جدول جو
جدول جو

معنی مفرسن - جستجوی لغت در جدول جو

مفرسن
(مُ فَ سَ)
مفرسن الوجه، بسیارگوشت روی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ژِ فِ سُ)
جفرسن. تماس. نام سومین رئیس جمهور ممالک متحدۀ آمریکای شمالی. مولد شادول بسال 1743 و وفات در منتی سلو بسال 1826 میلادی وی یکی از مؤسسین حزب دموکرات آمریکاست. رجوع به جفرسن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ جَ)
اسب قشوکرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ خدیوی ممسنی فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 90)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ سَ)
ازار فراخ. (آنندراج). فراخ. (ناظم الاطباء). و رجوع به مفرسخه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ سِ)
سپل شتر. (منتهی الارب). طرف خف البعیر. (اقرب الموارد) ، سم گوسفند. (منتهی الارب). و نیز برای سم گوسفند استعاره شود و گویند: فرسن شاه و نون زائد است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جای بستن رسن از بینی ستور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بینی. (از اقرب الموارد). نخست به معنی جای بستن رسن از بینی ستور بوده است سپس به کثرت استعمال برای بینی و حتی بینی انسان به کار رفته است، فعلت ذلک علی رغم مرسنه، أی انفه، یعنی بر خلاف میل او. (از منتهی الارب). ج، مراسن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ رَ)
فارسی کرده شده، از قبیل معرب که به معنی عربی کرده شده است. (آنندراج). کلمه ای که از زبان دیگری به فارسی آورده شده: برشکال مفرس برسکال است. (غیاث). پسندشده در زبان فارسی. (ناظم الاطباء). بعضی این صورت را به معنی فارسی شده به کار برده اند، مانند معرب که به معنی عربی شده است. پارسی گردانیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
نوعی از زیب و زینت باشد که از سقف عمارتها آویزان کنند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مصحف مقرنس است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرسن
تصویر فرسن
سول هم آوای کهن ناخن پای شتر را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسن
تصویر مرسن
از ریشه پارسی رسنگاه بر گردن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
فارسی گشته کلمه ای که از زبان دیگر بفارسی آورده شده پارسی گردانیده: (برشکال مفرس برسکال است) (غیاث: برشکال)، توضیح این لفظ عربی نیست بلکه بشکل عربی مانند معرب ساخته شده و مفرس در عربی بمعنی آنچه برای دریدن نزد حیوان درنده گذاشته میشود ب میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرس
تصویر مفرس
((مُ فَ رَّ))
کلمه ای که از زبان دیگر به فارسی آورده شده، پارسی گردانیده
فرهنگ فارسی معین
مرتع پرتاسی حوزه ی لفور قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی