جدول جو
جدول جو

معنی مغمرد - جستجوی لغت در جدول جو

مغمرد
روحانی
تصویری از مغمرد
تصویر مغمرد
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متمرد
تصویر متمرد
تمرد کننده، سرکش، نافرمان، یاغی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ غَمْ مِ)
به سختی و ازدحام اندازنده خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گول. (منتهی الارب) (آنندراج). گول. احمق. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَرْ رِ)
آنکه بلند بردارد آواز را و طرب انگیز سازد و در گلو گرداند آواز را. (از منتهی الارب). آوازخواننده و سرودگوینده و طرب آورنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
سرکش و نافرمان و بغی. (غیاث) (آنندراج). سرکش و پیشی گیرنده. (منتهی الارب). ستنبه. (دستوراللغه) (زوزنی). شوخ. (از لغتنامه مقامات حریری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گردن کش. طاغیه. خودکامه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سرکش و پیشی گیرنده و یاغی و نافرمان. (ناظم الاطباء) : رکن الدنیا والدین غیاث الاسلام والمسلمین قامعالعداه والمتمردین... (سندبادنامه ص 8). و رجوع به تمرد شود، جبار. دش خدای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (: ومما یوجد لفیثا غورس من الکتب) کتاب الارثما طیقی کتاب الالواح... رساله الی متمرد سقلیه. (عیون الانباء ج 1 ص 43)، بی ریش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سیف مغمود، شمشیر در نیام کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
شمس تبریزی برآر از چاه مغرب مشرقی
همچو صبحی کو برآرد خنجر مغمود را.
مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 ص 436).
، مجازاً پوشیده. (فرهنگ نوادر لغات، کلیات شمس چ فروزانفر) :
به پیش چشم محمد بهشت و دوزخ عین
به پیش چشم دگرکس مستر و مغمود.
مولوی (کلیات شمس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَرْ رَ)
بناء ممرد، بنای ساده و مطول. بنای دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بنای درخشان و ساده و هموار. (غیاث اللغات) (آنندراج) (مهذب الاسماء). خانه ساده کرده. (مهذب الاسماء). ساده. مملس. (یادداشت مرحوم دهخدا) : صرح ممرد من قواریر (قرآن 44/27) ، طارمی است از آبگینۀ پاک ساخته و نسوداده. (کشف الاسرار میبدی ج 7 ص 219). گفتی صرح ممرد است با جوشن مزرد. (سندبادنامه ص 121) ، بندکرده. محکم کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَمْ مَ)
کارها ناآزموده. (مهذب الاسماء) (دهار). ناآزموده. (زمخشری). ناآزموده کار و بی وقوف. (ناظم الاطباء). ناشی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ثوب مغمر، جامۀ رنگ کرده به زعفران، هو مغمر العیش، او کسی است که نمی رسد به عیش مگر اندکی از آن را و گفته شده است غافل از تمام عیش. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
شمشیر در نیام گذاشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَمْ مَ)
پوشیده کرده شده. (غیاث) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح ادبی) نزد شعرا آن است که شاعر ارکان شعر چندان که تواند بنهد که هر رکنی از آن اگر از طول بخوانی شعری باشد درست و اگر در عرض بخوانی همچنان شعری مستقیم و اجزای شعر به نوعی نهاده باشد که هر جزوی که پیوند کنی موزون بود و آن را انواع است، چه اگر ازطول و عرض دو شعر حاصل گردد مغمد مثنی باشد و اگر سه شعر بود مغمد مثلث شود و علی هذاالقیاس مربع و مخمس و مسدس و مسبع و مثمن و متسع و معشر. و مثال مربع که در لفظ مربع آورده شده کافی است در استعلام امثلۀ دیگر. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مربع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مغمدالسیف، نیام شمشیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَرْ رِ / مُ غَرْ رَ)
بعید. (منتهی الارب). دور و بعید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متمرد
تصویر متمرد
سرکش، نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممرد
تصویر ممرد
ساختمان درخشان و ساده بنای دراز و هموار و ساده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمرد
تصویر متمرد
((مُ تَ مَ رِّ))
سرکش، نافرمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغمردان
تصویر مغمردان
روحانیون
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر، گردن کش، متجاسر، یاغ، یاغی
متضاد: رام، مطیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد