جدول جو
جدول جو

معنی مفرطم - جستجوی لغت در جدول جو

مفرطم
(مُ فَ طَ)
موزۀ بینی دراز. (آنندراج) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفرط
تصویر مفرط
ویژگی چیزی که از حد و اندازه تجاوز کند، افراط کننده، از حد گذشته
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، بی اندازه، عدیده، موفّر، وافر، جزیل، متوافر، اورت، موفور، معتدٌ به، خیلی، غزیر، کثیر، درغیش، به غایت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ)
فراموش کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). فراموش کرده شده. ترک شده و گذاشته شده. (ازناظم الاطباء) ، اول و از پیش گذشته شده و منه قوله تعالی: و أنهم مفرطون، ای منسیون مترکون فی النار او مقدمون معجلون الیها. (منتهی الارب). از پیش فرستاده شده و شتابی شده. ج، مفرطون. (ناظم الاطباء) ، غدیر مفرط، حوض پر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). حوض پر از آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَطْ طِ)
آن که بازدارد پلیدی را. (آنندراج). کسی که خودداری می کند در دفع پلیدی و غایط خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترطم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ طِ)
زننده بر خرطوم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می زند بر خرطوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ طَ)
موزۀ نوک دار. (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ طِ)
متکبر غضبناک. (منتهی الارب). متکبر غضبناک و باد کرده از خشم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَ طِ)
بسیار فربه یا خاص است به ستور. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط). بسیار فربه و ستور بسیار فربه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ قَ)
دیر پیرشونده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بدخوار و بدغذا. (منتهی الارب) (آنندراج). بدخوراک و بدغذا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ طَ)
سرپهن. (مهذب الاسماء) : رأس مفرطح، سر پهناور. (منتهی الارب). (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). عریض. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ طَ مَ)
خفاف مفرطمه، موزه های بینی دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
از حد درگذرنده و مجازاً به معنی کثیر و بسیار. (غیاث) (آنندراج). آنکه از حد می گذراند و از حد گذشته و بسیار فراوان. (ناظم الاطباء). افراطکننده. مبالغه کننده در کار. درگذرنده از حد کمال. گزافه کار، مقابل مفرّط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مرد را خدمت یک روزۀ آن بارخدای
گرچه مسرف بود و مفرط صدساله نو است.
فرخی.
چنین خصلتی نامحمود و ظلمی مفرط از من پیدا شد. (سندبادنامه ص 153). چون به ناحیت آذربیجان افتاد روزی مبالغت ثنای مفرط می راند در باب نهر کر. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 143).
- امثال:
الجاهل اما مفرط او مفرّط، نظیر: نه به آن شوری نه به آن بی نمکی. گاهی از دروازه به درون نمی آید گاهی از سوراخ سوزن بیرون می رود. (امثال و حکم ص 239).
، آنکه سبقت ومبادرت می نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ رِ)
تقصیرکننده. کوتاهی کننده در کار. ناقص از حد کمال، مقابل مفرط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
محبوس شده و در زندان افتاده و گرفتار شده. (ناظم الاطباء). رجوع به مرطوم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
از حد درگذرنده، افراط کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرطه
تصویر مفرطه
مونث مفرط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
((مُ رَ))
فراموش کرده، ترک شده، واگذاشته، از پیش فرستاده شده، شتاب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
((مُ رِ))
از حد گذشته، بسیار و فراوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
((مُ فَ رِّ))
آن که تفریط کند
فرهنگ فارسی معین
افراطآمیز، بسیار، بی نهایت، خیلی، زیاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد