آنچه برگردانیده شود از نهال خرما و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه برگردانیده شود از نهال خرما و جز آن بجای اصلی که در آن کاشته شود و در حدیث آمده: و ینبتون کما تنبت التغاریز. (از اقرب الموارد). و واحد آن تغریز است. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
آنچه برگردانیده شود از نهال خرما و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه برگردانیده شود از نهال خرما و جز آن بجای اصلی که در آن کاشته شود و در حدیث آمده: و ینبتون کما تنبت التغاریز. (از اقرب الموارد). و واحد آن تغریز است. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
ترک دادن و دوشیدن ناقه را یا آب سرد پاشیدن بر پستانش تا شیر منقطع گردد یا یک نوبت میان دو نوبت دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، دنبال بر زمین فروبردن ملخ. (زوزنی). دم فروبردن ملخ بر زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروکردن سوزن در چیزی. (از اقرب الموارد)
ترک دادن و دوشیدن ناقه را یا آب سرد پاشیدن بر پستانش تا شیر منقطع گردد یا یک نوبت میان دو نوبت دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، دنبال بر زمین فروبردن ملخ. (زوزنی). دم فروبردن ملخ بر زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروکردن سوزن در چیزی. (از اقرب الموارد)
فرقه ای باشند از غلات شیعه که اصحاب مغیره بن سعیدند. (از الانساب سمعانی). یاران مغیره بن سعید عجلی هستند و گویند حق تعالی جسم است بر صورت انسان و بر سرش تاجی است از نور و قلب او سرچشمۀ حکمت است. (از تعریفات جرجانی). از فرق غلات که بعد از امام زین العابدین و امام محمد باقر، مغیره بن سعید عجلی را امام می پنداشتند و انتظار ظهور محمد بن عبدالله بن حسن بن امام حسن را به عنوان مهدی داشتند. مغیره در آخر کار ادعای نبوت کرد و خالد بن عبدالله قسری او را کشت. (خاندان نوبختی ص 264). اصحاب مغیره بن سعید، ملقب به ابتر کثیرالنواء، و آنان را ابتریه نیز گویند و آنان فرقه ای از فرق پنجگانه زیدیه باشند. (بیان الادیان). فرقه ای از مشبهه، منسوب به مغیره بن سعید عجلی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اصحاب مغیره بن سعد عجلی اند که گویند خدای جسم است بر صورتی از مرد، از نور و بر سر او تاجی است از نور، و قلب او منبع حکمت است و موقعی که بر آن شد که جهان را آفریند، به اسم اعظم سخن گفت. (از کشاف اصطلاحات الفنون از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی). و رجوع به مغیره بن سعید و کشاف اصطلاحات الفنون و خاندان نوبختی و ترجمه فارسی الفرق بین الفرق صص 49-50 شود
فرقه ای باشند از غلات شیعه که اصحاب مغیره بن سعیدند. (از الانساب سمعانی). یاران مغیره بن سعید عجلی هستند و گویند حق تعالی جسم است بر صورت انسان و بر سرش تاجی است از نور و قلب او سرچشمۀ حکمت است. (از تعریفات جرجانی). از فرق غلات که بعد از امام زین العابدین و امام محمد باقر، مغیره بن سعید عجلی را امام می پنداشتند و انتظار ظهور محمد بن عبدالله بن حسن بن امام حسن را به عنوان مهدی داشتند. مغیره در آخر کار ادعای نبوت کرد و خالد بن عبدالله قسری او را کشت. (خاندان نوبختی ص 264). اصحاب مغیره بن سعید، ملقب به ابتر کثیرالنواء، و آنان را ابتریه نیز گویند و آنان فرقه ای از فرق پنجگانه زیدیه باشند. (بیان الادیان). فرقه ای از مشبهه، منسوب به مغیره بن سعید عجلی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اصحاب مغیره بن سعد عجلی اند که گویند خدای جسم است بر صورتی از مرد، از نور و بر سر او تاجی است از نور، و قلب او منبع حکمت است و موقعی که بر آن شد که جهان را آفریند، به اسم اعظم سخن گفت. (از کشاف اصطلاحات الفنون از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی). و رجوع به مغیره بن سعید و کشاف اصطلاحات الفنون و خاندان نوبختی و ترجمه فارسی الفرق بین الفرق صص 49-50 شود
