جدول جو
جدول جو

معنی مفتل - جستجوی لغت در جدول جو

مفتل
(مُ فَتْ تَ)
تافته. (مهذب الاسماء). تافته شده. (آنندراج). سخت تافته شده. (ناظم الاطباء) : ذبال مفتل، پلیتۀ سخت تافته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مفتل
دوک
تصویری از مفتل
تصویر مفتل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفتن
تصویر مفتن
فتنه انگیز، درفتنه اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتعل
تصویر مفتعل
فریب کار، نیرنگ باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتول
تصویر مفتول
رشتۀ باریک فلزی که مانند نخ تابیده است، تابیده شده، تاب داده شده، پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتل
تصویر مقتل
جایی که کسی در آن کشته شده، جای کشتن
در علوم ادبی شعر یا نثری در مدح و ستایش شهدای کربلا و مصائب وارد شده بر آنان، برای مثال دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم / مدح و غزل نگویم مقتل کنم تقاضا (کسائی - ۶۹)، جایی از بدن انسان یا حیوان که هرگاه ضربه یا صدمه ای به آن وارد آید باعث هلاک شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتش
تصویر مفتش
تفتیش کننده، جستجو کننده، کاوش کننده، بازرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفصل
تصویر مفصل
محل اتصال دو یا چند استخوان در بدن، بند مثلاً مفصل آرنج، مفصل مچ، مفصل زانو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفصل
تصویر مفصل
مقابل مجمل، با شرح و بسط، صورت تفصیلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مختل
تصویر مختل
خلل یافته، تباه، آشفته و به هم خورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتی
تصویر مفتی
کسی که فتوا بدهد، فتوا دهنده، فقیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
افزون شده، برتری داده شده، آنکه به فضل و برتری و فزونی او بر دیگری اعتراف کرده باشند، بسیار فضل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
افزون کننده، افزون آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتل
تصویر معتل
در صرف عربی، کلمه ای که دارای حرف عله باشد، بیمار و علیل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ لَ)
ناگهان گرفته شده، ناگهان مرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
به بدیهه گویندۀ کلام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به بدیهه و مرتجلاً سخن می گوید. (ناظم الاطباء) ، ناگاه میرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به افتلات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
پاره ای از مال گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که یک جزء از چیزی را می گیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
ناگاه گرفته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
سخن شگفت آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه سخن شگفت می آورد. (ناظم الاطباء) ، آنکه سخت می کوشد در دویدن چندان که مردم را به شگفت آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به افتلاق شود
لغت نامه دهخدا
(مَتَ لَ)
دوک ریسه. (مهذب الاسماء). قطعۀ چوبین گردی که آن را در دوک نصب می کنند تا حرکت دوک را در هنگام رشتن ثابت و برقرار نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
پرورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، آنکه نگاه می دارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفتت
تصویر مفتت
کسی و یا چیزی که می شکند و ریز ریز میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتل
تصویر معتل
علیل و بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
افزون کرده شده، تفضیل داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفصل
تصویر مفصل
بند اندام و هر جای پیوستگی دو استخوان مشروح، تفصیل کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتی
تصویر مفتی
فتوی دهنده، قاضی، آنکه فروع فقهی را مطابق استنباط خود بیان کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتح
تصویر مفتح
گشاینده، باز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختل
تصویر مختل
خلل یافته و کار سست و تباه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتل
تصویر مبتل
پا جوش نهالی که از درختی و کنار آن بروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتل
تصویر تفتل
تافتگی تفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتل
تصویر افتل
آرنج برآمده نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتلی
تصویر مفتلی
پرورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتول
تصویر مفتول
تابیده شده، پیچیده، هر چیز تافته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفصل
تصویر مفصل
گسترده، بند، بندگاه، پر دامنه، بلند
فرهنگ واژه فارسی سره
تحریف واژه ی مبتلا، گرفتار
فرهنگ گویش مازندرانی