جدول جو
جدول جو

معنی مفضاج - جستجوی لغت در جدول جو

مفضاج(مِ)
فربه سطبر نرم اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفضال
تصویر مفضال
دارای فضل و بخشش، بسیار فضل
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
حفضج. مرد بسیارگوشت فروهشته شکم. (از منتهی الارب). رجوع به حفضج شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
فربه سست گوشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عفضج. رجوع به عفضج شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
محضج. آتش کاو، چوبی که گازران جامه بدان زنند وقت شستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بابزن. (منتهی الارب) (آنندراج). بابزن و سیخ کباب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
امراءه مفضاه، زن که پیش و پس او یکی گردیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). زن که راه گذار کودک و حدث وی یکی شده. هریت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد بسیار فضل و جود. (منتهی الارب) (آنندراج). مردبسیارفضل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صاحب فضل بسیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
در او به کام دل خویش هر کسی مشغول
امیر و بنده و سالار و فاضل و مفضال.
قطران.
- رجل مفضال علی قومه، مرد صاحب فضل و بخشنده برای قوم خود. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کلوخ کوب. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). مفض ّ. مفضّه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فاج ج)
پا دوراندازنده. گشاده پا رونده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : هو یمشی مفاجاً، او گشاده پا راه می رود. (از اقرب الموارد). و رجوع به مفاجه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفضال
تصویر مفضال
دانشمند مرد بسیار فضل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منضاج
تصویر منضاج
بابزن سیخ کباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفضال
تصویر مفضال
((مِ))
مرد بسیار فضل
فرهنگ فارسی معین