کارد شسن گشای (شسن صدف) چاقوی مخصوصی است برای گشودن صدف مونث مفلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلیه
تصویر مطلیه
چکش خورده کوفته: آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالیه
تصویر مالیه
پول و وجه نقد، دولت و ثروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالیه
تصویر مالیه
((یِّ))
مؤنث مالی، وجه نقد و املاک و مستغلات
فرهنگ فارسی معین
دارایی، پول نقد، ثروت، سرمایه، مستغلات، ملک
فرهنگ واژه مترادف متضاد