آنکه به زدن و دشنام دادن بر چیزی غالب شود و چیره گردد. (ناظم الاطباء). به زدن و دشنام و قهر فراگیرنده و چیره گردنده بر کسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چیره گردنده. (آنندراج)
آنکه به زدن و دشنام دادن بر چیزی غالب شود و چیره گردد. (ناظم الاطباء). به زدن و دشنام و قهر فراگیرنده و چیره گردنده بر کسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چیره گردنده. (آنندراج)
نتوّ یعنی برآمدگی. (ملحقات برهان، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). برآمدگی و آماس و ورم. (ناظم الاطباء) : عجر، مغندگی و بیرون آمدگی هر چیز. (منتهی الارب). و رجوع به مغنده شود
نُتُوّ یعنی برآمدگی. (ملحقات برهان، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). برآمدگی و آماس و ورم. (ناظم الاطباء) : عَجَر، مغندگی و بیرون آمدگی هر چیز. (منتهی الارب). و رجوع به مغنده شود
متعمق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ژرف اندیش. که به مغ سخن یا موضوع اندیشد: با همه فرزانگی و عقل مغاندیش بر خر مغ عاشقم که پیر و جوانم. سوزنی. و رجوع به مغ شود
متعمق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ژرف اندیش. که به مغ سخن یا موضوع اندیشد: با همه فرزانگی و عقل مغاندیش بر خر مغ عاشقم که پیر و جوانم. سوزنی. و رجوع به مغ شود
خودپسندی. گستاخی و خودبینی. تکبر و نخوت. (از ناظم الاطباء). مغرور بودن. برتنی. مقابل افتادگی و فروتنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز مغروری کلاه از سر شود دور مبادا کس به زور خویش مغرور. نظامی. ز مغروری که در سر ناز گیرد مراعات از رعیت بازگیرد. نظامی. حافظ افتادگی از دست مده زآنکه حسود عرض و مال و دل و دین، در سر مغروری کرد. حافظ. و رجوع به مغرور شود
خودپسندی. گستاخی و خودبینی. تکبر و نخوت. (از ناظم الاطباء). مغرور بودن. برتنی. مقابل افتادگی و فروتنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز مغروری کلاه از سر شود دور مبادا کس به زور خویش مغرور. نظامی. ز مغروری که در سر ناز گیرد مراعات از رعیت بازگیرد. نظامی. حافظ افتادگی از دست مده زآنکه حسود عرض و مال و دل و دین، در سر مغروری کرد. حافظ. و رجوع به مغرور شود
مخفف مادراندر است که زن پدر باشد. (برهان) (آنندراج). مادراندر. (ناظم الاطباء). مار به معنی مادر آمده. (حاشیۀ برهان چ معین) : که از شیر سیری نبندد سرم فروماندم از مهربان مادرم به مارندر بد در آویختم بجان آمدم کار و بگریختم. ؟ و رجوع به مادرندر و ماریره شود
مخفف مادراندر است که زن پدر باشد. (برهان) (آنندراج). مادراندر. (ناظم الاطباء). مار به معنی مادر آمده. (حاشیۀ برهان چ معین) : که از شیر سیری نبندد سرم فروماندم از مهربان مادرم به مارندر بد در آویختم بجان آمدم کار و بگریختم. ؟ و رجوع به مادرندر و ماریره شود
ده مرکز دهستان لب کویر بخش بجستان شهرستان گناباد، در 37 هزارگزی شمال شرقی بجستان در جلگه و گرمسیر. دارای 1000تن سکنه. آبش از قنات و محصولش غلات، زیره، ارزن، شغل مردمش زراعت ومال داری است. (از فرهنگ جغرافیائی از ایران ج 9)
ده مرکز دهستان لب کویر بخش بجستان شهرستان گناباد، در 37 هزارگزی شمال شرقی بجستان در جلگه و گرمسیر. دارای 1000تن سکنه. آبش از قنات و محصولش غلات، زیره، ارزن، شغل مردمش زراعت ومال داری است. (از فرهنگ جغرافیائی از ایران ج 9)
از ’ب ردع’، مرد چین به جبین. (منتهی الارب). مرد روی ترش کرده. (ناظم الاطباء). آنکه گره و چین بر پیشانی آورده است کراهت امری را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
از ’ب ردع’، مرد چین به جبین. (منتهی الارب). مرد روی ترش کرده. (ناظم الاطباء). آنکه گره و چین بر پیشانی آورده است کراهت امری را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)