- مغد
- نازک، ستبر و دراز، دول (دلو)، به ناز پروردن، کامرانی، فربه شدن، گادن، باتنگان (بادنجان) از گیاهان، زالزالک از گیاهان، ریزه غارچ زالزالک، بادنجان، گونه ای قارچ (کماه) کوچک. توضیح در تحفه و برهان مرادف} لفاح البری {و} یبروح الصنم {آورده اند و ظاهرا صحیح نیست بلکه مرادف} تفاح البری {است که همان زعرور و علف شیران و زالزلک باشد
معنی مغد - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بیوند مند (بیوند غدر)
استوار، سخت
اجرت
یاری
زندگانی خوش
گنگ درمانده در سخن
پرنده ای حرام گوشت دارای چشمهای درشت در طرف سرش دو دسته پر شبیه گوش گربه قرار دارد و به شومی و نحوست معروف است
جغد
باران نرم نرمه باران
پارسی تازی گشته سغد
آماده شده، شمرده شده
درد شکم، پیچش روده
آماده کننده، مهیا کننده
قاعده، روش، رویه، اسلوب
بزرگی، بزرگواری، جوانمردی
فراخی و خوشی زندگانی، غذای مطبوع
مدد کننده، یاری کننده، یارومددکار
یاری، کمک، فریادرسی، یار و یاور، فریادرس
مدد کردن: یاری کردن، کمک کردن
مدد کردن: یاری کردن، کمک کردن
آنچه در برابر کاری گرفته شود، اجرت، پاداش
دمل، غده، عقده، گره، هر چیز گرد مانند گلوله
غله دهنده، جایی که غلۀ فراوان از آن برداشت شود
بخش نرم و خاکستری رنگی که درون جمجمه قرار دارد، مخ، مادۀ چرب که میان استخوان جا دارد، آنچه در هستۀ میوه یا درون برخی میوه ها وجود دارد، کنایه از اصل و حقیقت چیزی، کنایه از سر، کنایه از نخبه، با استعداد، باهوش
مغز تیره: نخاع
مغز تیره: نخاع
بازگشت، بازگرد، برگشتن از جایی، مراجعت، عود، بازگشتن، بازگردیدن، برگشتن، برگشتن از جایی، مراجعت کردن، توبه کردن، از کاری دست برداشتن، منصرف گشتن
نیام شمشیر، نیام دمبرگ نیام شمشیر غلاف تیغ، جمع اغماد غمود
لگد
مخفف مادر است که عربان والده و ام گویند، از اقوام آریائی
شیوه، آئین، اسلوب، طریقه
به برزگواری غلبه کردن، بزرگوار شدن کوشش کننده در کار، کوشا، کوشنده
انسان، آدمیزاد نر، جنس نر از انسان
یاری، کمک، فریادرسی
اجرت کار کردن، اجرت کار
مزد: و همچنین است حکم در طعامها و حبوب با کی نبود شرابها که مباح بود کردنش وبدان مژد فرا گرفتن
رسن تافتن، در رنج انداختن رسن سختباف، تیر چرخ چاه ریسمانی از لیف با پوست درخت خرما، ریسمان محکم، جمع مساد