میر خرد شیرازی برادر میر کلان سبزواری شاعری است که اصل وی از سادات بخارا است اما در سبزوار متولد گردید. از اوست: ز نالۀ تو ملالی درون من خون شد دگر برای خدا این ترانه ساز مکن. و نیز: چنان خو کرده ام شبهای هجران با خیال او که در خاطر نیاید ذوق ایام وصال او. و رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 445 و فرهنگ سخنوران شود شاعری است از مردم کاشان. از اوست: مده ای خضر فریبم به حیات جاودانی من و خاک آستانش تو و آب زندگانی. و رجوع به تذکرۀ صبح گلشن و قاموس الاعلام ترکی شود
میر خرد شیرازی برادر میر کلان سبزواری شاعری است که اصل وی از سادات بخارا است اما در سبزوار متولد گردید. از اوست: ز نالۀ تو ملالی درون من خون شد دگر برای خدا این ترانه ساز مکن. و نیز: چنان خو کرده ام شبهای هجران با خیال او که در خاطر نیاید ذوق ایام وصال او. و رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 445 و فرهنگ سخنوران شود شاعری است از مردم کاشان. از اوست: مده ای خضر فریبم به حیات جاودانی من و خاک آستانش تو و آب زندگانی. و رجوع به تذکرۀ صبح گلشن و قاموس الاعلام ترکی شود
اصل آن مثالث است مانند ثالی در ثالث، و مثالث تارهای سوم عود است از آلات موسیقی. (از حاشیۀ دیوان حافظ چ قزوینی ص 325) : سلام اﷲ ما کر اللیالی و جاوبت المثانی و المثالی. حافظ (دیوان ایضاً). و رجوع به مثالث شود
اصل آن مثالث است مانند ثالی در ثالث، و مثالث تارهای سوم عود است از آلات موسیقی. (از حاشیۀ دیوان حافظ چ قزوینی ص 325) : سلام اﷲ ما کر اللیالی و جاوبت المثانی و المثالی. حافظ (دیوان ایضاً). و رجوع به مثالث شود
یار. یاور. دستگیر. ج، موالون. (ناظم الاطباء) : چو چرخ گردان بر تارک معادی گرد چو مهر تابان بر طلعت موالی تاب. مسعودسعد. چو خورشید درخشانم ز نور و نار با بهره موالی را همه نورم معادی را همه نارم. سوزنی. عیش تو خوش و ناخوش از او عیش معادی کار تو نکو و ز تو نکو کار موالی. سوزنی. بخت موالی تو سوی ارتفاع بخت مخالف تو سوی انحدار. فرخی. وی را به تو دهم به زنی به گواهی دو کس از موالیان ما. خادمی را گفت که چند کس را از موالیان ماحاضر کن. (تاریخ برامکه)
یار. یاور. دستگیر. ج، موالون. (ناظم الاطباء) : چو چرخ گردان بر تارک معادی گرد چو مهر تابان بر طلعت موالی تاب. مسعودسعد. چو خورشید درخشانم ز نور و نار با بهره موالی را همه نورم معادی را همه نارم. سوزنی. عیش تو خوش و ناخوش از او عیش معادی کار تو نکو و ز تو نکو کار موالی. سوزنی. بخت موالی تو سوی ارتفاع بخت مخالف تو سوی انحدار. فرخی. وی را به تو دهم به زنی به گواهی دو کس از موالیان ما. خادمی را گفت که چند کس را از موالیان ماحاضر کن. (تاریخ برامکه)
جمع واژۀ مولی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مولی شود، اقربا و نزدیکان مانند پسرعمو و جز آن. (یادداشت مؤلف) : و انی خفت الموالی من ورائی و کانت امرأتی عاقراً فهب لی من لدنک ولیا. (قرآن 5/19) ، جمع واژۀ مولاه. (متن اللغه) (یادداشت مؤلف). رجوع به مولاه شود، یاران و دوستان. (ناظم الاطباء). یاران و خداوندان. و آن جمع مولاست. (غیاث). خداوندان. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). رؤسا. بزرگان. صاحبان. (یادداشت لغت نامه) ، آزادشدگان. (یادداشت مؤلف). غلامان. بندگان: به وقت آن که صلتها دهی موالی را ز یک دو صلت این خسروانت آید ننگ. فرخی. یکی از موالی عبداﷲ چون دید بانگ کرد که امیرالمؤمنین را بکشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189). این حکم خدای است رفته بر ما او بار خدای است و ما موالی. ناصرخسرو. امیراسماعیل با موالی و ممالیک خویش و اصحاب و اتباع پدر مقابل آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 193). بعضی بر خانه موالی خویش خروج کردند و به معاندان آن دولت التجا ساختند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 10). - موالی نواز، بنده نواز. غلام نواز. زیردست نواز. که زیردستان و غلامان خویش بنوازد: مهتر چنین باید موالی نواز مهتر چنین باید معادی شکن. فرخی
