جدول جو
جدول جو

معنی مفغره - جستجوی لغت در جدول جو

مفغره
(مَ غَ رَ)
زمین فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گو کوه خردتر از کهف. (منتهی الارب). گوی در کوه که خردتر از کهف باشد. (ناظم الاطباء). شکافی در کوه که کوچکتر از کهف باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفکره
تصویر مفکره
نیروی تجزیه و تحلیل کنندۀ اوهام و خیالات در مغز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفخره
تصویر مفخره
آنچه مایۀ فخر و نازیدن باشد، چیزی که به آن فخر کنند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ ر رِهْ)
رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ)
مفغره: و ملک هند با حشم خویش از نهیب آن لشکر با پناه کوهی حصین نشست و به مخرمی میان دو کوه بلند التجا ساخت و مفغر و مدخل آن مضیق به فیلان کوه پیکر استوار کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 350). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
باران سودمند یا باران کم سبک یا باران سست. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ / مَ غَ رَ)
مغره. گل سرخ. (مهذب الاسماء) (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (منتهی الارب) (آنندراج). گل سرخ. طین احمر. (از ناظم الاطباء). گل سرخ که بدان رنگرزی کنند. (از اقرب الموارد). گلی است سرخ رنگ که به هندی گیرد گویند. (غیاث). و او را طین مغره نیز گویند ونزد بعضی بهتر از طین مختوم است و آن خاکی است که از روم خیزد سرخ مایل به زردی... و چون دست را به او خضاب کنند و او را شسته حنا ببندند تا بیست روز رنگ حنا باقی ماند. (تحفۀ حکیم مؤمن). گلی است سرد به درجۀ اول و خشک به دوم و قابض است و آن نوع که جگرگون بود و ریگناک قوتش بیشتر باشد. (نزهه القلوب) : جأب، گل مغره فروختن که خاک سرخ باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
رنگ سرخ غیرخالص و سرخ تیره سپیدی آمیخته. (ناظم الاطباء). رنگی که به سرخی زند. (از اقرب الموارد). مغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغر شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
اول وقت طلوع ثریا. (منتهی الارب). و آن در زمستان است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ)
دهانۀوادی. ج، فغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ غَ)
جای ریختن چیز رقیق. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ غَ)
حلقه مفرغه، حلقۀ ریخته که پیوندوی پیدا نباشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). مصمته الجوانب غیر مقطوعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ رَ)
تأنیث مفطر. ج، مفطرات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفطر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ رَ)
درویشی. (ناظم الاطباء). سبب فقر. ج، مفاقر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفاقر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَکْ کِ رَ)
مفکره. تأنیث مفکر. رجوع به مفکر شود، قوتی است مرتب در تجویف اوسط دماغ که عمل ترکیب و تحلیل فرآورده های خیال و وهم است و به عبارت دیگر ترکیب و تحلیل و امور مخزونۀ در خیال و وهم باشد. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی) : کارکنان حواس چون ماه چهار هفته در حجاب تواری گداخته اند... و چراغ مفکره به عواصف عوارض نفسانی منطفی گشته. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 281). و هر دری که در جیب فکر و گریبان سخن نشاندم از درج مفکرۀ خویش بیرون گرفتم. (مرزبان نامه چ قزوینی چ 1 ص 7). تا بکلی عجز وقصور بر وجود او مستولی شد و قوای مفکره و مخیله از تدبر و تدبیر و استعمال حیل عاجز آمد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 133)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ رَ)
زمینی که از آن گل سرخ استخراج کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
میغر. میقات و هنگام کار. (منتهی الارب، مادۀ وغ ر) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). وعده جای و وعده گاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میغر. رجوع به میغر شود، جای کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میغر
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ رَ)
ارض مصغره، زمین کوتاه گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). زمینی که گیاه وی کوتاه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ رَ)
طعام مفدره، طعام که شهوت جماع را ببرد و سبب قطع باه گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، مکان مفدره، جای پر از بز کوهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ رَ)
کارزار سخت که در آن پای برجا نماند. (از منتهی الارب). جنگ بی امانی که مغلوبه شود و صفوف منظم نماند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). و آن را امروزه حرب الصاعقه و حرب المفاجاه خوانند. (از متن اللغه). رجوع به دغری شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ رَ / مَ دُ رَ)
جمع واژۀ فدر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به فدر شود
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ)
آمرزیدن. (المصادر زوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جرجانی آرد: مغفره آن است که شخص قادر، کار زشت زیردست خود را بپوشاند و اگر بنده عیب مولای خود را از خوف عتاب وی بپوشاند عمل آن بنده را مغفرت نگویند. (تعریفات) : اولئک یدعون الی النار و اﷲ یدعواالی الجنه و المغفره باذنه. (قرآن 221/2). اولئک الذین اشتروا الضلاله بالهدی و العذاب بالمغفره فما اصبرهم علی النار. (قرآن 175/2). قول معروف و مغفره خیرمن صدقه یتبعها اذی و اﷲ غنی حلیم. (قرآن 263/2)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِهْ)
ناقۀ بچۀ زیرک آور. مفرهه. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر بچۀ زیرک آور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مفرّه. مفرّهه. مفرهه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ / خُ رَ)
نازش. (مهذب الاسماء). آنچه بدان نازند. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه بدان بنازند و فخر کنند. ج، مفاخر. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). و رجوع به مفخرت و مفخر شود، بزرگواری. (محمود بن عمر). مایۀ ناز و بزرگی. (منتهی الارب) (آنندراج). مأثره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ رَ)
موضع آب زهیدن، زمین هموار که در آن رودبارها روان گردد. ج، مفاجر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ رَ)
زره خود که زیر کلاه پوشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مغفر. ج، مغافر. (اقرب الموارد). و رجوع به مغفر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ رَ)
بز کوهی ماده بابچه. ج، مغفرات. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ماده بز کوهی بابچه. (از اقرب الموارد). و رجوع به مغفر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فغره
تصویر فغره
دمیدن پروین، شکفته دهانه دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفطره
تصویر مفطره
مفطره در فارسی مونث مفطر روزه بر غار چزا مونث مفطر، جمع مفطرات
فرهنگ لغت هوشیار
مفکره در فارسی مونث مفکر اندیشنده مونث مفکر، قوتی است مرتب در تجویف اوسط دماغ که عمل آن ترکیب و تحلیل فرا آورده های خیال و وهم است و بعبارت دیگر ترکیب و تحلیل امور در خیال و وهم میباشد (شفاج 1 ص: 291: فرع. سج) : (هر دری که در جیب فکر و گریبان سخن نشاندم از درج مفکره خویش بیرون گرفتم) (مرزبان نامه. تهران. 1317 ص 7)
فرهنگ لغت هوشیار
کار نیک، شاهکار، مایه ناز فارسی گویان به جای این واژه واژه مفخر را به کار می برند آنچه بدان فخر کنند مایه نازیدن، جمع مفاخر. توضیح در فارسی غالبا} مفخر {بدین معنی استعمال شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفسره
تصویر مفسره
مونث مفسر، آیات مفسره، مونث مفسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغفره
تصویر مغفره
مغفرت در فارسی پوزش آمرزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغره
تصویر مغره
گل ارمنی
فرهنگ لغت هوشیار