درختی است دو قیراط از بیخ و ریشه آن مسهل و قی آورنده است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درختی است که به صورت ریشه های ستبر در زمین است و دارای پوستی است که به سیاهی و سرخی مایل است و برگهایی پهن مانند برگهای ترب، و گلی سفید داردو گویند نوعی از سورنجان است. (از اقرب الموارد). بیخ درخت انار صحرایی است که به عربی رمان البری خوانند و نوعی از آن بغدادی و نوعی هندی است و آن سفید به زردی مایل می باشد، کوفتگی و شکستگی اعضا را نافع است. (برهان). نام چوب دوایی است و آن پوست درخت صحرایی است. (غیاث) (آنندراج). بیخی است دراز و ستبر و پوست او سیاه مایل به سرخی و جوفش مابین سفیدی و زردی و بهترین او خوشبوی تلخ مایل به شیرینی است و نزد بعضی، او بیخ رمان بری است که آن گلنار است و نزد بعضی سورنجان است. و اظهر آن است که غیر هر دو باشد و از جبال کرخ خیزد و برگش با خشونت و عریض مانند برگ ترب و گلش سفید و تخمش مانند حب السمنه. و انطاکی گوید قسمی از او در نواحی شام به هم می رسد و در مصر مستعمل و ضعیف الأثر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). مغاذ. (دزی ج 2 ص 603). معاث. مغیث. (فرهنگ گیاهی بهرامی ص 464). بیخ انار دشتی. اصل رمان بری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاهی است از تیره پنیر کیان که ریشه آن مورد استفاده دارویی است. رمان بری، انار صحرایی. - مغاث هندی، کلز. (تحفۀ حکیم مؤمن) (برهان ذیل کلز). و رجوع به کلز شود
درختی است دو قیراط از بیخ و ریشه آن مسهل و قی آورنده است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درختی است که به صورت ریشه های ستبر در زمین است و دارای پوستی است که به سیاهی و سرخی مایل است و برگهایی پهن مانند برگهای ترب، و گلی سفید داردو گویند نوعی از سورنجان است. (از اقرب الموارد). بیخ درخت انار صحرایی است که به عربی رمان البری خوانند و نوعی از آن بغدادی و نوعی هندی است و آن سفید به زردی مایل می باشد، کوفتگی و شکستگی اعضا را نافع است. (برهان). نام چوب دوایی است و آن پوست درخت صحرایی است. (غیاث) (آنندراج). بیخی است دراز و ستبر و پوست او سیاه مایل به سرخی و جوفش مابین سفیدی و زردی و بهترین او خوشبوی تلخ مایل به شیرینی است و نزد بعضی، او بیخ رمان بری است که آن گلنار است و نزد بعضی سورنجان است. و اظهر آن است که غیر هر دو باشد و از جبال کرخ خیزد و برگش با خشونت و عریض مانند برگ ترب و گلش سفید و تخمش مانند حب السمنه. و انطاکی گوید قسمی از او در نواحی شام به هم می رسد و در مصر مستعمل و ضعیف الأثر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). مغاذ. (دزی ج 2 ص 603). معاث. مغیث. (فرهنگ گیاهی بهرامی ص 464). بیخ انار دشتی. اصل رمان بری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاهی است از تیره پنیر کیان که ریشه آن مورد استفاده دارویی است. رمان بری، انار صحرایی. - مغاث هندی، کلز. (تحفۀ حکیم مؤمن) (برهان ذیل کلز). و رجوع به کلز شود
جای فروشدن در آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). - مغاص اللؤلؤ، آنجای از دریا که برای صید مروارید فروشوند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). ، بالای ساق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). بالای ساق. ج، مغاوص. (از اقرب الموارد) مغیص. قولنج. درد شکم. و رجوع به مغیص و مغص و دزی ج 2 ص 604 شود
جای فروشدن در آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). - مغاص اللؤلؤ، آنجای از دریا که برای صید مروارید فروشوند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). ، بالای ساق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). بالای ساق. ج، مغاوص. (از اقرب الموارد) مغیص. قولنج. درد شکم. و رجوع به مغیص و مغص و دزی ج 2 ص 604 شود
رودۀ ستور یا آن که در آن دبر است... (منتهی الارب). روده ای که در آن دبر ستور است. جای روث. (ناظم الاطباء). مخرج روث. (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد). مروث. خوران الفرس. مخرج سرگین در اسب و چارپایان. (از اقرب الموارد)
رودۀ ستور یا آن که در آن دبر است... (منتهی الارب). روده ای که در آن دبر ستور است. جای روث. (ناظم الاطباء). مخرج روث. (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد). مَروَث. خوران الفرس. مخرج سرگین در اسب و چارپایان. (از اقرب الموارد)
مرغی است بطی ٔالطیران تیره رنگ. بغاثه، یکی. ج، بغثان و منه المثل: ان البغاث بارضنا یستنسر، یعنی هر کس همسایۀ ما شد معزز گردید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آن مرغ که صید نکند از ضعیفی. (مهذب الاسماء). مرغی است تیره رنگ که مردار میخورد و ظاهراً کرکس باشد و در ترجمه حریری نوشته طایر شکاری است و در کنزاللغات بمعنی طایر پیر که از تلاش طعمه عاجز ماند. (از غیاث) (از آنندراج). مرغی که شکار کند. (مؤید الفضلاء) : جواب داد که بغاث الطیور که از مخالب باز به خاربنی پناهد. (جهانگشای جوینی). آن بغاث را بنهفت رایت عقاب پیکر چون بغاث الطیور متفرق گرداند. (وصاف، از آنندراج). مرغ ضعیف و مردارخوار. (مؤید الفضلاء).
مرغی است بطی ٔالطیران تیره رنگ. بغاثه، یکی. ج، بِغثان و منه المثل: ان البغاث بارضنا یستنسر، یعنی هر کس همسایۀ ما شد معزز گردید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آن مرغ که صید نکند از ضعیفی. (مهذب الاسماء). مرغی است تیره رنگ که مردار میخورد و ظاهراً کرکس باشد و در ترجمه حریری نوشته طایر شکاری است و در کنزاللغات بمعنی طایر پیر که از تلاش طعمه عاجز ماند. (از غیاث) (از آنندراج). مرغی که شکار کند. (مؤید الفضلاء) : جواب داد که بغاث الطیور که از مخالب باز به خاربنی پناهد. (جهانگشای جوینی). آن بغاث را بنهفت رایت عقاب پیکر چون بغاث الطیور متفرق گرداند. (وصاف، از آنندراج). مرغ ضعیف و مردارخوار. (مؤید الفضلاء).