جدول جو
جدول جو

معنی مفآم - جستجوی لغت در جدول جو

مفآم
(مِ)
رجوع به مفأم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفحم
تصویر مفحم
فرومانده از سخن گفتن و حجّت آوردن، درمانده در سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفخم
تصویر مفخم
بزرگ داشته شده، بزرگ قدر، بزرگوار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ)
جامۀ سرخ پررنگ. (مهذب الاسماء). ثوب مفدم، جامۀ نیک سرخ رنگ یا جامۀ سرخ که نه غایت سرخ باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). جامۀ سرخ رنگ و جامۀ سرخی که پررنگ نباشد. (از ناظم الاطباء) ، ابریق مفدم، ابریق سرپوش نهاده بروی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
پرشده. (از اقرب الموارد). اناء مفعم، آوندی پر. (مهذب الاسماء) ، سیل مفعم، سیل پرکننده و آن اسم مفعولی است در معنی اسم فاعل یعنی مفعم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ)
آزمند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : هو مفغم به، وی مولع است بدان چیز. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ / مُ فَهَْ هََ)
فهم کرده شده. دریافت شده. (از ناظم الاطباء). فهمانیده شده. و رجوع به افهام و تفهیم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ / مُ فَهَْ هَِ)
آنکه فهم می کند و دریافت می نماید. (ناظم الاطباء). آنکه می فهماند. و رجوع به افهام و تفهیم و مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
درمانده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرومانده در سخن. (از اقرب الموارد). فرومانده از قوت حجت خصم. وامانده در حجت. درمانده شده در سخن. خاموش گردانیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اگر زبان آوری و فصاحت نماید، بسیارگوی نام کنند وگر به مأمن خاموشی گریزد مفحم خوانند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 175).
- مفحم شدن، درماندن از سخن. واماندن در حجت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گه مناظره با کوه اگر سخن رانی
زاعتراض تو مفحم شود معید صدا.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 207).
- مفحم کردن، مالیدن به حجت. مالاندن کسی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، آنکه نتواند شعر گفت. (مهذب الاسماء). آنکه بر شعرگویی قادرنباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَخْ خَ)
بزرگ داشته شده. (غیاث) (آنندراج). تعظیم کرده شده. دارای جلال و سرافرازی. بزرگ. بزرگوار. کلان. (از ناظم الاطباء). معظم. موقر. (اقرب الموارد) ، پهن و آشکار تلفظ شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفخیم شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مفاءد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مفأد. ج، مفائید. (اقرب الموارد). و رجوع به مفأد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَدْ دَ)
ابریق مفدم، آب دستان سرپوش نهاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زنی که پیوسته دوگان زاید. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که عادت وی دوگانه زائیدن است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، متائیم. (اقرب الموارد) ، جامۀ تار و پود دوگانه بافته. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(آ)
فراخ گردانیدن رحل و پالان را از آنچه که بود. (از ناظم الاطباء). گشاد گردانیدن رحل و پالان و افزون بر آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زبان بسته، دهان دوخته، خاموش گردانیده، کسی که زبانش را بسته باشند درمانده درسخن (در حجت آوردن و مجادله) : (و اگر زبان آوری و فصاحت نماید بسیار گوی نام کننده و گر بمامن خاموشی گریزد مفحم خوانند) (کلیله. مصحح مینوی. 175)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفخم
تصویر مفخم
بزرگوار مرد بزرگ داشته، مرد بزرگوار: (استاد معظم مفخم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفحم
تصویر مفحم
((مُ حَ))
درمانده در سخن، کسی که از سخن گفتن عاجز باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفخم
تصویر مفخم
((مُ فَ خَّ))
بزرگ داشته شده، بزرگوار، بزرگ
فرهنگ فارسی معین
ارجمند، امجد، بزرگوار، فخیم، گرامی، محترم
فرهنگ واژه مترادف متضاد