مشک ریزنده. مشک پاش. مشک افشان. خوشبوی سازنده: درّبار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل جانفروز و دلگشا و غمزدا و لهوتن. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 65). گیرم که آتش سده در جان ما زدی زآن مشک ریز شاخ چلیپا چه خواستی ؟ خاقانی (دیوان چ سجادی ص 535). هوا از لطافت در او مشکریز زمین از نداوت در او چشمه خیز. نظامی. پندارم آهوان تتارند مشکریز لیکن به زیر سایۀ طوبی چریده اند. سعدی
مشک ریزنده. مشک پاش. مشک افشان. خوشبوی سازنده: درّبار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل جانفروز و دلگشا و غمزدا و لهوتن. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 65). گیرم که آتش سده در جان ما زدی زآن مشک ریز شاخ چلیپا چه خواستی ؟ خاقانی (دیوان چ سجادی ص 535). هوا از لطافت در او مشکریز زمین از نداوت در او چشمه خیز. نظامی. پندارم آهوان تتارند مشکریز لیکن به زیر سایۀ طوبی چریده اند. سعدی
پاره پاره، قطره قطره، خردخرد، (ناظم الاطباء)، ریزه ریزه، پاره پاره، (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری)، به قطعات سخت خرد، ذره ذره، (یادداشت مؤلف) : سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی که ریزریز بخواهدت ریختن کاریز، کسایی، بریده بود جوشن از تیغ تیز زره پاره و ترکها ریزریز، اسدی، زین غبن چتر روز چرا نیست ریزریز زین غم عمود چرا نیست لخت لخت، خاقانی، برگ خرمایم که از من بادزن سازند خلق باد سردم در لب است و ریزریز اجزای من، خاقانی، زر سوده را گر بود ریزریز به سیماب جمع آورد خاک بیز، نظامی، - ریزریزباران، قسمی دوختن، (یادداشت مؤلف)، - ریزریز شدن، خرد گشتن، ریزه ریزه شدن، ذره ذره گشتن، به قطعات سخت خرد درآمدن، (از یادداشت مؤلف) : به زخم اندرون تیغ شد ریزریز چه زخمی که پیدا کند رستخیز، فردوسی، چوگردان مرا روی بینند تیز زره برتنانشان شود ریزریز، فردوسی، به کوهم زند تا شوم ریزریز بدان تا برآید ز من رستخیز، فردوسی، بر آن سنگ زد شاه شمشیر تیز نبرید و شمشیر شد ریزریز، نظامی، ز بس زخم کوپال خاراستیز زمین را شده استخوان ریزریز، نظامی، - ریزریز کردن،خردخرد کردن، (ناظم الاطباء)، به پاره های خرد بریدن یا شکستن، (یادداشت مؤلف) : دلت تیره بینم سرت پرستیز کنون جامه برتن کنم ریزریز، فردوسی، منم بندۀ هردو تا رستخیز اگر شه کند پیکرم ریزریز، فردوسی، به دل گفت کاین را به شمشیر تیز بباید کنون کردنش ریزریز، فردوسی، پر تیز و منقار پیکان تیز کنند از شغب جعبه را ریزریز، نظامی، چو در معرکه برکشم تیغ تیز به کوهه کنم کوه را ریزریز، نظامی، سکندر بدو گفت یک تیغ تیز کند پیه صد گاو را ریزریز، نظامی (از شرفنامۀ منیری)
پاره پاره، قطره قطره، خردخرد، (ناظم الاطباء)، ریزه ریزه، پاره پاره، (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری)، به قطعات سخت خرد، ذره ذره، (یادداشت مؤلف) : سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی که ریزریز بخواهدت ریختن کاریز، کسایی، بریده بود جوشن از تیغ تیز زره پاره و ترکها ریزریز، اسدی، زین غبن چتر روز چرا نیست ریزریز زین غم عمود چرا نیست لخت لخت، خاقانی، برگ خرمایم که از من بادزن سازند خلق باد سردم در لب است و ریزریز اجزای من، خاقانی، زر سوده را گر بود ریزریز به سیماب جمع آورد خاک بیز، نظامی، - ریزریزباران، قسمی دوختن، (یادداشت مؤلف)، - ریزریز شدن، خرد گشتن، ریزه ریزه شدن، ذره ذره گشتن، به قطعات سخت خرد درآمدن، (از یادداشت مؤلف) : به زخم اندرون تیغ شد ریزریز چه زخمی که پیدا کند رستخیز، فردوسی، چوگردان مرا روی بینند تیز زره برتنانشان شود ریزریز، فردوسی، به کوهم زند تا شوم ریزریز بدان تا برآید ز من رستخیز، فردوسی، بر آن سنگ زد شاه شمشیر تیز نبرید و شمشیر شد ریزریز، نظامی، ز بس زخم کوپال خاراستیز زمین را شده استخوان ریزریز، نظامی، - ریزریز کردن،خردخرد کردن، (ناظم الاطباء)، به پاره های خرد بریدن یا شکستن، (یادداشت مؤلف) : دلت تیره بینم سرت پرستیز کنون جامه برتن کنم ریزریز، فردوسی، منم بندۀ هردو تا رستخیز اگر شه کند پیکرم ریزریز، فردوسی، به دل گفت کاین را به شمشیر تیز بباید کنون کردنش ریزریز، فردوسی، پر تیز و منقار پیکان تیز کنند از شغب جعبه را ریزریز، نظامی، چو در معرکه برکشم تیغ تیز به کوهه کنم کوه را ریزریز، نظامی، سکندر بدو گفت یک تیغ تیز کند پیه صد گاو را ریزریز، نظامی (از شرفنامۀ منیری)