سخن در پس کسی گفتن، خلاف مخاطبه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از یکدیگر غایب شدن. (المصادر زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
سخن در پس کسی گفتن، خلاف مخاطبه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از یکدیگر غایب شدن. (المصادر زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مغایبه. غیبت. غایب شدن: پسران و برادران او را به همان اسم موسوم به هنگام ولادت خوانند، مشافهه و مغایبه خاص و عالم و مناشیر مکتوبات که نویسند همان اسم مجرد نویسند. (جهانگشای جوینی). - مغایبه افتادن، غیبت روی دادن: دعا تراست اگرچه رهیت را از عجز همی مغایبه افتد پس از خطاب دعاش. سنائی. و رجوع به مغایبه شود
مغایبه. غیبت. غایب شدن: پسران و برادران او را به همان اسم موسوم به هنگام ولادت خوانند، مشافهه و مغایبه خاص و عالم و مناشیر مکتوبات که نویسند همان اسم مجرد نویسند. (جهانگشای جوینی). - مغایبه افتادن، غیبت روی دادن: دعا تراست اگرچه رهیت را از عجز همی مغایبه افتد پس از خطاب دعاش. سنائی. و رجوع به مغایبه شود
بیع کردن به عوض. (المصادر زوزنی). معاوضه کردن در خرید و فروخت و مبادله نمودن در آن. غیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مقایضه. تاخت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، با کسی خلاف کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغایرت شود
بیع کردن به عوض. (المصادر زوزنی). معاوضه کردن در خرید و فروخت و مبادله نمودن در آن. غیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مقایضه. تاخت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، با کسی خلاف کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغایرت شود
مغایظه. رجوع به مادۀ قبل و مغایظت شود. - بر مغایظۀ کسی، علی رغم او. با وجود خشم و ناخشنودی او: آن حدیث درازکشید و حشم لوهور و غازیان احمد را خواستند و او برمغایظۀ قاضی برفت با غازیان و قصد جای دوردست کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 401). رشید بر مغایظۀ یحیی علی عیسی را به خراسان فرستاد و علی دست برگشاد و مال به افراط ستدن گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 416)
مغایظه. رجوع به مادۀ قبل و مغایظت شود. - بر مغایظۀ کسی، علی رغم او. با وجود خشم و ناخشنودی او: آن حدیث درازکشید و حشم لوهور و غازیان احمد را خواستند و او برمغایظۀ قاضی برفت با غازیان و قصد جای دوردست کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 401). رشید بر مغایظۀ یحیی علی عیسی را به خراسان فرستاد و علی دست برگشاد و مال به افراط ستدن گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 416)
شوخی و مزاح و خوش طبعی و خوش منشی. (ناظم الاطباء). خوش منشی. ج، مطایبات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در حق خواجه زکی ابوالطبیب از طریق مطایبه گوید. (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 127). بس کن خاقانی از مطایبه زیرا باطن او درد و ظاهرش همه صاف است. خاقانی. و رجوع به مطایبت و مطایبه شود. - مطایبه کردن، هزل کردن. شوخ طبعی کردن. شوخی کردن. مزاح کردن
شوخی و مزاح و خوش طبعی و خوش منشی. (ناظم الاطباء). خوش منشی. ج، مطایبات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در حق خواجه زکی ابوالطبیب از طریق مطایبه گوید. (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 127). بس کن خاقانی از مطایبه زیرا باطن او درد و ظاهرش همه صاف است. خاقانی. و رجوع به مطایبت و مطایبه شود. - مطایبه کردن، هزل کردن. شوخ طبعی کردن. شوخی کردن. مزاح کردن
غلبه کردن کسی را. غلاب. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر چیرگی جستن و غلبه کردن بر کسی. غلاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغالبت شود، نزد صرفیان آن است که بعد از مفاعله، فعل ثلاثی مجردی بیاید تا غلبۀ یکی از طرفین مشارکت را در اصل فعل بیان دارد و آن بر وزن فعلته افعله (به فتح عین در ماضی و ضم آن در مضارع) ساخته شود مانند: اکرمنی فکرمته اکرمه، و باب مغالبه قیاسی نیست چنانکه گفته نمی شود: بارعنی فبرعته ابرعه. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
