- مغموم
- غم زده، غمناک، اندوهگین، اندوهناک
معنی مغموم - جستجوی لغت در جدول جو
- مغموم
- غمگین، اندوهگین، محزون، حزین
- مغموم ((مَ))
- اندوهگین، غمگین
- مغموم
- Overwhelmed
- مغموم
- sobrecarregado
- مغموم
- überwältigt
- مغموم
- przytłoczony
- مغموم
- подавленный
- مغموم
- приголомшений
- مغموم
- overweldigd
- مغموم
- abrumado
- مغموم
- accablé
- مغموم
- sopraffatto
- مغموم
- अत्यधिक अभिभूत
- مغموم
- kewalahan
- مغموم
- bunalmış
- مغموم
- 不堪重负的
- مغموم
- 圧倒されている
- مغموم
- kushindwa
- مغموم
- ท่วมท้น
- مغموم
- অতিরিক্ত চাপের
- مغموم
- غارقٌ
- مغموم
- مغلوب
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نکوهیده، ناروا
گنگ درمانده در سخن
زشت، ناپسند، مذمت کرده شده، نکوهیده
کسی که در نماز به پیش نماز اقتدا می کند
پسنماز آنکه پشت سر امام نماز گزارد پس نماز جمع مامومین مقابل امام پیش نماز: در جماعت و احکام آن و حکم امام و ماموم
تب کرده تبدار تب کرده تب دار: عبارتی چون هذیان محموم نا مفهوم
سرزنش شده، مذمت کرده شده
کشته شده به زهر، زهر داده شده
بوییده شده
ضمیمه شده و افزوده شده، پیوسته شده