جدول جو
جدول جو

معنی مغارجه - جستجوی لغت در جدول جو

مغارجه
(مَ رِ جَ)
به اسپانیائی ’ماگارزا’... بابونۀ گاوی. اقحوان. و اهل اندلس آن را به این نام شناسند و این اسم لاتینی است و شجارونا به اندلس مغارجه است و اقحوان هم مقرجه است. (از دزی ج 2 ص 603)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبارکه
تصویر مبارکه
(دخترانه)
مؤنث مبارک، خوش یمن، خجسته، فرخنده، از نامهای فاطمه (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اوارجه
تصویر اوارجه
اواره، دفتری که در آن اقلام درآمد و هزینه و حساب های مالیاتی را ثبت می کردند، دفتر حساب دیوانی، دیوان خانه، اوار، ایاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغاره
تصویر مغاره
غار، شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، گاباره، دهار، مغار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
با هم جنگ کردن، جنگیدن، در علم حقوق از بین بردن نظم و امنیت با استفاده از اسلحه یا بدون آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زغارچه
تصویر زغارچه
غازایاقی، گیاهی بیابانی با برگ هایی دراز و بریده شبیه پای کلاغ با گل هایی سفید، ارتفاعی درحدود ۳۰سانتی متر و تخم هایی ریز و تلخ مزه، به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود
پای کلاغ، کلاغ پا، آطریلال، اطریلال، پاکلاغی، رجل الغراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغارده
تصویر آغارده
نم دیده، خیسیده، آلوده، آغشته
فرهنگ فارسی عمید
(طَ مَ حَ)
کم شدن شیر شتر. (تاج المصادر بیهقی). کم گردیدن شیر ناقه. غرار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کمی در هر چیز. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کم شیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کاسد شدن بازار. (تاج المصادر بیهقی). ناروا گردیدن بازار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به دهان خورش دادن قمری، مادۀ خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ / مُ رَ)
سوراخ در کوه. (مهذب الاسماء). غار. مغار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل و مغار و غار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ جَ / جِ)
بابونه. بابونج. کرکاش. رجل الدجاجه. اقحوان. بابونک. بابونق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به بهار (گیاهی...) شود
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ شَ)
پیاپی کردن. یقال: غاریت بینها غراء، ای والیت. (منتهی الارب). پیاپی کردن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ستیهیدن با کسی در پیکار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ سَ / رِ سِ)
قراردادی است به منظور کشت اشجار بی میوه (از قبیل سپیدار، بید، پده، سرو، چنار) و یا نگهداری آنها که بین مالک زمین یا درختان با کارگر بسته می شود در مقابل حصۀ مشاع و اجرت دیگر (از قبیل اینکه شاخه های زائد و تراش متعلق به کارگر باشد). در پاره ای از ولایات آن را غارسی گویند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
پگاه بر آب آوردن شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
برآوردن شخصی از انگشتان خود آنچه خواهد و شخص دیگر مثل آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و آن نوعی قمار است. (از اقرب الموارد) ، وابخشیدن چیزی به تیر برآوردن. (زوزنی). وابخشیدن چیزی... (تاج المصادر بیهقی، نسخۀ خطی کتاب خانه دهخدا ورق 195 الف) ، معاهده کردن با غلام خود که در آخر هر ماهی مواجب وی را برساند. (ناظم الاطباء) : خارج غلامه ، ای اتفقا علی ضریبه یردها علیه عند انقضاء کل شهر. (منتهی الارب). موافقت کردن مولا با بندۀ خود که هر ماه بنده دخلی به مولا دهد. (از محیط المحیط) ، آهنگ کردن دو گروه به سوی یکدیگر در جنگ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
به همدیگر مانا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
غاری که در کوه باشد. (غیاث). غار. (ناظم الاطباء). مغاره. کهف. غار. مغار. ج، مغاور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در مغارۀ دزدان به جای پدر بنشست و عاصی شد. (گلستان). در بعضی مواضع بی دینان به مغاره ها که در میان کوهها و دره های بلند بود به نردبان بالا رفته بودند. (ظفرنامۀ یزدی). و رجوع به مادۀ بعد شود، گودال ژرف و سرداب و مغاک و خندق. (ناظم الاطباء) ، به معنی جای غارت کردن، چرا که اسم ظرف از غارت هم درست می توان شد. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
محارسه و محارست در فارسی: پاسبانی نگاهبانی نگاهبانی کردن پاسبانی کردن، نگاهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارفه
تصویر محارفه
پاداش دادن به بدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارقه
تصویر محارقه
از پهلو گادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاجره
تصویر متاجره
بازر گانی داد و ستد
فرهنگ لغت هوشیار
جفای یکدیگر بگذاشتن، مصالحه کردن در بیع، دست برداشتن از یکدیگر، قطع رابطه با همسر خویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباراه
تصویر مباراه
مبارات در فارسی: بیزاری از هم، چشم همچشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
نبرد کردن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
مبارکه در فارسی مونث مبارک: همایون فرخ و گندم دراز خوشه مونث مبارک جمع مبارکات: این طبقه بدر دولتخانه مبارکه جمع شده در برابر درگاه رحل اقامت انداختند. یا لیله مبارک قدم. هر شب از شبهای مقدس، شب نیمه شعبان
فرهنگ لغت هوشیار
محاربه و محاربت در فارسی: جنگ رزم با یکدیگر جنگیدن حرب کردن، حرب جمع محاربات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایارجه
تصویر ایارجه
پارسی تازی گشته ایاره (داروی مسهل)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده اوارچه دفتر همار (حساب) دفتر حسابی که حسابهای پراکنده دیوانی را در آن نویسند، جمع اوارجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغارچه
تصویر زغارچه
قازیانی آطریلال اطریلال رجل الغراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخارجه
تصویر مخارجه
مخارجه عمارت: تابوک پالانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاره
تصویر مغاره
غار، غاری که در کوه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاره
تصویر مغاره
((مُ رِ))
مغاره، غار، شکاف وسیع و عمیق در کوه، مغار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
پیکار، چالش، ستیز، نبرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متارکه
تصویر متارکه
جدایی
فرهنگ واژه فارسی سره
زاغه، شکفت، غار، کهف، مغار
فرهنگ واژه مترادف متضاد