جدول جو
جدول جو

معنی مفشغ - جستجوی لغت در جدول جو

مفشغ
(مِ شَ)
آنکه صاحب خود را به مکروه مواجهه نماید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه عنان زند اسب را و قهر کند بر وی. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که لگام اسب را بکشد وبر آن قهر کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مفشغ
(مُ شِ)
مرد کم خیر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفرغ
تصویر مفرغ
ویژگی فلزی که در قالب ریخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرغ
تصویر مفرغ
آلیاژ مس و قلع به رنگ قهوه ای روشن که در مجسمه سازی و ریخته گری به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَشْ شی)
کاسرالریح. (ناظم الاطباء). هرچه ریاح مجتمعه را متفرق ساخته و قابل دفع کند. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ)
نوعی از خوردن چیزی چون خیار و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوردن غیر شدید چون خوردن خیار و مانند آن. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، عیبناک ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گل سرخ. (منتهی الارب) (آنندراج). گلی سرخ که با آن رنگ میکنند. (ناظم الاطباء). مغره، و آن گلی سرخ است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
جای ریختن آب. (غیاث) (آنندراج) ، مفرغ الدلو، آنچه به مقدم حوض پیوندد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
رجوع به مفرّغ، معنی دوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ رَ)
تهی. خالی. (از ناظم الاطباء).
- مستثنای مفرغ، (اصطلاح نحو) در اصطلاح نحویان آن است که مستثنی منه در کلام مذکور نباشد و فقط مستثنی ذکر شده باشد، مانند: ماجائنی الا زید، ای ماجائنی احد الا زید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). مقابل مستثنای تام است و آن چنان است که مستثنی منه در جمله مذکور نباشد در این صورت اعرابی را که مقتضی ماقبل ’الا’ است بدان می دهیم، یعنی فرض می کنیم که الا وجود ندارد و آن بعد از نفی و شبه آن واقع شود، مانند مافعلوه الا قلیل. و مانندلایتبع الا الهدی. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی) ، درهم مفرغ و مفرغ، درهم در قالب ریخته شده نه مضروب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ رِ)
آنکه آب می ریزد، آنکه خنور را تهی می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ریخته گر. (مهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ / مَ رَ)
فلزی مرکب از مس و قلعی یا روی که مجسمه ها و بخاریها و پایۀ چراغها و امثال آن ریزند. هفت جوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آلیاژی است از مس و قلع که با آن ابزارهای مختلف و مجسمه تهیه می کنند. مفرغ قدیمی ترین آلیاژی است که بشر آن را شناخته و تهیه کرده است، زیرا در معادن مس معمولاً فلز مس بطور طبیعی با قلع بصورت یک آلیاژ طبیعی وجود دارد از این رو معمولاً نخستین ابزارهای مصنوعی فلزی که در قدیم توسط بشر ساخته شده غالباً از مفرغ است.
- عصرمفرغ، دومین قسمت از عصر فلزات است که پس از دورۀ مس در تقسیم بندی زمین شناسی قرار می گیرد. این تقسیم بندی بدان جهت است که مصنوعات فلزی این دوره از زندگی بشر بیشتر ترکیبی از مس و قلع است بطوری که کاوشهای دیرین شناسی نشان داده ساکنان نجد ایران از پنج هزار سال پیش از میلاد نیز آلیاژ مفرغ را می شناخته اند و از آن برای ساختن مصنوعات فلزی خود استفاده می کرده اند و مصنوعات مفرغی نیز که در سایر نقاط دنیا ضمن حفاریها به دست آمده قدیمتر از این تاریخ نیست. بنابراین می توانیم شروع دورۀ مفرغ را از پنج هزار سال قبل از میلاد مسیح - که شروع دورۀ آهن است - بدانیم. و رجوع به ترجمه تاریخ آلبرماله، تاریخ ملل شرق و یونان ص 9 و 10 و تاریخ ایران باستان ج 1 ص 5 و 6 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ)
آنکه به تکلف فصاحت نماید و غلط کند. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که به تکلف فصاحت کند و غلط گوید که گوئی سخن را می شکند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
افزارشکستن. (منتهی الارب). ابزار برای شکستن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مفادغ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَشْ شِ)
خوش لباس. (ناظم الاطباء). خوش لباس با پیری و سپید موئی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
جامۀ نیکو پوشیدن با پیری و سفیدمویی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جامۀ درشت پوشیدن. (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن سپیدموی. (تاج المصادر بیهقی). افزون و پراگنده گشتن موی سپید در سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، بسیار شدن خون در تن. (تاج المصادر بیهقی). غالب و پریشان گردیدن خون در کسی و رفتن در اندام او. (از اقرب الموارد) ، بمیان هر دو پای دختر درآمدن و دوشیزگی بردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درآمدن در سرای و پوشیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بزیر چیزی فروپوشیدن، کاهلی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فراوان و پراگنده شدن خیر در میان قومی، برآمدن و برنشستن بر چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
تکه که سرونش بچپ و راست کشیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). تکه ای که سر و دمش بچپ و راست رفته باشد. (ناظم الاطباء). قوچ که دو شاخ آن بچپ وراست رفته باشد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مُ فِش ش)
آروغ آورنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فشغ
تصویر فشغ
سرخدار چینی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
آلیاژی است از مس و روی که برنگهای مختلف سرخ و نارنجی که از لحاظ صنعت بهتر از مس خالص و قیمت آنهم ارزانتر است و زودتر از مس ذوب میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفشغ
تصویر تفشغ
دوشیزگی بردن دختری بردن، پوشیده شدن، سستی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرغ
تصویر مفرغ
((مِ رَ))
ترکیبی است از مس و روی به رنگ های مختلف سرخ، سرخ کم رنگ و نارنجی، زودتر از مس ذوب می شود و در مجسمه سازی و ساختن ادوات دیگر مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرغ
تصویر مفرغ
((مُ فَ رِّ))
خالی کننده، واریز کننده حساب
فرهنگ فارسی معین
آلیاژ مس و قلع، برنز
فرهنگ واژه مترادف متضاد