جدول جو
جدول جو

معنی مفضل - جستجوی لغت در جدول جو

مفضل
افزون کننده، افزون آورنده
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
فرهنگ فارسی عمید
مفضل
افزون شده، برتری داده شده، آنکه به فضل و برتری و فزونی او بر دیگری اعتراف کرده باشند، بسیار فضل
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
فرهنگ فارسی عمید
مفضل(مُ ضِ)
نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خداوندا من اینجا آمدستم
به امید تو و امید مفضل.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 53)
لغت نامه دهخدا
مفضل(مُ فَ ض ضَ)
ابن مسعود تنوخی حنفی، مکنی به ابوالمحاسن (متوفی به سال 442 هجری قمری). از علمای قرن پنجم هجری است. او راست: التنبیه فی الرد الشافعی فیما خالف النصوص و البیان عن الفصل فی الاشربه بین الحلال و الحرام. (از کشف الظنون ج 1 ص 263 و 493)
ابن عمر. رجوع به ابهری اثیرالدین و روضات الجنات ص 335 و قاموس الاعلام ترکی و الاعلام زرکلی ج 3 ص 1063 و تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ص 500 و 504 شود
لغت نامه دهخدا
مفضل(مُ فَضْ ضَ)
رجوع به ابن عاصم ابوطالب مفضل و الفهرست ابن الندیم و معجم الادباء چ مرجلیوث ج 7 ص 170 و الاعلام زرکلی ج 3 ص 1063 و قاموس الاعلام ترکی و معجم المطبوعات ج 2 ستون 1770 شود
لغت نامه دهخدا
مفضل(مُ فَضْ ضَ)
افزون کرده شده و فوقیت داده شده. (غیاث) (آنندراج). تفضیل داده شده و افزون کرده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفضیل شود.
- مفضل شدن، تفضیل یافتن. برتری یافتن. افزونی یافتن: آدم گفتند بدین نامها مفضل شد بر فرشتگان که خدای آموخت به الهام نه نامهای گفتنی. (جامعالحکمتین ص 14).
، رجل مفضل، مرد بسیارفضل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مفضل(مُ فَضْ ضِ)
افزون و فوقیت دهنده. (غیاث) (آنندراج). تفضیل دهنده. برتری دهنده. و رجوع به تفضیل شود
لغت نامه دهخدا
مفضل(مُضِ)
افزون کننده. (غیاث) (آنندراج). آنکه چیزی را افزون می آورد. (ناظم الاطباء) ، آنکه باقی میگذارد از چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نیکویی کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فضل کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مهترانند مفضل و هر یک
اندر افضال جاودانه زیاد.
مسعودسعد.
نیکی و سخاوت کن و مشمرکه چو ایزد
پاداش ده و مفضل و نیکوشمری نیست.
سنائی.
زآنکه هم محسن است و هم مجمل
زآنکه هم مکرم است و هم مفضل.
سنایی (حدیقهالحقیقه ص 99).
برکه شمرم خلق توای مهتر مکرم
پیش که کنم شکر تو ای خواجۀ مفضل.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 196).
مفضلا، مقبلا، گشاده دلا
منعما، مکرما، گشاده کفا.
سوزنی.
در عهود ماضی... پادشاهی بوده است عالم و عادل و مقبل و مفضل. (سندبادنامه ص 134).
صبوری کن مکن تیزی ز شمس الدین تبریزی
بشرخسبی ملک خیزی که او شاهی است بس مفضل.
مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ج 3 ص 150)
لغت نامه دهخدا
مفضل
افزون کرده شده، تفضیل داده شده
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
فرهنگ لغت هوشیار
مفضل((مُ ض))
افزون کننده، نیکویی کننده، بخشش کننده
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
فرهنگ فارسی معین
مفضل((مُ فَ ضَّ))
برتری داده شده، افزون کرده
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
فرهنگ فارسی معین
مفضل
مورد علاقه
دیکشنری عربی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افضل
تصویر افضل
(پسرانه)
برترین، بالاترین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مفصل
تصویر مفصل
محل اتصال دو یا چند استخوان در بدن، بند مثلاً مفصل آرنج، مفصل مچ، مفصل زانو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معضل
تصویر معضل
سخت و دشوار و زشت، امر مشکل و دشوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضول
تصویر مفضول
آنکه دیگری بر او فضیلت دارد، کم فضل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افضل
تصویر افضل
فاضل تر، برتر، بالاتر در علم یا حسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضض
تصویر مفضض
سیم اندود شده، آب نقره داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضال
تصویر مفضال
دارای فضل و بخشش، بسیار فضل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضی
تصویر مفضی
گشاد شونده، به جایی رسنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفضل
تصویر تفضل
افزون شدن، برتری یافتن، نکویی کردن، لطف و مهربانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفصل
تصویر مفصل
مقابل مجمل، با شرح و بسط، صورت تفصیلی
فرهنگ فارسی عمید
(مِ ضَ لَ)
جامۀ بادروزۀ بی آستین که زنان به وقت خدمت و کار پوشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مفضل. (اقرب الموارد). و رجوع به مفضل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَضْ ضِ لَ)
کسانی که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب را بر ابوبکر و عمر ترجیح می نهادند. (خاندان نوبختی ص 264)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفضول
تصویر مفضول
فضیلت داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی معضل گویند سخت دشوار غلبه کرده شد، خسته و مانده کرده. (اسم و مصدر) سخت دشوار مشکل. توضیح باین معنی در تداول فارسی بفتح ضاد تلفظ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفضض
تصویر مفضض
نکره اندود سیم اندود نقره اندود شده سیم اندود، آب نقره داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفضح
تصویر مفضح
رسوا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفضال
تصویر مفضال
دانشمند مرد بسیار فضل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفصل
تصویر مفصل
بند اندام و هر جای پیوستگی دو استخوان مشروح، تفصیل کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افضل
تصویر افضل
فاضلتر، برتر، بالاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفضل
تصویر تفضل
افزون شدن بر کسی، برتری و فزونی، نیکوئی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتل
تصویر مفتل
دوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معضل
تصویر معضل
دشواری، کاستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفصل
تصویر مفصل
گسترده، بند، بندگاه، پر دامنه، بلند
فرهنگ واژه فارسی سره