جدول جو
جدول جو

معنی مغرندی - جستجوی لغت در جدول جو

مغرندی
(مُ رَ)
آنکه به زدن و دشنام دادن بر چیزی غالب شود و چیره گردد. (ناظم الاطباء). به زدن و دشنام و قهر فراگیرنده و چیره گردنده بر کسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چیره گردنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ لَمْ)
چیره و غالب و فروگیرنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
بدن مثرنت، بدن تازۀ پرگوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدن بسیارپیه. (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ رِ)
عمل مرد رند. رجوع به رند شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غُ دَ / دِ)
نتوّ یعنی برآمدگی. (ملحقات برهان، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). برآمدگی و آماس و ورم. (ناظم الاطباء) : عجر، مغندگی و بیرون آمدگی هر چیز. (منتهی الارب). و رجوع به مغنده شود
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی تَ رَ)
متعمق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ژرف اندیش. که به مغ سخن یا موضوع اندیشد:
با همه فرزانگی و عقل مغاندیش
بر خر مغ عاشقم که پیر و جوانم.
سوزنی.
و رجوع به مغ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
دهی از دهستان ناتل رستاق است که در بخش نور شهرستان آمل واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ دِ)
سخت تاریک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سخت تاریک. مغلنظف. (ناظم الاطباء). و رجوع به دو مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خودپسندی. گستاخی و خودبینی. تکبر و نخوت. (از ناظم الاطباء). مغرور بودن. برتنی. مقابل افتادگی و فروتنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز مغروری کلاه از سر شود دور
مبادا کس به زور خویش مغرور.
نظامی.
ز مغروری که در سر ناز گیرد
مراعات از رعیت بازگیرد.
نظامی.
حافظ افتادگی از دست مده زآنکه حسود
عرض و مال و دل و دین، در سر مغروری کرد.
حافظ.
و رجوع به مغرور شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
مخفف مادراندر است که زن پدر باشد. (برهان) (آنندراج). مادراندر. (ناظم الاطباء). مار به معنی مادر آمده. (حاشیۀ برهان چ معین) :
که از شیر سیری نبندد سرم
فروماندم از مهربان مادرم
به مارندر بد در آویختم
بجان آمدم کار و بگریختم.
؟
و رجوع به مادرندر و ماریره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
سخت و درشت از شتر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت و درشت. (ناظم الاطباء). سخت و درشت. مکلندد. (از اقرب الموارد). شدیدالغلیظ. (محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ / مِ مَ)
منسوب به میمند. از مردم میمند. رجوع به میمند شود
لغت نامه دهخدا
(رَدَ / دِ)
نعت فاعلی از مردن. که بمیرد. (یادداشت مؤلف) : مائت، میرنده که به مردن نزدیک گشته. میت (م ی ی ) ، مرده که هنوز نمرده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
حالت و صفت میرنده. (یادداشت مؤلف). رجوع به میرنده شود
لغت نامه دهخدا
(مو یَ)
هنر و صنعت و دستکاری. (ناظم الاطباء). به معنی هنرمندی و صنعتگری باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ دِ)
مرد آمادۀ شر و فساد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مقرنذح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
رجل مثرنط، مرد احمق گران. (منتهی الارب). مرد ثقیل و گران. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
از ’ب ل د’، شتر استواراندام پرگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
غالب. برتر. (از منتهی الارب). تفوق یافته و غلبه کننده بر کسی. رجوع به سرندی و اسرنداء شود
لغت نامه دهخدا
(نَنْ)
مانندگی. همانندی. شباهت. مشابهت. تشابه. مضاهات. مشاکلت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
منسوب به مرند از بلاد آذربایجان. (از الانساب سمعانی) ، اهل مرند، از مرند. ساخت مرند:
سر بدخواه جاهت پی سپر باد
چوفغفوری و خاقانی مرندی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ دَ / دِ)
ترسنده و ترسان و هراسان و جبان. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغر و چغریدن شود.
لغت نامه دهخدا
(غُرْ رَ دَ / دِ)
عمل غرنده. غرش. رجوع به غریدن و غرنده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
نعت از ابرنتاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آماده گردیده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، مرد کوتاه بالای حیله ساز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، خشمناکی که از خشم بطرف احدی نظر نکند. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(رِ نُ)
گدفروا دو. نام اصیلزاده ای از مردم پری گوردن. رئیس مجلس آمبواز. مقتول به سال 1560 م
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). شتر صلب و قوی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
ده مرکز دهستان لب کویر بخش بجستان شهرستان گناباد، در 37 هزارگزی شمال شرقی بجستان در جلگه و گرمسیر. دارای 1000تن سکنه. آبش از قنات و محصولش غلات، زیره، ارزن، شغل مردمش زراعت ومال داری است. (از فرهنگ جغرافیائی از ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ دَ / دِ)
مخفف میرندگی. حالت و چگونگی مرنده (میرنده). رجوع به میرندگی و مرنده و میرنده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ نَ دَ)
از ’ب رن د’، زن بسیارگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ دِ)
از ’ب ردع’، مرد چین به جبین. (منتهی الارب). مرد روی ترش کرده. (ناظم الاطباء). آنکه گره و چین بر پیشانی آورده است کراهت امری را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
آنکه بمیرد فانی: ازثری تا باوج چرخ اثیار همه میرنده اند دون و امیر. (حدیقه)، جمع میرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میمندی
تصویر میمندی
منسوب به میمند: از مردم میمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغروری
تصویر مغروری
در تازی نیامده فریفتگی، باد ساری ابر تنی فریفتگی، تکبر غرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغبندی
تصویر بغبندی
((بُ غْ بَ))
رختخواب پیچیده در چادرشب
فرهنگ فارسی معین
تشابه، شباهت، همانندی
متضاد: اختلاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد