باتنگان. (مهذب الاسماء). بادنجان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بادنجان است. (تحفۀ حکیم مؤمن). در بعضی لغات بادنجان است و این کلمه معرب است. (المعرب جوالیقی ص 314). بعضی گویند بادنجان است. (برهان) ، علف شیران را گویند و به عربی لفاح البری خوانند و زعرور همان است. (برهان). لفاح که نوعی از بوئیدنی است زشت. (منتهی الارب) (آنندراج). یک نوع گیاه دوایی که به تازی لفاح گوید. (ناظم الاطباء). ثمر لفاح بری را نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). لفاح بری. (اقرب الموارد). و رجوع به لفاح شود، بعضی دیگر گویند نوعی کماه کوچک است. (برهان). نوعی از کماه، ازگیل. (ناظم الاطباء) ، میوه ای است شبیه خیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
باتنگان. (مهذب الاسماء). بادنجان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بادنجان است. (تحفۀ حکیم مؤمن). در بعضی لغات بادنجان است و این کلمه معرب است. (المعرب جوالیقی ص 314). بعضی گویند بادنجان است. (برهان) ، علف شیران را گویند و به عربی لفاح البری خوانند و زعرور همان است. (برهان). لفاح که نوعی از بوئیدنی است زشت. (منتهی الارب) (آنندراج). یک نوع گیاه دوایی که به تازی لفاح گوید. (ناظم الاطباء). ثمر لفاح بری را نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). لفاح بری. (اقرب الموارد). و رجوع به لفاح شود، بعضی دیگر گویند نوعی کماه کوچک است. (برهان). نوعی از کماه، ازگیل. (ناظم الاطباء) ، میوه ای است شبیه خیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نازک. (منتهی الارب) (آنندراج). نرم و نازک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - اغضه اﷲ بمطر سغد مغد، یعنی تر و تازه دارد خدای تعالی آن را به باران نرم. و مغد اتباع است. (از اقرب الموارد). ، شتر پرگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هرچیز ستبر و دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، صربه یعنی چیزی به مقدار سرگربه که در آن مایعی است مانند دوشاب و آن را مکیده می خورند. (ناظم الاطباء). صربه، یعنی صمغ درخت طلح. (از اقرب الموارد) ، دلو بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دول بزرگ. (ناظم الاطباء) ، جایگاه سپیدی بر پیشانی اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) ، میوۀ تنضب چیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درختی است باریکتر از مو که بر درختان دیگر پیچد و برگهای آن دراز و نازک و نرم است و میوه های نورس آن مانند میوۀ نورس موز است با این تفاوت که پوست آن نازکتر و آبش بیشتر است و دانۀ آن مانند دانۀ لفاح است و آن ابتدا سبز و سپس زرد و سرانجام قرمز گردد و خورده شود. (از اقرب الموارد) ، صمغ سدر. (از اقرب الموارد)
نازک. (منتهی الارب) (آنندراج). نرم و نازک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - اغضه اﷲ بمطر سغد مغد، یعنی تر و تازه دارد خدای تعالی آن را به باران نرم. و مغد اتباع است. (از اقرب الموارد). ، شتر پرگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هرچیز ستبر و دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، صربه یعنی چیزی به مقدار سرگربه که در آن مایعی است مانند دوشاب و آن را مکیده می خورند. (ناظم الاطباء). صربه، یعنی صمغ درخت طلح. (از اقرب الموارد) ، دلو بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دول بزرگ. (ناظم الاطباء) ، جایگاه سپیدی بر پیشانی اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) ، میوۀ تَنضُب چیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درختی است باریکتر از مو که بر درختان دیگر پیچد و برگهای آن دراز و نازک و نرم است و میوه های نورس آن مانند میوۀ نورس موز است با این تفاوت که پوست آن نازکتر و آبش بیشتر است و دانۀ آن مانند دانۀ لفاح است و آن ابتدا سبز و سپس زرد و سرانجام قرمز گردد و خورده شود. (از اقرب الموارد) ، صمغ سدر. (از اقرب الموارد)
بی وفا و اکثر در دشنام گویند، مانند یا مغدر و یا ابن مغدر. (منتهی الارب) (از آنندراج). بیوفا و خاین و بیشتر بطور دشنام گویند. (ناظم الاطباء). بیوفا و این کلمه اختصاص به ندا دارد و دشنامی است مرد را: یا مغدر و یا ابن مغدر. (از اقرب الموارد)
