جدول جو
جدول جو

معنی مغزریز - جستجوی لغت در جدول جو

مغزریز
(خوی /خی تَ شِ)
مغزپاش. پریشان کننده مغز. متلاشی کننده مغز:
فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریز
دربار و مشکسای و زردچهر و سرخ رنگ.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
آنچه برگردانیده شود از نهال خرما و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه برگردانیده شود از نهال خرما و جز آن بجای اصلی که در آن کاشته شود و در حدیث آمده: و ینبتون کما تنبت التغاریز. (از اقرب الموارد). و واحد آن تغریز است. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(بَ /بُو)
ترک دادن و دوشیدن ناقه را یا آب سرد پاشیدن بر پستانش تا شیر منقطع گردد یا یک نوبت میان دو نوبت دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، دنبال بر زمین فروبردن ملخ. (زوزنی). دم فروبردن ملخ بر زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروکردن سوزن در چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
واحد تغاریز. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ یَ)
ارض مغثریه، زمین گیاه سبزناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ری یَ)
فرقه ای باشند از غلات شیعه که اصحاب مغیره بن سعیدند. (از الانساب سمعانی). یاران مغیره بن سعید عجلی هستند و گویند حق تعالی جسم است بر صورت انسان و بر سرش تاجی است از نور و قلب او سرچشمۀ حکمت است. (از تعریفات جرجانی). از فرق غلات که بعد از امام زین العابدین و امام محمد باقر، مغیره بن سعید عجلی را امام می پنداشتند و انتظار ظهور محمد بن عبدالله بن حسن بن امام حسن را به عنوان مهدی داشتند. مغیره در آخر کار ادعای نبوت کرد و خالد بن عبدالله قسری او را کشت. (خاندان نوبختی ص 264). اصحاب مغیره بن سعید، ملقب به ابتر کثیرالنواء، و آنان را ابتریه نیز گویند و آنان فرقه ای از فرق پنجگانه زیدیه باشند. (بیان الادیان). فرقه ای از مشبهه، منسوب به مغیره بن سعید عجلی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اصحاب مغیره بن سعد عجلی اند که گویند خدای جسم است بر صورتی از مرد، از نور و بر سر او تاجی است از نور، و قلب او منبع حکمت است و موقعی که بر آن شد که جهان را آفریند، به اسم اعظم سخن گفت. (از کشاف اصطلاحات الفنون از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی). و رجوع به مغیره بن سعید و کشاف اصطلاحات الفنون و خاندان نوبختی و ترجمه فارسی الفرق بین الفرق صص 49-50 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مغرود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ مغرود، نوعی سماروغ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
مشک ریزنده. مشک پاش. مشک افشان. خوشبوی سازنده:
درّبار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل
جانفروز و دلگشا و غمزدا و لهوتن.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 65).
گیرم که آتش سده در جان ما زدی
زآن مشک ریز شاخ چلیپا چه خواستی ؟
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 535).
هوا از لطافت در او مشکریز
زمین از نداوت در او چشمه خیز.
نظامی.
پندارم آهوان تتارند مشکریز
لیکن به زیر سایۀ طوبی چریده اند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
پاره پاره، قطره قطره، خردخرد، (ناظم الاطباء)، ریزه ریزه، پاره پاره، (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری)، به قطعات سخت خرد، ذره ذره، (یادداشت مؤلف) :
سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی
که ریزریز بخواهدت ریختن کاریز،
کسایی،
بریده بود جوشن از تیغ تیز
زره پاره و ترکها ریزریز،
اسدی،
زین غبن چتر روز چرا نیست ریزریز
زین غم عمود چرا نیست لخت لخت،
خاقانی،
برگ خرمایم که از من بادزن سازند خلق
باد سردم در لب است و ریزریز اجزای من،
خاقانی،
زر سوده را گر بود ریزریز
به سیماب جمع آورد خاک بیز،
نظامی،
- ریزریزباران، قسمی دوختن، (یادداشت مؤلف)،
- ریزریز شدن، خرد گشتن، ریزه ریزه شدن، ذره ذره گشتن، به قطعات سخت خرد درآمدن، (از یادداشت مؤلف) :
به زخم اندرون تیغ شد ریزریز
چه زخمی که پیدا کند رستخیز،
فردوسی،
چوگردان مرا روی بینند تیز
زره برتنانشان شود ریزریز،
فردوسی،
به کوهم زند تا شوم ریزریز
بدان تا برآید ز من رستخیز،
فردوسی،
بر آن سنگ زد شاه شمشیر تیز
نبرید و شمشیر شد ریزریز،
نظامی،
ز بس زخم کوپال خاراستیز
زمین را شده استخوان ریزریز،
نظامی،
- ریزریز کردن،خردخرد کردن، (ناظم الاطباء)، به پاره های خرد بریدن یا شکستن، (یادداشت مؤلف) :
دلت تیره بینم سرت پرستیز
کنون جامه برتن کنم ریزریز،
فردوسی،
منم بندۀ هردو تا رستخیز
اگر شه کند پیکرم ریزریز،
فردوسی،
به دل گفت کاین را به شمشیر تیز
بباید کنون کردنش ریزریز،
فردوسی،
پر تیز و منقار پیکان تیز
کنند از شغب جعبه را ریزریز،
نظامی،
چو در معرکه برکشم تیغ تیز
به کوهه کنم کوه را ریزریز،
نظامی،
سکندر بدو گفت یک تیغ تیز
کند پیه صد گاو را ریزریز،
نظامی (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(غَزْ)
از قرای خوارزم از ناحیۀ مراغراد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ابر تن ترمنش خود دوست بدبروت (گویش افغانی) باد سار خود خواه فتوده، گولخورده فریفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغزین
تصویر مغزین
منسوب به مغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغارید
تصویر مغارید
جمع مغرود، چتر دیوها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
كسارّة البندق
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
Mindbending
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
époustouflant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
surpreendente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
überwältigend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
zdumiewający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
ошеломляющий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
вражаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
verbluffend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
asombroso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
دماغ گھومنے والا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
sbalorditivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
ตะลึง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
kushangaza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
מדהים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
驚異的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
정신을 차릴 수 없는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
akıl almaz
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
mengejutkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
অবিশ্বাস্য
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
चमत्कारी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مغزپیچ
تصویر مغزپیچ
令人震惊的
دیکشنری فارسی به چینی