جَمعِ واژۀ مولی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مولی شود، اقربا و نزدیکان مانند پسرعمو و جز آن. (یادداشت مؤلف) : و انی خفت الموالی من ورائی و کانت امرأتی عاقراً فهب لی من لدنک ولیا. (قرآن 5/19) ، جَمعِ واژۀ مولاه. (متن اللغه) (یادداشت مؤلف). رجوع به مولاه شود، یاران و دوستان. (ناظم الاطباء). یاران و خداوندان. و آن جمع مولاست. (غیاث). خداوندان. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). رؤسا. بزرگان. صاحبان. (یادداشت لغت نامه) ، آزادشدگان. (یادداشت مؤلف). غلامان. بندگان: به وقت آن که صلتها دهی موالی را ز یک دو صلت این خسروانت آید ننگ. فرخی. یکی از موالی عبداﷲ چون دید بانگ کرد که امیرالمؤمنین را بکشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189). این حکم خدای است رفته بر ما او بار خدای است و ما موالی. ناصرخسرو. امیراسماعیل با موالی و ممالیک خویش و اصحاب و اتباع پدر مقابل آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 193). بعضی بر خانه موالی خویش خروج کردند و به معاندان آن دولت التجا ساختند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 10). - موالی نواز، بنده نواز. غلام نواز. زیردست نواز. که زیردستان و غلامان خویش بنوازد: مهتر چنین باید موالی نواز مهتر چنین باید معادی شکن. فرخی
منسوب به عالم مثال. (ناظم الاطباء). - قالب مثالی، کالبدی چون کالبد مردم که روح در عالم برزخ بدان در شود. بدن هورقلیائی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به قالب مثالی شود
منسوب به عالم مثال. (ناظم الاطباء). - قالب مثالی، کالبدی چون کالبد مردم که روح در عالم برزخ بدان در شود. بدن هورقلیائی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به قالب مثالی شود
جمع واژۀ مجلی [م لا] . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجلی [م لا] شود، جمع واژۀ مجلی [م لا] صیغۀ اسم ظرف است به معنی جای جلا که آیینه باشد. (غیاث) (آنندراج)، جاهای جلوه. (غیاث) (آنندراج)
جَمعِ واژۀ مجلی [م َ لا] . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجلی [م َلا] شود، جَمعِ واژۀ مجلی [م َ لا] صیغۀ اسم ظرف است به معنی جای جلا که آیینه باشد. (غیاث) (آنندراج)، جاهای جلوه. (غیاث) (آنندراج)
ج متلیه و متلی. نعت است از اتلت الناقه، با بچه شد ناقه که پس وی می رود. (از منتهی الارب). شترانی که بعضی از آنها با بچه و بعضی بی بچه باشند. (از ذیل اقرب الموارد). ماده شترانی که بچه به دنبال آنها باشد. (از ذیل اقرب الموارد) ، شترانی که نتاج نیاورند تا آنکه به تابستان رسند. (ناظم الاطباء)
ج ِمُتلیه و مُتلی. نعت است از اتلت الناقه، با بچه شد ناقه که پس وی می رود. (از منتهی الارب). شترانی که بعضی از آنها با بچه و بعضی بی بچه باشند. (از ذیل اقرب الموارد). ماده شترانی که بچه به دنبال آنها باشد. (از ذیل اقرب الموارد) ، شترانی که نتاج نیاورند تا آنکه به تابستان رسند. (ناظم الاطباء)
از ’ت ل و’، دم کش سرودگوی. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که مرافقت کند مغنی و سرودگوی را با آواز بلند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، متوالی. (ناظم الاطباء) ، تابع. (اقرب الموارد) ، موافق. (ناظم الاطباء)
از ’ت ل و’، دم کش سرودگوی. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که مرافقت کند مغنی و سرودگوی را با آواز بلند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، متوالی. (ناظم الاطباء) ، تابع. (اقرب الموارد) ، موافق. (ناظم الاطباء)
از ’طل ی’، جایها که وحشیان بچۀ خود را در وی بچرانند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ مطلا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
از ’طل ی’، جایها که وحشیان بچۀ خود را در وی بچرانند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ مَطلا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جمع معلاه، پایگاه ها ویژگی ها بر جستیگی ها جمع معلات (معلاه) : منزلها مقامات بلند شرفها، خصلتهای برجسته و ممتاز: ... از مجاری احوال و معالی آثار ملوک بی خبر
جمع معلاه، پایگاه ها ویژگی ها بر جستیگی ها جمع معلات (معلاه) : منزلها مقامات بلند شرفها، خصلتهای برجسته و ممتاز: ... از مجاری احوال و معالی آثار ملوک بی خبر