جدول جو
جدول جو

معنی مغزین - جستجوی لغت در جدول جو

مغزین
(مَ)
منسوب به مغز. (ناظم الاطباء). دارای مغز. مغزدار.
- مغزین تر، پرمغزتر. مغزدارتر:
اینک سر و گرز گران، می زن برای امتحان
ور بشکند این استخوان، از عقل و جان مغزین ترم.
مولوی (فرهنگ نوادر لغات، کلیات شمس چ فروزانفر).
، نام نوعی از حلوا باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مغزین
منسوب به مغز
تصویری از مغزین
تصویر مغزین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغزی
تصویر مغزی
مربوط به مغز، باریکه ای از پارچه که در کنارۀ یخه یا سر آستین یا میان دو لبۀ دوختنی بگذارند و بدوزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزین
تصویر مزین
زینت دهنده، آراینده، آرایشگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
مقصود، مراد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متزین
تصویر متزین
زینت یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزین
تصویر مزین
زینت داده شده، آراسته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ زَیْ یِ)
آراسته. (آنندراج). آراسته شده و زینت داده شده. (ناظم الاطباء). آراسته شونده و زینت یابنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : به خطبه و سکۀ مبارک او متزین شود. (المعجم چ 1 چ مدرس رضوی ص 16)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
آن زن که شویش به غزو شده باشد. (مهذب الاسماء) : امراءه مغزیه، زن که شوی او با دشمن جنگ کرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناقه مغزیه، شتر ماده که مدت حمل او که یک سال است درگذشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ماده شتری که از مدت حمل او که یک سال باشد یک ماه گذشته باشد و گویند از یک سال تجاوز کرده و هنوزنزائیده باشد. (از اقرب الموارد) ، اتان مغزیه، ماده خری که پس انداخته باشد بچه آوردن را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِگُ تَ)
دورسپوزی. مولیدن. دفعالوقت. مماطله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گفت خیز اکنون و ساز ره بسیچ
رفت بایدت ای پسر ممغز تو هیچ.
رودکی (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
رزمگاه، رزم جنگ جنگ حرب، موضع غزو میدان جنگ، جمع مغازی. منسوب به مغز: مربوط به مغز} ضربه شدید مغزی)، پارچه ای که از زیر دور یقه و سر دست و آستین از رنگ دیگر دهند، (کفاشی) چرمی که در میان لبه دو پاره چرم گذاشته بدوزند، نوعی حلوا که در آن اقسام مغز خوراکی مانند بادام و پسته گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزین
تصویر متزین
زیور یافته آراسته زینت یابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزین
تصویر مزین
آراسته، مجمل، زینت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزین
تصویر مزین
((مُ زَ یَّ))
آراسته شده، زینت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
منسوب به مغز، پارچه ای که از زیر دور یقه و سردست و سر آستین از رنگ دیگر دهند، چرمی که در میان لبه دو پاره چرم گذاشته و بدوزند، نوعی حلوا که در آن اقسام مغز خوراکی مانند بادام و پسته گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
((مَ زا))
جنگ، حرب، موضع غزو، میدان جنگ، جمع مغازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متزین
تصویر متزین
((مُ تَ زَ یِّ))
زینت یابنده، آراسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزین
تصویر مزین
آراسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
Cerebral
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مزین
تصویر مزین
Ornately
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مزین
تصویر مزین
bogato zdobiony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مزین
تصویر مزین
пишно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
мозковий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
мозговой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
ореховый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مزین
تصویر مزین
богато украшенно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
nussig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
mózgowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
orzechowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مزین
تصویر مزین
verziert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
zerebral
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مزین
تصویر مزین
de maneira ornamentada
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
cerebral
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
de noz
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
горіховий
دیکشنری فارسی به اوکراینی