جدول جو
جدول جو

معنی مفظع - جستجوی لغت در جدول جو

مفظع
(مُ ظِ)
امر مفظع، کار سخت زشت و از حد درگذشته در زشتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفزع
تصویر مفزع
پناهگاه، گریزگاه، پناه، ملجا
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
بزرگ شمردن کار را و بر طاقت خود انجام آن را اعتماد نکردن، پر شدن ظرف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تنگ گردیدن کار و درماندن در سرانجام آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / مُ رِ)
رجل مفرع الکتف، مرد پهن کتف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). مرد پهن کتف یا بلندکتف. (از اقرب الموارد) ، دراز از هر چیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
فرودآینده از کوه. گویند: لقیت فلاناً فارعاً مفرعاً، فلان را دیدم در حالی که یکی ازما دو نفر از کوه بالا می رفت و دیگری فرودمی آمد. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
آنکه بازدارد قوم را از شورش و اصلاح کند میان ایشان. ج، مفارع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
پناه جای. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). ملجاء. مذکر و مؤنث و واحد و تثنیه و جمع در آن یکسان است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پناهگاه. (غیاث) :
ای ملک زدایندۀ هر ملک زدایان
ای چارۀ بیچاره و ای مفزع زوار.
منوچهری.
مثل کسی که دشمنان غالب و خصوم قاهر بدو محیط شوندو مفزع و مهرب از همه جوانب متعذر باشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 282)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ)
ترسیده شده. هراسناک. بیمناک. ترسو. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
آنکه می ترساند. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به افزاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَزْ زَ)
شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، جبان. ترسو. (از ناظم الاطباء). جبان. از اضداد است. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، آنکه ترس او را زایل و برطرف کرده باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
فقر مفقع، نیاز چسباننده به زمین. (منتهی الارب) (آنندراج). درویشی و نیازمندی بسیار که چسباننده بر زمین باشد. (ناظم الاطباء). فقر و درویشی که خوار و خاکسار سازد. (از محیط المحیط) ، فقیر گرفتار رنج و مشقت و در لسان گوید و آن بدترین احوال است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَقْ قَ)
موزۀ نو’دار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
مرد نیکوآوازه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مرد نیکوآوازه و کسی که ذکر او را به خوبی و نیکویی کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَظْ ظِ)
کار زشت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کار زشت و شرم آور. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفظع شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
زشت یافتن کاری را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ظَ)
زشت تر. رسواتر. (ناظم الاطباء). فظیعتر. (یادداشت مؤلف) : و استراق الشعر... افظع من سرقهالبیضاء والصفراء. (مقامات حریری)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
نرم و تابان گردانیدن وتر و غیر آن را. (منتهی الارب) (آنندراج). نرم و تابان گردانیدن زه و جز آن را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفنع
تصویر مفنع
خوش آواز: مرد خود بر سر خود نهاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرع
تصویر مفرع
فرجستک شاخه شده ستاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفزع
تصویر مفزع
پناهجای پناهگاه پناهگاه پناه جای ملجا: (مثل کسی که دشمنان غالب و خصوم قاهر بدو محیط شوند و مفزع و مهرب از همه جوانب متعذر باشد،) (کلیله. مصحح مینوی. 282)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفزع
تصویر مفزع
((مَ زَ))
پناه، فریادرس
فرهنگ فارسی معین