جدول جو
جدول جو

معنی مفقوصه - جستجوی لغت در جدول جو

مفقوصه(مَ صَ)
بیضه مفقوصه، بیضۀ شکسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرقومه
تصویر مرقومه
نوشته، نامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفاوضه
تصویر مفاوضه
با هم برابری کردن در امری، شریک بودن و برابر بودن با هم در کاری یا امری، مذاکره در امری و رای خود را برای یکدیگر بیان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
بیان کردن سخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیان سخن کردن و سخن را واضح و آشکارا کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ فَ)
معارضه کردن کسی را در بیع. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، چشم فروخوابانیده تیز نگریستن به سوی چیزی چنانکه در راست گردانیدن تیر و دیدن در جرم آفتاب باشد. (منتهی الاب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). به دنبال چشم به کسی نگریستن. (زوزنی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
ناقه مبخوصه، ماده شتری که بواسطۀ آزار در سپل لنگ شده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ شَ)
نام قصبۀ مرکزی جزیره قبرس است و در وسط آن جزیره در میان دشت میسوریه، کنار نهر پدیاس واقع است و 11550 تن سکنه دارد که دو ثلث مسلم و یک ثلث یونانی است. استحکامات مربوط به زمان وندیکها و یک جامع مبدل از کلیسا موسوم به ایاصوفیه و یک چارسوق دارد. در ایام گذشته شهر بزرگی بوده، ولی اکنون از رونق افتاده است. در تابستان هوای آن سنگین است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مَ قو قَ)
گوشتابه. مدققه. و هی کثیرالغذاء یقوی البدن و الباه. (یادداشت مؤلف). رجوع به مدققه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
مؤنث مرصوص، نعت مفعولی از مصدر رص ّ. رجوع به رص و مرصوص شود، چاه به ارزیر برآورده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مرقومه. تأنیث مرقوم. رجوع به مرقوم و رقم شود، خطدار. (منتهی الارب) ، نامه. رقیمه. رقعه. نوشته. مراسله. ج، مرقومات، زمین کم نبات، دابه مرقومه، ستور که بر پایهای او خطوط داغ باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَهْ)
به دنبالۀ چشم پنهان نگریستن. (منتهی الارب). به دنبال چشم پنهان به کسی نگریستن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
تأنیث مسقوط. به معنی ساقطهاست. (منتهی الارب). و رجوع به مسقوط و ساقطه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
مؤنث محصوص.
- رحم محصوصه، رحم حاصه. رحم ذات حص. (منتهی الارب). مقطوعه. بریده. یقال بین بنی فلان رحم حاصه،ای قد قطعوها و حصوها لایتواصلون علیها. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
مؤنث محروص. رجوع به محروص شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
حروف محقوره، حروف محقوره یا حروف قلقله عبارتند از ’ق، ج، ط، د، ب’ و سبب تسمیه آن است که در حال وقف بر روی مواضع آنها فشار آورند و این حروف در دو کلمه ’جد قطب’ جمعند. (از تاج العروس) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
گوسپند دزدیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منقوله
تصویر منقوله
مونث منقول، جمع منقولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفروضه
تصویر مفروضه
مونث مفروض، جمع مفروضات
فرهنگ لغت هوشیار
مخصوصه در فارسی مونث مخصوص ویژه مونث مخصوص جمع مخصوصات، موضوع یالفظی کلی بود یالفظی جزوی. مثال موضوع جزوی آنکه گویی: زید دبیر است یا زید دبیر نیست واین را مخصوصه خوانند. یا ادویه مخصوصه. داروهایی که خاص یک مرض باشند ادویه ای که بالاخص برای درمان یک مرض یا یک عارضه بخصوص بکار برده شوند مانند تجویز اوابائین در نارساییهای قلب ادویه خاصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصوصه
تصویر مرصوصه
مونث موصوص جمع مرصوصات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقومه
تصویر مرقومه
مونث مرقوم جمع مرقومات، نامه مراسله رقیمه جمع مرقومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معقوله
تصویر معقوله
معقوله در فارسی مونث معقول: خردیک مونث معقول، جمع معقولات
فرهنگ لغت هوشیار
معقوده در فارسی مونث معقود و پا بر جا همیشگی زن همیشگی مونث معقود: بسته شده، محکم گردیده، زوجه کسی بنکاح دایمی جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاوضه
تصویر مفاوضه
با هم برابری کردن در امری
فرهنگ لغت هوشیار
مفروقه در فارسی مونث مفروق بنگرید به مفروق مونث مفروق مقابل مقرونه، جمع مفروقات: (اوتاد بحور دایره سریع بعضی مقرونه است و بعضی مفروقه) (المعجم. مد. چا. 52: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفروشه
تصویر مفروشه
مونث مفروش
فرهنگ لغت هوشیار
مفعوله در فارسی مونث مفعول بنگرید به مفعول مونث مفعول، جمع مفعولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفروزه
تصویر مفروزه
مونث مفروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتوحه
تصویر مفتوحه
مفتوحه در فارسی مونث مفتوح زبر دار، گشوده مونث مفتوح
فرهنگ لغت هوشیار
مفهومه در فارسی مونث مفهوم چم در یافته همرافته مونث مفهوم، جمع مفهومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقوره
تصویر منقوره
مونث منقور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقوشه
تصویر منقوشه
منقوشه در فارسی: ریز شکستگی: در استخوان ها مونث منقوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقوطه
تصویر منقوطه
مونث منقوط: (حروف منقوطه)، یکی از اقسام طرح است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاوضه
تصویر مفاوضه
((مُ وَ ضَ))
شریک بودن و برابر بودن با هم در امری، برابری، گفتگو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرقومه
تصویر مرقومه
((مَ مَ یا مِ))
نوشته، نامه. نک مرقوم
فرهنگ فارسی معین