جدول جو
جدول جو

معنی مفثه - جستجوی لغت در جدول جو

مفثه
(مَ فَثْ ثَ)
از ’ف ث ث’، بسیاری و افزونی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). کثرت. گویند: لبنی فلان مفثه، یعنی بنی فلان چون شمرده شوند بسیار یافته آیند. (از اقرب الموارد) ، کثیر مفثه، بسیار مهمانی. (منتهی الارب). فلان کثیر مفثه، یعنی فلانی بسیار مهمانی کننده است. (از ناظم الاطباء) ، طعام کثیر مفثه، یعنی طعام بسیار بابرکت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفثه
تصویر نفثه
یک بار دمیدن، یک بار آب دهان انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ نَثْ ثَ)
پشم که روغن مالند به وی. (منتهی الارب). پشمی که بدان روغن مالی کنند. (ناظم الاطباء). پشمی که با آن زخم را روغن مالند. ج، مناث ّ و منثّات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِهْ)
ناقۀ بچۀ زیرک آور. مفرهه. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر بچۀ زیرک آور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مفرّه. مفرّهه. مفرهه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ ر رِهْ)
رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ فَضْ ضَ)
کلوخ کوب. مفضاض. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِهْ)
ناقه مفکه، شتر ماده که شیرش دفزک و سطبر باشد و چنین است ناقه مفکهه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَثْ ثَ)
افزونی و بسیاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کثرت. (محیط المحیط). کثرت و گویند: بنو فلان ذوومقثه، ای ذوو عدد کثیر، و ما اکثر مقثتهم، ای عددهم. (از اقرب الموارد) ، چوبی است پهن که کودکان بدان بازی کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). چوب مستدیر و عریضی که کودکان بدان بازی کنند. بدینگونه که چیزی رانصب کنند و سپس با آن چوب، آن را از جای خود برمی کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَنْ نَ)
مؤنث مفن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :امراءه مفنه، زنی که شگفتیها آرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَوْ وَهْ)
مردی سخت فصیح. (مهذب الاسماء). نیک گویا. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجل منطیق مفوه (در مبالغه گویند) ، یعنی مرد بسیار نیک سخن آور. (از ناظم الاطباء) ، سخت آزمند بسیارخوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شراب مفوه، شراب خوشبوی آمیخته. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). شراب آمیخته با بوهای خوش. (اقرب الموارد) ، منطق مفوه، سخن روشن و گشاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخن بلیغ خوش. (از اقرب الموارد). ثوب مفوه، جامۀ به فوّه رنگ کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). جامۀ با روناس رنگ کرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَوْ وِهْ)
آنکه شراب خوشبوی می آمیزد، آنکه سخن بلیغ می آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَثْ ثَ)
از ’طث ث’، چوبی است گرد که بدان بازی کنند. بفارسی چکر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَ)
اول تاریکی شب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِذْ ذَ)
رجوع به مفذ شود
لغت نامه دهخدا
(مِ جَثْ ثَ)
مجثاث. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مجثاث شود
لغت نامه دهخدا
(مَحَثْ ثَ)
برانگیختگی و برافژولیدگی و مهمیززدگی. (ناظم الاطباء) : فرس جوادالمحثه، اسبی که پس از دویدن چون وی را برافژولند باز بدود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حِ فِ ثَ)
حفث. ج، احفاث. رجوع به حفث شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ثَ)
یکی نفث است. (از اقرب الموارد). رجوع به نفث شود، دمیدگی، دمیدگی افسونگر و دم دهنده. (ناظم الاطباء) ، انداخته شده. (یادداشت مؤلف) ، کلام. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
یکبار دمیدن یک فوت دمیده، سروده یک بار دمیدن فوت کردن، شعر، جمع نفثات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفثه
تصویر نفثه
((نَ ثَ یا ثِ))
فوت کردن، یک بار دمیدن
فرهنگ فارسی معین