جدول جو
جدول جو

معنی مفسقه - جستجوی لغت در جدول جو

مفسقه
(مَسَ قَ)
اسم مکان از فسق. بیت اللطف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محل فسق و فساد. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات). مفسقه:
قوت و غذای باب تو و عم و خال تو
ز آخال و از تکسک خرابات و مفسقه.
سوزنی (از یادداشت ایضاً).
این خواجه را چاره مجو بندش منه پندش مگو
کآنجا که افتاده ست او نی مفسقه نی معبده ست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
مفسقه
(مَ سَ قَ)
رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفسده
تصویر مفسده
بدی و تباهی، سبب فساد و تباهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسقه
تصویر فسقه
فاسق ها، مردی که با زن شوهردار رابطه های جنسی دارد، کسانی که مرتکب فسق شود، فاجرها، گناهکارها، جمع واژۀ فاسق
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَسْ سِ لَ)
آن زن که چون شویش به خود خواند بهانه آرد. (مهذب الاسماء). زنی که به بهانۀ حیض شوی را از خود بازدارد وقت نشاطش و گردن کشی کند و حیله انگیزد. (منتهی الارب). زنی که چون شوی خواهد با وی بغل خوابی کند به بهانۀ حیض او را از خود دور کند وگردن کشی نماید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ قَ)
جمع واژۀ فاسق. (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) (اقرب الموارد). فسّاق. رجوع به فسّاق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ قَ)
جایی که دو راه از هم جدا می شودو دوراهه. (ناظم الاطباء). سر دوراهه. (از آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به مفرق یا مفرق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ دَ)
بدی و تباهی. خلاف مصلحت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مفاسد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل های قبل و بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سَدَ / دِ)
بدی و تباهی. زیان و فساد. هرچیز زیان آور. (از ناظم الاطباء). مفسده:
ایزد که همی کرد مرکب تن و جان
در هر عضوی مصلحتی کرد نهان
گر مفسده ای ندیده بودی به زبان
محبوس نکردیش به زندان دهان.
مسعودسعد.
و رجوع به دو مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ دَ / دِ)
مفسد. مضر. مخرب. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ لَ قَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از المنجد) ، هر چیز عجیب و غریب بدفال مشؤوم. (ناظم الاطباء). امر عجیب. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ قَ)
در اصطلاح غواصان خلیج فارس، چاقوی مخصوصی است برای گشودن صدف. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
رجوع به مفیق (معنی آخر) شود
لغت نامه دهخدا
(سِ قَ)
نخله موسقه، خرمابن بسیاربار. ج، موسقات. (ناظم الاطباء). درخت خرمای باردار. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ قَ تُلْ بِ)
علمای ماتقدم روم را گفته اند. (از نزهه القلوب چ دبیرسیاقی ص 109)
لغت نامه دهخدا
شنسن گشای کارد شسن گشای (شسن صدف) چاقوی مخصوصی است برای گشودن صدف مونث مفلق
فرهنگ لغت هوشیار
تبهکار گنهکار ناراست کردار، مردی که با زن شوهر دار دوستی و هم صحبتی کند، جمع فساق فسقه فاسقین، جمع فاسق، جهمرزان ناراستکاران گمراهان
فرهنگ لغت هوشیار
مفسده و مفسدت در فارسی جلیزی تباهی، تباهی انگیز مونث مفسد جلیز تباهگر تباهی فساد، موجب تباهی سبب فساد، جمع مفاسد. مونث مفسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفسره
تصویر مفسره
مونث مفسر، آیات مفسره، مونث مفسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفسده
تصویر مفسده
((مَ سَ دِ))
تباهی، فساد، جمع مفاسد
فرهنگ فارسی معین
افساد، تباهی، فتنه، فساد، مفسدت
متضاد: صلاح
فرهنگ واژه مترادف متضاد