جدول جو
جدول جو

معنی مفتلی - جستجوی لغت در جدول جو

مفتلی
(مُ تَ)
پرورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، آنکه نگاه می دارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مفتلی
پرورنده
تصویری از مفتلی
تصویر مفتلی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفتری
تصویر مفتری
کسی که به دیگری افترا ببندد، تهمت زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممتلی
تصویر ممتلی
پر، آکنده، لبالب
فرهنگ فارسی عمید
(یَ تَ)
ابونصر بن ابی الفتوح یفتلی. از فرمانروایان خراسان بود. اخباری از او و از جنگ با قراتکین که در نواحی بلخ رخ داده روایت شده است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
پاره ای از مال گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که یک جزء از چیزی را می گیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
کسی که سر خود را می خرد و خود را فدیه می دهد. (ناظم الاطباء). فدیه ده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به افتداء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام یکی از عشایر طایفۀ نصار که در جزیره الخضر و گسبه، بر کنار خلیج بوشهر زندگانی می کنند. و رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 91 شود
لغت نامه دهخدا
(مَتَ لَ)
دوک ریسه. (مهذب الاسماء). قطعۀ چوبین گردی که آن را در دوک نصب می کنند تا حرکت دوک را در هنگام رشتن ثابت و برقرار نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
سخن شگفت آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه سخن شگفت می آورد. (ناظم الاطباء) ، آنکه سخت می کوشد در دویدن چندان که مردم را به شگفت آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به افتلاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
ناگاه گرفته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
به بدیهه گویندۀ کلام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به بدیهه و مرتجلاً سخن می گوید. (ناظم الاطباء) ، ناگاه میرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به افتلات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
دروغ گوینده بر کسی. بهتان و تهمت نهنده بر کسی. (از غیاث) (از آنندراج). دروغ بربافنده و بهتان زننده. تهمت نهنده و دروغ گوینده بر کسی. (از ناظم الاطباء). آنکه دروغ بندد. بهتان زن. ج، مفترون، مفترین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ان الذین اتخذوا العجل سینالهم غضب من ربهم و ذله فی الحیوه الدنیا و کذلک نجزی المفترین. (قرآن 152/7). و اًلی عاد اخاهم هوداً قال یا قوم اعبدوا اﷲ مالکم من اًله غیره اًن انتم اًلاّ مفترون. (قرآن 50/11). و اًذا بدلنا آیه مکان آیه واﷲ اعلم بما ینزل قالوا اًنما أنت مفتر بل أکثرهم لایعلمون. (قرآن 101/16). تا اگر بهتان و افترا باشد کذاب و مفتری سزای خویش بر صفحات احوال مشاهده کند. (جهانگشای جوینی).
نیست این از ران گاو ای مفتری
ران گاوت می نماید ازخری.
مولوی.
و رجوع به افترا شود، مکار. حیله باز. (ناظم الاطباء) ، کسی که پوستین می پوشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند: المفتری لایجد البرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
ناگهان گرفته شده، ناگهان مرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مجانی و مفت و مسلم. به دست آوردن چیزی بدون پرداخت بها. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). به مفت. مجاناً. به رایگان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
شیادی. مزوری. فریبکاری. مکاری:
بفریباندهر روز دلم را ز سخن
آن سراپای فریبندگی و مفتعلی.
فرخی.
بیرون برد از سر بدان مفتعلی
شمشیر خداوند معدبن علی.
ناصرخسرو.
و رجوع به مفتعل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
شتابنده و شتابی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
دردگین گرده از ضرب. (آنندراج) (از منتهی الارب). رنجور از بیماری گرده. (ناظم الاطباء). آن که به کلیۀ او چیزی اصابت کرده و به درد آمده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتلاء شود
لغت نامه دهخدا
(یَ تَ)
منسوب است به یفتل که شهری است در طخارستان. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دا)
کسی که سرخریده شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به افتداء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آن که بنگرد به تأمل عروس جلوه داده را. (آنندراج). و رجوع به اجتلاءشود، آن که بلند کند دستار را از پیشانی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ را)
دروغین. مجعول. بربافته:
ای برترین مقام ملائک بر آسمان
با منصب تو زیرترین پایۀ علا
شعر آورم به حضرت عالیت زینهار
با وحی آسمان چه زند سحر مفتری.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 679).
ورجوع به مفتریات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَلْ لی)
در پی شونده. (آنندراج). کسی که پیروی می کند و تعاقب می نماید حق خود را. (ناظم الاطباء) ، پی درپی و متوالی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تتلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آزماینده، حقیقت دریابنده. (از منتهی الارب). و آنکه تحقیق میکند. (ناظم الاطباء) ، خبر پرسنده. (از منتهی الارب). آنکه خبر می پرسد. (ناظم الاطباء) ، اختیارکننده. (از منتهی الارب) ، آنکه سوگند میخورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لا)
به بلاگرفتارشونده. (آنندراج) ، مهموم و بدبخت و بی نصیب و گرفتار مصیبت و تنگدستی. (ناظم الاطباء). گرفتار بلا. گرفتار. (فرهنگ فارسی معین) : من بعد از مدتی که به بلای جوع و عذاب گرسنگی مبتلی بوده ام. (انوار سهیلی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
رهاننده و خواننده کسی را برای رهانیدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به اشتلاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممتلی
تصویر ممتلی
آغسته آگین سر شار لمالم لبالب پر آگنده آگنده پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتکی
تصویر مفتکی
بطور مفت برایگان: (مفتکی بدستش آورده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتدی
تصویر مفتدی
کسی که سر خود را میخرد و خود را فدیه میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتری
تصویر مفتری
دروغ گوینده بر کسی و بهتان و تهمت نهنده بر کسی، آنکه دروغ بندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختلی
تصویر مختلی
در رونده، برکننده، برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتلی
تصویر مبتلی
آزماینده و به بلا گرفتار شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتری
تصویر مفتری
((مُ تَ))
افتراء زننده، تهمت زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفتکی
تصویر مفتکی
((مُ تَ))
به طور مفت، به رایگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممتلی
تصویر ممتلی
((مُ تَ))
لبالب، پر
فرهنگ فارسی معین