بی وفا و اکثر در دشنام گویند، مانند یا مغدر و یا ابن مغدر. (منتهی الارب) (از آنندراج). بیوفا و خاین و بیشتر بطور دشنام گویند. (ناظم الاطباء). بیوفا و این کلمه اختصاص به ندا دارد و دشنامی است مرد را: یا مغدر و یا ابن مغدر. (از اقرب الموارد)
جای آمد شد کردن در پگاه. (ناظم الاطباء) ، فلان ماترک من ابیه مغدی و لامراحاً، یعنی فلان در همه چیز مشابه به پدر خود است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جای آمد شد کردن در پگاه. (ناظم الاطباء) ، فلان ماترک من ابیه مغدی و لامراحاً، یعنی فلان در همه چیز مشابه به پدر خود است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ناسپاسی کننده نعمت را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). ناسپاس نعمت خدا وکم شمرندۀ آن و کافر نعمت. (ناظم الاطباء). ناسپاسی کننده نعمت را و کم شمرندۀ آن. (از منتهی الارب)
ناسپاسی کننده نعمت را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). ناسپاس نعمت خدا وکم شمرندۀ آن و کافر نعمت. (ناظم الاطباء). ناسپاسی کننده نعمت را و کم شمرندۀ آن. (از منتهی الارب)
ردیف آورده شده. - شعر مردف، شعری که دارای ردیف باشد و ردیف یک یا چند کلمه است که پس از قافیه در آخر هر بیت تکرار شود، مانند کلمه ’می بینم’ درآخر مصراعهای اول و مصراعهای زوج این غزل حافظ: در خرابات مغان نور خدا می بینم این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم... الخ رجوع به ردیف در این لغت نامه و رجوع به المعجم شود
ردیف آورده شده. - شعر مردف، شعری که دارای ردیف باشد و ردیف یک یا چند کلمه است که پس از قافیه در آخر هر بیت تکرار شود، مانند کلمه ’می بینم’ درآخر مصراعهای اول و مصراعهای زوج این غزل حافظ: در خرابات مغان نور خدا می بینم این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم... الخ رجوع به ردیف در این لغت نامه و رجوع به المعجم شود
پس روی کننده. در پی کسی رونده. (آنندراج). کسی که دیگری را در پس خود می نشاند. (ناظم الاطباء). أردفه، رکب خلفه، و هو مردف. (متن اللغه). و رجوع به ارداف شود
پس روی کننده. در پی کسی رونده. (آنندراج). کسی که دیگری را در پس خود می نشاند. (ناظم الاطباء). أردفه، رکب خلفه، و هو مُردَف. (متن اللغه). و رجوع به ارداف شود
ردف دار. - قافیۀ مردف، آن قافیه که دارای حروف ردف باشد و ردف عبارت است از الف یا واو یا یائی که پیش از حرف روی آید، مثلاً مار، بار، عور، نور، سیر، شیر. که نوع اول را مردف به الف و نوع دوم را مردف به واو و نوع آخر را مردف به یاء گویند. رجوع به ردف در این لغت نامه و نیز رجوع به المعجم و حدائق السحر شود
ردف دار. - قافیۀ مردف، آن قافیه که دارای حروف ردف باشد و ردف عبارت است از الف یا واو یا یائی که پیش از حرف روی آید، مثلاً مار، بار، عور، نور، سیر، شیر. که نوع اول را مردف به الف و نوع دوم را مردف به واو و نوع آخر را مردف به یاء گویند. رجوع به رِدف در این لغت نامه و نیز رجوع به المعجم و حدائق السحر شود
نازک، ستبر و دراز، دول (دلو)، به ناز پروردن، کامرانی، فربه شدن، گادن، باتنگان (بادنجان) از گیاهان، زالزالک از گیاهان، ریزه غارچ زالزالک، بادنجان، گونه ای قارچ (کماه) کوچک. توضیح در تحفه و برهان مرادف} لفاح البری {و} یبروح الصنم {آورده اند و ظاهرا صحیح نیست بلکه مرادف} تفاح البری {است که همان زعرور و علف شیران و زالزلک باشد
نازک، ستبر و دراز، دول (دلو)، به ناز پروردن، کامرانی، فربه شدن، گادن، باتنگان (بادنجان) از گیاهان، زالزالک از گیاهان، ریزه غارچ زالزالک، بادنجان، گونه ای قارچ (کماه) کوچک. توضیح در تحفه و برهان مرادف} لفاح البری {و} یبروح الصنم {آورده اند و ظاهرا صحیح نیست بلکه مرادف} تفاح البری {است که همان زعرور و علف شیران و زالزلک باشد
رده بند رده دار (قافیه) قافیه ای که شامل ردف باشد، یا مردف به الف. مانند: ای چودریا سخی چو شیر شجاع. یا مردف به واو. مانند: کراست زهره که با این دل ز صبر نفور... یا مردف به یاء مانند: ای بروی تو چشم ملک قریر. ردیف آورده، (قافیه) شعری که علاوه بر قافیه ردیف هم داشته باشد
رده بند رده دار (قافیه) قافیه ای که شامل ردف باشد، یا مردف به الف. مانند: ای چودریا سخی چو شیر شجاع. یا مردف به واو. مانند: کراست زهره که با این دل ز صبر نفور... یا مردف به یاء مانند: ای بروی تو چشم ملک قریر. ردیف آورده، (قافیه) شعری که علاوه بر قافیه ردیف هم داشته باشد