طعام مفدره، طعام که شهوت جماع را ببرد و سبب قطع باه گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، مکان مفدره، جای پر از بز کوهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
طعام مفدره، طعام که شهوت جماع را ببرد و سبب قطع باه گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، مکان مفدره، جای پر از بز کوهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جای کلوخ گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جایی که از خاک آن کلوخ گرفته شود. (از اقرب الموارد) ، جای نیک خاک، جایی که در آن کلوخهای خوب باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کلوخستان. (مهذب الاسماء)
جای کلوخ گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جایی که از خاک آن کلوخ گرفته شود. (از اقرب الموارد) ، جای نیک خاک، جایی که در آن کلوخهای خوب باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کلوخستان. (مهذب الاسماء)
مفکره. تأنیث مفکر. رجوع به مفکر شود، قوتی است مرتب در تجویف اوسط دماغ که عمل ترکیب و تحلیل فرآورده های خیال و وهم است و به عبارت دیگر ترکیب و تحلیل و امور مخزونۀ در خیال و وهم باشد. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی) : کارکنان حواس چون ماه چهار هفته در حجاب تواری گداخته اند... و چراغ مفکره به عواصف عوارض نفسانی منطفی گشته. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 281). و هر دری که در جیب فکر و گریبان سخن نشاندم از درج مفکرۀ خویش بیرون گرفتم. (مرزبان نامه چ قزوینی چ 1 ص 7). تا بکلی عجز وقصور بر وجود او مستولی شد و قوای مفکره و مخیله از تدبر و تدبیر و استعمال حیل عاجز آمد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 133)
مفکره. تأنیث مفکر. رجوع به مفکر شود، قوتی است مرتب در تجویف اوسط دماغ که عمل ترکیب و تحلیل فرآورده های خیال و وهم است و به عبارت دیگر ترکیب و تحلیل و امور مخزونۀ در خیال و وهم باشد. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی) : کارکنان حواس چون ماه چهار هفته در حجاب تواری گداخته اند... و چراغ مفکره به عواصف عوارض نفسانی منطفی گشته. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 281). و هر دری که در جیب فکر و گریبان سخن نشاندم از درج مفکرۀ خویش بیرون گرفتم. (مرزبان نامه چ قزوینی چ 1 ص 7). تا بکلی عجز وقصور بر وجود او مستولی شد و قوای مفکره و مخیله از تدبر و تدبیر و استعمال حیل عاجز آمد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 133)
زمین فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گو کوه خردتر از کهف. (منتهی الارب). گوی در کوه که خردتر از کهف باشد. (ناظم الاطباء). شکافی در کوه که کوچکتر از کهف باشد. (از اقرب الموارد)
زمین فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گو کوه خردتر از کهف. (منتهی الارب). گوی در کوه که خردتر از کهف باشد. (ناظم الاطباء). شکافی در کوه که کوچکتر از کهف باشد. (از اقرب الموارد)