غلبه کردن کسی را. غِلاب. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر چیرگی جستن و غلبه کردن بر کسی. غلاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغالبت شود، نزد صرفیان آن است که بعد از مفاعله، فعل ثلاثی مجردی بیاید تا غلبۀ یکی از طرفین مشارکت را در اصل فعل بیان دارد و آن بر وزن فعلته افعله (به فتح عین در ماضی و ضم آن در مضارع) ساخته شود مانند: اکرمنی فکرمته اکرمه، و باب مغالبه قیاسی نیست چنانکه گفته نمی شود: بارعنی فبرعته ابرعه. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
به شمشیر سایه افکندن قوم بر سر کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با شمشیر بالای سر کسی ایستادن چنانکه پنداری سایه بر سر آنان افکنده اند
به شمشیر سایه افکندن قوم بر سر کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با شمشیر بالای سر کسی ایستادن چنانکه پنداری سایه بر سر آنان افکنده اند
با کسی خشم گرفتن. (المصاد زوزنی). به خشم آوردن. (صراح). به خشم آوردن کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغایظت و مغایظه شود
با کسی خشم گرفتن. (المصاد زوزنی). به خشم آوردن. (صراح). به خشم آوردن کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغایظت و مغایظه شود
آنکه در غیبتش از او سخن گویند. و رجوع به مغایبه شود، (اصطلاح دستوری) سوم شخص غایب. مقابل مخاطب. - ضمیر مغایب، ضمیری که مرجع آن، شخص یا شی ٔ غایب باشد، مانند او، ایشان. - فعل مغایب، فعلی است که فاعل آن شخص یا شی ٔ غایب باشد و آن شامل سوم شخص مفرد و سوم شخص جمع است، مانند رفت، رفتند. و رجوع به غایب و ضمیر غائب شود
آنکه در غیبتش از او سخن گویند. و رجوع به مغایبه شود، (اصطلاح دستوری) سوم شخص غایب. مقابل مخاطب. - ضمیر مغایب، ضمیری که مرجع آن، شخص یا شی ٔ غایب باشد، مانند او، ایشان. - فعل مغایب، فعلی است که فاعل آن شخص یا شی ٔ غایب باشد و آن شامل سوم شخص مفرد و سوم شخص جمع است، مانند رفت، رفتند. و رجوع به غایب و ضمیر غائب شود
خوش منشی کردن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با کسی خوش طبعی کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). با کسی خوش منشی کردن. (دهار). با کسی خوش طبعی و مزاح کردن. (غیاث) (آنندراج). شوخی کردن و بازی کردن با کسی. (از اقرب الموارد). طیبت. مفاکهه. شوخی. مزاح. خوش طبعی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل و بعد شود
خوش منشی کردن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با کسی خوش طبعی کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). با کسی خوش منشی کردن. (دهار). با کسی خوش طبعی و مزاح کردن. (غیاث) (آنندراج). شوخی کردن و بازی کردن با کسی. (از اقرب الموارد). طیبت. مفاکهه. شوخی. مزاح. خوش طبعی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل و بعد شود
از مغایبه اوین (غایب سوم شخص) کسی یا چیزی که در غیبتش از او سخن گفته شود، سوم شخص غایب یا ضمیر مغایب. ضمیری که بشخص یا شی غایب ارجاع شود. یا فعل مغایب. که از شخص و شی و یا اشخاص و اشیا غایب سر زده و آن شامل سوم مفرد و سوم شخص جمع است
از مغایبه اوین (غایب سوم شخص) کسی یا چیزی که در غیبتش از او سخن گفته شود، سوم شخص غایب یا ضمیر مغایب. ضمیری که بشخص یا شی غایب ارجاع شود. یا فعل مغایب. که از شخص و شی و یا اشخاص و اشیا غایب سر زده و آن شامل سوم مفرد و سوم شخص جمع است
مغالبه در فارسی: پیشدستی در چیرگی بر یکدیگر چیره شدن غلبه کردن} اما رکاکت معنوی مسئله مغالبه یعنی مسابقه در غلبه است - میان اندیشه دیو گاو پای و روزگار) (فرزان. یغما: 2: 10 ص 60)، غلبه چیرگی
مغالبه در فارسی: پیشدستی در چیرگی بر یکدیگر چیره شدن غلبه کردن} اما رکاکت معنوی مسئله مغالبه یعنی مسابقه در غلبه است - میان اندیشه دیو گاو پای و روزگار) (فرزان. یغما: 2: 10 ص 60)، غلبه چیرگی
مغایظه و مغایظت در فارسی: خشم انگیزی بخشم آوردن کسی را، تولید غضب. یا بر مغایظه کسی. علی رغم او با وجود خشم و رنجش او: (و آن حدیث دراز کشید و خشم لو هور و غازیان احمد را خواستند و او بر مغایظه قاضی برفت با غازیان و قصد جای دور دست کرد) (بیهقی. فض. 401)
مغایظه و مغایظت در فارسی: خشم انگیزی بخشم آوردن کسی را، تولید غضب. یا بر مغایظه کسی. علی رغم او با وجود خشم و رنجش او: (و آن حدیث دراز کشید و خشم لو هور و غازیان احمد را خواستند و او بر مغایظه قاضی برفت با غازیان و قصد جای دور دست کرد) (بیهقی. فض. 401)