جدول جو
جدول جو

معنی مفراص - جستجوی لغت در جدول جو

مفراص
(مِ)
گاز. مفرص. ج، مفاریص. (مهذب الاسماء). گاز که بدان آهن و سیم و زر تراشند. مفرص. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مِ)
آنکه زود شادمانه شود. (دهار). نیک شادمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ را)
نام بتی است که در بلاد سعدالعشیره بوده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
زن که حدث کند وقت جماع، (منتهی الارب)، زنی که هنگام جماع حدث کند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
چیزی است بر سر گرز آهنی شبیه به انار که بدان می شکنند هر چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کارد سرکج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ماه نو. (منتهی الارب). هلال. (تاج العروس ج 4 ص 409). (معجم متن اللغه) (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آهنی است سرکج که در میانه دو شانۀ خر، نرم زنند و بخلانند تا تیز رود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِرر)
الایام المفرات، روزهایی که اخبار را آشکار می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه مفراد، شتر مادۀ تنها در چراگاه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
به لغت مراکش، مفرش و جوال مانندی که در آن بستر و رختخواب می گذارند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مفرض. (اقرب الموارد). رجوع به مفرض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ را)
جبه مفراه، جبه ای که در زیر وی پوستین دوزند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ راص ص)
چسبنده مر یکدیگر را. (آنندراج). به یک دیگر چسبیده در صف آرائی و متلاصق. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراص شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دست دادن فرصت. (منتهی الارب) (آنندراج). فرصت کاری یافتن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
مفراص. ج، مفارص. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). و رجوع به مفراص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشراص
تصویر مشراص
سیخانک سیخونک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراص
تصویر فراص
شدید و درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقراص
تصویر مقراص
کارد پیوند از ابزارهای باغبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراص
تصویر فراص
درشت، سخت سرخ رنگ، جامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراص
تصویر فراص
مفارصه، به همدیگر نوبت آب دادن
فرهنگ فارسی معین