جدول جو
جدول جو

معنی مفاضله - جستجوی لغت در جدول جو

مفاضله
(طُ)
با یکدیگر نبرد کردن به فضل. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تفاخر کردن در فضل. (از اقرب الموارد). فضال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به فضال شود، به فضل یکی بر دیگری حکم کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاضله
تصویر فاضله
فاضل، برتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجامله
تصویر مجامله
چرب زبانی و خوشامدگویی، با کسی نیکویی و خوش رفتاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
داخل شدن در امری یا در کار کسی به قصد ایجاد اخلال در آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاضره
تصویر محاضره
با هم گفتگو و سؤال و جواب کردن، سؤال و جواب حضوری، گفتگو در موضوعی که در محفلی مورد بحث قرار گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجادله
تصویر مجادله
نزاع و خصومت کردن، با هم جدال کردن، ستیزه، دشمنی، سورۀ پنجاه و هشتم قرآن کریم دارای بیست و دو آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
با کسی چیزی بدل کردن، چیزی عوض چیز دیگر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
نامه، به هم نامه نوشتن، نامه فرستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباهله
تصویر مباهله
لعن و نفرین کردن به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
دسترسی، به صورت داوطلبانه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَضْ ضِ لَ)
کسانی که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب را بر ابوبکر و عمر ترجیح می نهادند. (خاندان نوبختی ص 264)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضِ)
جمع واژۀ مفضل. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مفضل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ)
درع مفاضه، زره فراخ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). زره گشاد و گاهی میم را حذف کنند و فاضه گویند. (از اقرب الموارد) ، امراءه مفاضه، زن کلان و بزرگ شکم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ لَ)
جامۀ بادروزۀ بی آستین که زنان به وقت خدمت و کار پوشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مفضل. (اقرب الموارد). و رجوع به مفضل شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ لَ)
زن عبدالله بن انیس، معروف به فاضلۀ انصاریه. از زنان همزمان پیامبر اسلام (صحابیه) بوده و روایاتی از او نقل شده است. (از کتاب الاصابه ج 8 ص 157). از دیدگاه تاریخی، صحابی شخصیتی است که زندگی اش با پیامبر گره خورده است. این ارتباط نه تنها عاطفی بلکه معرفتی و ایمانی نیز بوده است. صحابه با تلاش خود زمینه ساز گسترش آموزه های اسلامی در شبه جزیره عربستان و پس از آن در سرزمین های دیگر شدند.
لغت نامه دهخدا
(عُ)
با یکدیگر تیر انداختن به نبرد. (تاج المصادر بیهقی). تیراندازی کردن با هم و نبرد نمودن در تیراندازی. نضال. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). نبرد کردن در تیراندازی. نضال. نیضال. (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل های مفاضلت و مفاضله شود، از کسی دفع کردن. (تاج المصادر بیهقی). گفتگوی عذر پیش آوردن و دفع کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). عذرخواهی کردن از جانب کسی و دفع کردن از وی. (ناظم الاطباء). حمایت و دفاع کردن از کسی و از جانب او عذرخواهی کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
بازی فئال باختن. (منتهی الارب). بازی فئال کردن با کسی. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل قبل و فئال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ لَ)
بازیی است مر فتیان عرب را. فئال. (منتهی الارب) (آنندراج). بازیی مر کودکان تازی را که فئال نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مفائله شود
لغت نامه دهخدا
(طُ لی یَ)
در تداول فارسی زبانان مفاعله به کسر ’ع’، یکی از بابهای ثلاثی مزید در صرف عربی است و معنی مفاعله این است که یکی با دیگری آن کند که او با وی کرده است
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ / ضِ لَ / لِ)
مناضلت. مناضله. رجوع به مدخل های مناضلت و مناضله شود.
- مناضله کردن، مبارزه کردن. مسابقه دادن: مشارالیه هر وقت با صاحب بن عباد مناضله کردی سبق او را بودی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 283).
، (اصطلاح فقه) مناضله و رمایه و مرامات به معنی تیراندازی به صورت مسابقه است و بعضی مناضله را به معنی محاطه گرفته اند، یعنی کم کردن آنچه که برابر زنند، چنانکه گویند هرکه پنج تیر از بیست تیر زند برنده (سابق) است پس اگر هر دو پنج تیر زنند می اندازند تا بیست کامل شود. مناضله بین دو گروه جائز است که هر گروهی در حکم شخص واحد باشد از حیث اصابت تیربه هدف و عدم اصابت (این نوعی از قرارداد جمعی است). در این صورت تساوی عدد دو گروه شرط نیست. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
از یکدیگر جدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). از همدیگر جدایی کردن و مباینت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). فصال. (از ناظم الاطباء). و رجوع به فصال شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
مؤنث مفضال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مفضال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بفاصله
تصویر بفاصله
در میان، از هم دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاضه
تصویر مفاضه
زره فراخ، زن کلان شکم
فرهنگ لغت هوشیار
مفاعله در فارسی: همپویی با هم کارکردن، یکی از بابهای ثلاثی مزید است. توضیح باب مفاعله در عربی مفتوح العین است ولی درفارسی بکسر عین الفعل استعمال شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاضله
تصویر فاضله
دانا، بخشنده، درنگ بزرگ (فاصله کبری)، بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناضله
تصویر مناضله
تیر اندازی، پوزشخواهی نبرد کردن با هم تیر بهم انداختن: (و تا یک تیر در جعبه امکان دارند از مناضلت و مطاولت خصم عنان نپیچند) (مرزبان نامه. . 1317 ص 92)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاصله
تصویر مفاصله
همجدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
معاوضه، تاخت زدن پایاپای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهله
تصویر مباهله
همدیگر را نفرین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباعله
تصویر مباعله
زنا شویی، گای
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباضعه و مباضعت: گای گادن جماع کردن آرمیدن: و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباسله
تصویر مباسله
مباسله در فارسی: تاخت و تاز تاختن حمله کردن در جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
داد و ستد، هم گهولی، گهولش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
پادرمیانی
فرهنگ واژه فارسی سره