جدول جو
جدول جو

معنی مفره - جستجوی لغت در جدول جو

مفره(مُ رِهْ)
ناقۀ بچۀ زیرک آور. مفرهه. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر بچۀ زیرک آور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مفرّه. مفرّهه. مفرهه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مفره(مُ فَ ر رِهْ)
رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفره
تصویر سفره
تکه ای مربع یا مستطیل از جنس پارچه یا پلاستیک که روی میز یا زمین می گسترانند و خوردنی ها را در آن می چینند، خوان، توشه دان مسافر، طعام و توشه
سفرۀ رنگین: کنایه از سفره ای که بر آن غذاهای گوناگون باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرج
تصویر مفرج
آنکه اندوه را از دل دور کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفره
تصویر شفره
ابزار آهنی دم تیز که با آن چرم را می برند یا پشت چرم و تیماج را با آن می تراشند، گهزن، نشکرده، نشگرده، گزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفخره
تصویر مفخره
آنچه مایۀ فخر و نازیدن باشد، چیزی که به آن فخر کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غفره
تصویر غفره
روپوش که با آن روی چیزی را بپوشانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرفه
تصویر مرفه
در رفاه و آسایش، آسوده، با آسایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفره
تصویر آفره
مکافات، کیفر، پاداش، پاداش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفره
تصویر شفره
کارد بزرگ، کرانه پیکان و تیزی آن
فرهنگ لغت هوشیار
مدره در فارسی مونث مدر: شاش انگیز دشتان انگیز مونث مدر: ادویه مدره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغفره
تصویر مغفره
مغفرت در فارسی پوزش آمرزش
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی معرت: بدی، گناه، آزار، زیان، تاوان، تباهکاری، خود جنگی جنگ بی پروانه فرمانده، زشت ناپسند، سرخ شدن: از خشم، آک (عیب)، سختی، دشنام، کار زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضره
تصویر مضره
مضرت در فارسی: زیان رساندن گزند رساندن، زیان گزند آسیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظره
تصویر مظره
سنگ آتشزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصره
تصویر مصره
مونث مصر، جمع مصرات
فرهنگ لغت هوشیار
مسرت در فارسی: دوشش شادی شاد مانی شاد کردن شاد گردیدن راز افزار ماشوره ای باشد یک سروی در دهان گوینده و یک سر آن در گوش شنونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسفره
تصویر مسفره
جارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزره
تصویر مزره
چراغدان مرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرفه
تصویر مرفه
با آسایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذره
تصویر مذره
تخم پاش برز افشان، بوی افشان
فرهنگ لغت هوشیار
راه کهکشان، آسمان دره، کهکشان و آن خط سفیدی است که به شب در آسمان دیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفره
تصویر صفره
یکبار گرسنه شدن زردی، سیاهی از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفره
تصویر غفره
روپوشی که با آن روی چیزی را بپوشانند
فرهنگ لغت هوشیار
پلید گربز: زن گروه مردم پر گردن در خروس، موی میانسر در آدمی، یال شیر، سپید سرخ نشان
فرهنگ لغت هوشیار
ناخنه چشم ناخنک. یا ظفره چشم. ناخنک، جمع ظافر، پیروز دان ناخنک چشم ناخنگیا از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
ویدانک ویلان هم آوای پیلان (فرصت و فاصله میان کاری)، برجستن به بالا جستن، سرشیر جستن برجستن پریدن از بلندی، انتقال جسم است از جزو مسافتی به جزو مسافتی دیگر بدون آن که از اجزای ما بین گذر کند و محاذی آن قرار گیرد و به عبارت دیگر انتقال از مسافتی به مسافتی دیگر و از مکانی به مکانی دیگر بدون گذشتن از مسافت متوسط و این امر محال است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفره
تصویر ذفره
کبردیس از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفره
تصویر زفره
ار ار بانگ خر درون میان میانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفره
تصویر حفره
گودال، چاله، خندق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفره
تصویر خفره
پیمان، پناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفره
تصویر سفره
پارچه گسترده که بر آن خوردنی نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغره
تصویر مغره
گل ارمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفره
تصویر حفره
سوراخ، چاله، گودال، مغاک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرفه
تصویر مرفه
بانوا
فرهنگ واژه فارسی سره