سخن شگفت آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه سخن شگفت می آورد. (ناظم الاطباء) ، آنکه سخت می کوشد در دویدن چندان که مردم را به شگفت آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به افتلاق شود
سخن شگفت آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه سخن شگفت می آورد. (ناظم الاطباء) ، آنکه سخت می کوشد در دویدن چندان که مردم را به شگفت آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به افتلاق شود
به بدیهه گویندۀ کلام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به بدیهه و مرتجلاً سخن می گوید. (ناظم الاطباء) ، ناگاه میرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به افتلات شود
به بدیهه گویندۀ کلام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به بدیهه و مرتجلاً سخن می گوید. (ناظم الاطباء) ، ناگاه میرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به افتلات شود
دروغ گوینده بر کسی. بهتان و تهمت نهنده بر کسی. (از غیاث) (از آنندراج). دروغ بربافنده و بهتان زننده. تهمت نهنده و دروغ گوینده بر کسی. (از ناظم الاطباء). آنکه دروغ بندد. بهتان زن. ج، مفترون، مفترین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ان الذین اتخذوا العجل سینالهم غضب من ربهم و ذله فی الحیوه الدنیا و کذلک نجزی المفترین. (قرآن 152/7). و اًلی عاد اخاهم هوداً قال یا قوم اعبدوا اﷲ مالکم من اًله غیره اًن انتم اًلاّ مفترون. (قرآن 50/11). و اًذا بدلنا آیه مکان آیه واﷲ اعلم بما ینزل قالوا اًنما أنت مفتر بل أکثرهم لایعلمون. (قرآن 101/16). تا اگر بهتان و افترا باشد کذاب و مفتری سزای خویش بر صفحات احوال مشاهده کند. (جهانگشای جوینی). نیست این از ران گاو ای مفتری ران گاوت می نماید ازخری. مولوی. و رجوع به افترا شود، مکار. حیله باز. (ناظم الاطباء) ، کسی که پوستین می پوشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند: المفتری لایجد البرد. (از اقرب الموارد)
دروغ گوینده بر کسی. بهتان و تهمت نهنده بر کسی. (از غیاث) (از آنندراج). دروغ بربافنده و بهتان زننده. تهمت نهنده و دروغ گوینده بر کسی. (از ناظم الاطباء). آنکه دروغ بندد. بهتان زن. ج، مفترون، مفترین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ان الذین اتخذوا العجل سینالهم غضب من ربهم و ذله فی الحیوه الدنیا و کذلک نجزی المفترین. (قرآن 152/7). و اًلی عاد اخاهم هوداً قال یا قوم اعبدوا اﷲ مالکم من اًله غیره اًن انتم اًلاّ مفترون. (قرآن 50/11). و اًذا بدلنا آیه مکان آیه واﷲ اعلم بما ینزل قالوا اًنما أنت مفتر بل أکثرهم لایعلمون. (قرآن 101/16). تا اگر بهتان و افترا باشد کذاب و مفتری سزای خویش بر صفحات احوال مشاهده کند. (جهانگشای جوینی). نیست این از ران گاو ای مفتری ران گاوت می نماید ازخری. مولوی. و رجوع به افترا شود، مکار. حیله باز. (ناظم الاطباء) ، کسی که پوستین می پوشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند: المفتری لایجد البرد. (از اقرب الموارد)
شیادی. مزوری. فریبکاری. مکاری: بفریباندهر روز دلم را ز سخن آن سراپای فریبندگی و مفتعلی. فرخی. بیرون برد از سر بدان مفتعلی شمشیر خداوند معدبن علی. ناصرخسرو. و رجوع به مفتعل شود
شیادی. مزوری. فریبکاری. مکاری: بفریباندهر روز دلم را ز سخن آن سراپای فریبندگی و مفتعلی. فرخی. بیرون برد از سر بدان مفتعلی شمشیر خداوند معدبن علی. ناصرخسرو. و رجوع به مفتعل شود
دردگین گرده از ضرب. (آنندراج) (از منتهی الارب). رنجور از بیماری گرده. (ناظم الاطباء). آن که به کلیۀ او چیزی اصابت کرده و به درد آمده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتلاء شود
دردگین گُرده از ضرب. (آنندراج) (از منتهی الارب). رنجور از بیماری گُرده. (ناظم الاطباء). آن که به کلیۀ او چیزی اصابت کرده و به درد آمده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتلاء شود
آن که بنگرد به تأمل عروس جلوه داده را. (آنندراج). و رجوع به اجتلاءشود، آن که بلند کند دستار را از پیشانی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
آن که بنگرد به تأمل عروس جلوه داده را. (آنندراج). و رجوع به اجتلاءشود، آن که بلند کند دستار را از پیشانی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
دروغین. مجعول. بربافته: ای برترین مقام ملائک بر آسمان با منصب تو زیرترین پایۀ علا شعر آورم به حضرت عالیت زینهار با وحی آسمان چه زند سحر مفتری. سعدی (کلیات چ مصفا ص 679). ورجوع به مفتریات شود
دروغین. مجعول. بربافته: ای برترین مقام ملائک بر آسمان با منصب تو زیرترین پایۀ علا شعر آورم به حضرت عالیت زینهار با وحی آسمان چه زند سحر مفتری. سعدی (کلیات چ مصفا ص 679). ورجوع به مفتریات شود
به بلاگرفتارشونده. (آنندراج) ، مهموم و بدبخت و بی نصیب و گرفتار مصیبت و تنگدستی. (ناظم الاطباء). گرفتار بلا. گرفتار. (فرهنگ فارسی معین) : من بعد از مدتی که به بلای جوع و عذاب گرسنگی مبتلی بوده ام. (انوار سهیلی)
به بلاگرفتارشونده. (آنندراج) ، مهموم و بدبخت و بی نصیب و گرفتار مصیبت و تنگدستی. (ناظم الاطباء). گرفتار بلا. گرفتار. (فرهنگ فارسی معین) : من بعد از مدتی که به بلای جوع و عذاب گرسنگی مبتلی بوده ام. (انوار سهیلی)