جدول جو
جدول جو

معنی مفطره - جستجوی لغت در جدول جو

مفطره
(مُ طِ رَ)
تأنیث مفطر. ج، مفطرات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفطر شود
لغت نامه دهخدا
مفطره
مفطره در فارسی مونث مفطر روزه بر غار چزا مونث مفطر، جمع مفطرات
تصویری از مفطره
تصویر مفطره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسطره
تصویر مسطره
خط کش، سطرآرا، مسطر، نمونۀ کالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفکره
تصویر مفکره
نیروی تجزیه و تحلیل کنندۀ اوهام و خیالات در مغز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفخره
تصویر مفخره
آنچه مایۀ فخر و نازیدن باشد، چیزی که به آن فخر کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفطر
تصویر مفطر
افطار کننده، روزه خوار، روزه شکننده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَ رَ / مَ دُ رَ)
جمع واژۀ فدر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به فدر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ رَ)
بادیه مخطره، بیابانی که مسافر در آن، هم امید سلامتی داشته باشد و هم بیم هلاکت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَرْ رَ)
ناقۀ آبستن شده و دنب و سر برداشته. (از اقرب الموارد). ناقه مقطره، ماده شتر آبستن که دنب و سر بردارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ رَ)
مقطر. (منتهی الارب) (آنندراج). مقطر. ج، مقاطر. (اقرب الموارد). بوی سوز. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقطر شود، کنده که بر پای بندی نهند. (منتهی الارب) (آنندراج). کنده ای که برپای نهند. (ناظم الاطباء). چوبی با شکافهای بزرگ به اندازۀ ساق انسان که پای زندانیان را در آن نهند. (از اقرب الموارد).
- مقطرهالسجان، فلک و معرب آن فلق است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ رَ)
موضع آب زهیدن، زمین هموار که در آن رودبارها روان گردد. ج، مفاجر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ / خُ رَ)
نازش. (مهذب الاسماء). آنچه بدان نازند. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه بدان بنازند و فخر کنند. ج، مفاخر. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). و رجوع به مفخرت و مفخر شود، بزرگواری. (محمود بن عمر). مایۀ ناز و بزرگی. (منتهی الارب) (آنندراج). مأثره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ رَ)
طعام مفدره، طعام که شهوت جماع را ببرد و سبب قطع باه گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، مکان مفدره، جای پر از بز کوهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَطْ طَ رَ)
رنگ شده با گیاه خطر: لحیه مخطوره و مخطره، مخضوبه بالنبات المسمی الخطر. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ رَ)
شتر مادۀ اصیل و برگزیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ناقه معطره، شتر مادۀ اصیل و برگزیده که گویی بر موهایش صبغه ای از زیبایی اوست. ج، معطرات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ رَ)
مسطره. آنچه کتاب را بدان سطر کشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَرَ)
مسطره. خطکش. ستاره. مسطر:
آن را کن آفرین که چنین قصرت آفرید
بی خشت و چوب و رشته و پرگار و مسطره.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَرَ)
مؤنث معطر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوشبوی. (از اقرب الموارد). و رجوع به معطر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ رَ)
بارانی. (منتهی الارب). ممطر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ رَ)
بارنده. ممطر.
- سماء ممطره، آسمان بارنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَکْ کِ رَ)
مفکره. تأنیث مفکر. رجوع به مفکر شود، قوتی است مرتب در تجویف اوسط دماغ که عمل ترکیب و تحلیل فرآورده های خیال و وهم است و به عبارت دیگر ترکیب و تحلیل و امور مخزونۀ در خیال و وهم باشد. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی) : کارکنان حواس چون ماه چهار هفته در حجاب تواری گداخته اند... و چراغ مفکره به عواصف عوارض نفسانی منطفی گشته. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 281). و هر دری که در جیب فکر و گریبان سخن نشاندم از درج مفکرۀ خویش بیرون گرفتم. (مرزبان نامه چ قزوینی چ 1 ص 7). تا بکلی عجز وقصور بر وجود او مستولی شد و قوای مفکره و مخیله از تدبر و تدبیر و استعمال حیل عاجز آمد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 133)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ رَ)
درویشی. (ناظم الاطباء). سبب فقر. ج، مفاقر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفاقر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ رَ)
زمین فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گو کوه خردتر از کهف. (منتهی الارب). گوی در کوه که خردتر از کهف باشد. (ناظم الاطباء). شکافی در کوه که کوچکتر از کهف باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ رَ / مُ قَطْ طَ رَ)
ابل مقطره، شتران قطار کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقطار و تقطیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فطره
تصویر فطره
زکات بدن که در روز عید فطر داده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممطره
تصویر ممطره
بارانی
فرهنگ لغت هوشیار
مفکره در فارسی مونث مفکر اندیشنده مونث مفکر، قوتی است مرتب در تجویف اوسط دماغ که عمل آن ترکیب و تحلیل فرا آورده های خیال و وهم است و بعبارت دیگر ترکیب و تحلیل امور در خیال و وهم میباشد (شفاج 1 ص: 291: فرع. سج) : (هر دری که در جیب فکر و گریبان سخن نشاندم از درج مفکره خویش بیرون گرفتم) (مرزبان نامه. تهران. 1317 ص 7)
فرهنگ لغت هوشیار
کار نیک، شاهکار، مایه ناز فارسی گویان به جای این واژه واژه مفخر را به کار می برند آنچه بدان فخر کنند مایه نازیدن، جمع مفاخر. توضیح در فارسی غالبا} مفخر {بدین معنی استعمال شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرطه
تصویر مفرطه
مونث مفرط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفسره
تصویر مفسره
مونث مفسر، آیات مفسره، مونث مفسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضطره
تصویر مضطره
مضطره در فارسی مونث مضطر در مانده مونث مضطر
فرهنگ لغت هوشیار
مسطره در فارسی: سمیره کش پکمال، نمونه نمونه کالا فارسی گویان به جای این واژه تازی (مسطور ه) را به کار می برند خط کش: آن را کن آفرین که چنین قصرت آفرید بی خشت و چوب و رشته و پرگار ومسطره. (ناصر خسرو)، جمع مساطر، نمونه متاع
فرهنگ لغت هوشیار
روزه خور، روزه بر افطار کننده روزه خورنده، آنچه روزه را باطل کند، جمع مفاطیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسطره
تصویر مسطره
((مَ طَ رَ))
خط کش، جمع مساطر
فرهنگ فارسی معین