جدول جو
جدول جو

معنی مغلمه - جستجوی لغت در جدول جو

مغلمه
هنگام جنگ و جدال، شلوغ، شلوغی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسلمه
تصویر مسلمه
(دخترانه)
مؤنث مسلم، پیرو دین اسلام، مسلمانان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مغلظه
تصویر مغلظه
غلیظ، سخت، محکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلمه
تصویر مسلمه
مؤنث واژۀ مسلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغلطه
تصویر مغلطه
سخنی که کسی را به غلط و اشتباه بیندازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظلمه
تصویر مظلمه
ظلم و ستم، آنچه به ظلم و ستم از کسی گرفته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
یکدیگر را اندوهگین کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَلْلَ مَ)
مؤنث مزلم. زنی که دراز نباشد: أمراءه مزلمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُلِ مَ)
مبلم. (ناظم الاطباء). شفه مبلمه، لبی برآماسیده. (مهذب الاسماء). و رجوع به مبلم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ مَ / مُ غَنْ نَ مَ)
غنم مغنمه، گوسپندان بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
مؤنث مغلیم. (منتهی الارب). زن تیزشهوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَلْ لَ قَ)
بسته. بسته شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تا بود و هست نزد حکیمان روزگار
احکام شاعری ز قوافی ّ مغلقه
در هیچ وزن و قافیه بر طبع سوزنی
ابواب هجو تو نخوهد شد مغلقه.
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
و رجوع به تغلیق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
مأخوذ از تازی، شهوت برخلاف طبیعت که در پسران باشد. (ناظم الاطباء). شهوت غیرطبیعی نسبت به پسران. (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مغلم و اغلام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ قَ)
در بسته شده. مغلقه، سخن مشکل. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مغلق شود.
- قوافی مغلقه، قوافی دشوار. کلماتی که آوردن آنها در شعر به عنوان قافیه مشکل باشد. و رجوع به شاهد مدخل بعد شود
تأنیث مغلق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلق و مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ مَ)
مسلمه. تأنیث مسلم. زنی که متدین به دین اسلام باشد. (از اقرب الموارد). ج، مسلمات. (ناظم الاطباء). و رجوع به مسلم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَلْ لَظَ)
یمین مغلظه، سوگند استوار و مؤکد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مغلظه شود، دیه مغلظه، دیۀ سخت و گران. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دیۀ سخت و سنگین که در شبه عمد واجب گردد، و هی ثلاثون حقه و ثلاثون جذعه و اربعون الثنیه الی بازل عامها کلها خلفه. (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ طَ / طِ)
کلامی که مردمان بدان در غلط و اشتباه افتند. (از ناظم الاطباء). مغلطه:
رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم.
حافظ.
- به مغلطه افتادن، به شک و شبهه افتادن و به راه غلط افتادن. (ناظم الاطباء).
- مغلطه زدن، مغلطه کردن:
باریک شد اینجا سخن، دم می نگنجد در دهن
من مغلطه خواهم زدن، اینجا روا باشد دغا.
مولوی (از آنندراج).
و رجوع به ترکیب بعدشود.
- مغلطه کردن، در اشتباه انداختن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب قبل شود.
، فارسیان به معنی دغا و فریب و با لفظ زدن و دادن و بستن و خوردن استعمال نمایند. (آنندراج).
- مغلطه خوردن، فریب خوردن:
نخوری مغلطۀ مهر که کرده ست قبول
آسمان آدمیان را به حوادث زایی.
درویش واله هروی (از آنندراج).
- مغلطه دادن، فریب دادن:
اینکه سودم قدم بی طمعی در ره او
صورت فقرپرستیش مرا مغلطه داد.
درویش واله هروی (از آنندراج).
، جایی که مردم در آن به اشتباه و غلطی افتند. (غیاث) (از آنندراج). جایی که کسی را به شک و شبهه می اندازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ طَ)
به معنی غلوطه است. (منتهی الارب). غلوطه. ج، مغالط. (اقرب الموارد). سخن غلط و کلامی که بدان در غلط اندازند. (ناظم الاطباء). اغلوطه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد و غلوطه و اغلوطه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ صَ مَ)
زن بسته گردن. ج، مغلصمات. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَلْ لَ مَ)
تأنیث مسلّم. سلامت داده از عیب یا از کار.
- امراض مسلمه، امراضی که معالجۀ آنها راه قطعی داشته باشد، امراض غیرمسلمه آنهائی هستند که با عارضۀ دیگری همراهند و راه معالجۀ هر یک مخالف طریق معالجۀ دیگری است، مانند صداع و نزله که با هم عارض شوند و معالجۀ آن دو با هم متناقض است. (از بحرالجواهر). و رجوع به مسلم شود
لغت نامه دهخدا
(طَغْیْ)
چیره شدن. مغلب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُ لَ مَ)
گمان و وهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کینه و دشمن دلی. (منتهی الارب) (آنندراج). کینه و دشمنی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِمَ)
جمع واژۀ غلام، یعنی کودک و مرد میانه سال. (آنندراج). جمع واژۀ غلام، کودک و مرد میانه سال از لغات اضداد است. (منتهی الارب). غلمه. غلمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مولمه در فارسی مونث مولم بنگرید به مولم مونث مولم: حادثه مولمه. در فارسی بر گرفته از مولم تازی: درد ناک مونث مولم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملغمه
تصویر ملغمه
ملغمه در فارسی مونث ملغم: ژیو گین مونث ملغم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلطه
تصویر مغلطه
کلامی که مردان بدان در غلط و اشتباه افتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلظه
تصویر مغلظه
استوار، شدید، سخت، گران، سنگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلقه
تصویر مغلقه
مونث مغلق: (عبارات مغلقه)
فرهنگ لغت هوشیار
معلمه در فارسی مونث معلم: آتون مونث معلم خانم معلم خانم آموزگار، جمع معلمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظلمه
تصویر مظلمه
بیدادی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلمه
تصویر مسلمه
زن مسلمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغلمه
تصویر اغلمه
جمع غلام، بردگان، کودکان، میانسالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملغمه
تصویر ملغمه
((مَ غَ مِ))
ترکیب جیوه با فلزات دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغلطه
تصویر مغلطه
((مَ لَ طِ))
سخنی که کسی را به غلط و اشتباه بیندازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظلمه
تصویر مظلمه
((مَ لَ مَ یا مِ))
دادخواهی، جمع مظالم
فرهنگ فارسی معین