تأنیث مفرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تنها. (غیاث) (آنندراج) ، در اصطلاح اهل دفتر، جمع را گویند از جهت آنکه قرینه ندارد. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در اصطلاح سیاق، مدی که زیر آن جمع نویسند. (فرهنگ نظام) : روزی که سر به دفتر تدبیر می کشد مجنون بجای مفرده زنجیر می کشد. امیر شهرستانی (از فرهنگ نظام). ، در اصطلاح فن سیاقت و دیوان، دفاتر سیاقت یایکی از دفاتر هفتگانه فن سیاقت است: اقتلوا کاتبان مفرده را اول آن عبدی فلک زده را. واحد کرمانی (در هجوخواجه عبدی بیک شیرازی سیاق دان، از فرهنگ نظام). و رجوع به مفرد شود، مفرد و ساده و بی آمیغ. (ناظم الاطباء). - ادویۀ مفرده، دواهای طبیعی که در آنها ترکیب صناعی نباشد. مفردات، مقابل ادویۀمرکبه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفردات شود. - اعضاء مفرده. رجوع به همین کلمه شود
تأنیث مفرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تنها. (غیاث) (آنندراج) ، در اصطلاح اهل دفتر، جمع را گویند از جهت آنکه قرینه ندارد. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در اصطلاح سیاق، مدی که زیر آن جمع نویسند. (فرهنگ نظام) : روزی که سر به دفتر تدبیر می کشد مجنون بجای مفرده زنجیر می کشد. امیر شهرستانی (از فرهنگ نظام). ، در اصطلاح فن سیاقت و دیوان، دفاتر سیاقت یایکی از دفاتر هفتگانه فن سیاقت است: اقتلوا کاتبان مفرده را اول آن عبدی فلک زده را. واحد کرمانی (در هجوخواجه عبدی بیک شیرازی سیاق دان، از فرهنگ نظام). و رجوع به مفرد شود، مفرد و ساده و بی آمیغ. (ناظم الاطباء). - ادویۀ مفرده، دواهای طبیعی که در آنها ترکیب صناعی نباشد. مفردات، مقابل ادویۀمرکبه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفردات شود. - اعضاء مفرده. رجوع به همین کلمه شود
شطی در اناطولی ترکیه که نام باستانی آن مئاندر بود. از دریاچۀ کوچکی در ارتفاع یکهزار گزی سرچشمه می گیرد و پس از عبور از پیچ و خم های فراوان از ناحیۀ باستانی میله می گذرد و پس از طی سیصد و هشتاد هزار گز مسافت و بجای گذاشتن رسوبهای مفید کشاورزی وارد بندر قدیمی لاتمیک در بحرالروم می گردد. (از لاروس). رجوع به مئاندر و مندرس شود
شطی در اناطولی ترکیه که نام باستانی آن مئاندر بود. از دریاچۀ کوچکی در ارتفاع یکهزار گزی سرچشمه می گیرد و پس از عبور از پیچ و خم های فراوان از ناحیۀ باستانی میله می گذرد و پس از طی سیصد و هشتاد هزار گز مسافت و بجای گذاشتن رسوبهای مفید کشاورزی وارد بندر قدیمی لاتمیک در بحرالروم می گردد. (از لاروس). رجوع به مئاندر و مندرس شود
سزاوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لایق و سزاوار. گویند: انه لمجدره ان یفعل کذا، او سزاوار است که چنین کند. (ناظم الاطباء) ، ارض مجدره، زمینی که در آن مردم را چیچک بسیار گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
سزاوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لایق و سزاوار. گویند: انه لمجدره ان یفعل کذا، او سزاوار است که چنین کند. (ناظم الاطباء) ، ارض مجدره، زمینی که در آن مردم را چیچک بسیار گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
زن باحجاب و پرده نشین و پاکدامن و باشرم و حیا. (ناظم الاطباء) : مخدره دست شاهزاده بگرفت و با او در حجرۀ خلوت رفت. (سندبادنامه ص 69). و رجوع به مادۀ قبل شود
زن باحجاب و پرده نشین و پاکدامن و باشرم و حیا. (ناظم الاطباء) : مخدره دست شاهزاده بگرفت و با او در حجرۀ خلوت رفت. (سندبادنامه ص 69). و رجوع به مادۀ قبل شود
زن پرده نشین. (منتهی الارب) (از غیاث) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). دخترک پرده نشین و بازداشته شده از خدمت و کار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
زن پرده نشین. (منتهی الارب) (از غیاث) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). دخترک پرده نشین و بازداشته شده از خدمت و کار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
زن پرده نشین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دخترک پرده نشین و بازداشته شدۀ از خدمت و کار. (ناظم الاطباء). مخدّره. (اقرب الموارد). و رجوع به مخدّره شود
زن پرده نشین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دخترک پرده نشین و بازداشته شدۀ از خدمت و کار. (ناظم الاطباء). مُخَدَّرَه. (اقرب الموارد). و رجوع به مُخَدَّرَه شود
برادرزاده. خواهرزاده. (ناظم الاطباء) ، سخن چینی نمودن و در بلا انداختن یا پیش آوردن کسی را تا هدف ملامت مردم گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
برادرزاده. خواهرزاده. (ناظم الاطباء) ، سخن چینی نمودن و در بلا انداختن یا پیش آوردن کسی را تا هدف ملامت مردم گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
مفکره در فارسی مونث مفکر اندیشنده مونث مفکر، قوتی است مرتب در تجویف اوسط دماغ که عمل آن ترکیب و تحلیل فرا آورده های خیال و وهم است و بعبارت دیگر ترکیب و تحلیل امور در خیال و وهم میباشد (شفاج 1 ص: 291: فرع. سج) : (هر دری که در جیب فکر و گریبان سخن نشاندم از درج مفکره خویش بیرون گرفتم) (مرزبان نامه. تهران. 1317 ص 7)
مفکره در فارسی مونث مفکر اندیشنده مونث مفکر، قوتی است مرتب در تجویف اوسط دماغ که عمل آن ترکیب و تحلیل فرا آورده های خیال و وهم است و بعبارت دیگر ترکیب و تحلیل امور در خیال و وهم میباشد (شفاج 1 ص: 291: فرع. سج) : (هر دری که در جیب فکر و گریبان سخن نشاندم از درج مفکره خویش بیرون گرفتم) (مرزبان نامه. تهران. 1317 ص 7)
کار نیک، شاهکار، مایه ناز فارسی گویان به جای این واژه واژه مفخر را به کار می برند آنچه بدان فخر کنند مایه نازیدن، جمع مفاخر. توضیح در فارسی غالبا} مفخر {بدین معنی استعمال شود
کار نیک، شاهکار، مایه ناز فارسی گویان به جای این واژه واژه مفخر را به کار می برند آنچه بدان فخر کنند مایه نازیدن، جمع مفاخر. توضیح در فارسی غالبا} مفخر {بدین معنی استعمال شود
مونث مفرد، ایوک، ساده، سیاهه، سیاهه دانی، مونث مفرد: (... از بهر آنکه ازین ترکیب جزوی حاصل میشد مرکب از اسباب مفرده) (المعجم. چا. دانشگاه. 43) جمع مفردات، مدی که زیر آن جمع نویسند، (سیاق) مجموع اقلام یک محاسبه، فن سیاق
مونث مفرد، ایوک، ساده، سیاهه، سیاهه دانی، مونث مفرد: (... از بهر آنکه ازین ترکیب جزوی حاصل میشد مرکب از اسباب مفرده) (المعجم. چا. دانشگاه. 43) جمع مفردات، مدی که زیر آن جمع نویسند، (سیاق) مجموع اقلام یک محاسبه، فن سیاق
مخدره در فارسی مونث مخدر بنگرید به مخدر مخدره در فارسی مونث مخدر بنگرید به مخدر مونث مخدر دختر و زن در پرده نشانیده مستوره: اجازت فرمای تا به جهت تو مخدره ای را از اقران و اکفاء طلب کنیم، جمع مخدرات. مونث مخدر جمع مخدرات. یا ادویه (مواد) مخدره. داروهایی که استعمال آنها سبب بیحسی و بی حالی و تخدیر عمومی یا موضعی گردد (مانند کوکائین هروئین و غیره)، این داروها معمولا موجب اعتیاد میشوند
مخدره در فارسی مونث مخدر بنگرید به مخدر مخدره در فارسی مونث مخدر بنگرید به مخدر مونث مخدر دختر و زن در پرده نشانیده مستوره: اجازت فرمای تا به جهت تو مخدره ای را از اقران و اکفاء طلب کنیم، جمع مخدرات. مونث مخدر جمع مخدرات. یا ادویه (مواد) مخدره. داروهایی که استعمال آنها سبب بیحسی و بی حالی و تخدیر عمومی یا موضعی گردد (مانند کوکائین هروئین و غیره)، این داروها معمولا موجب اعتیاد میشوند