جدول جو
جدول جو

معنی معیونه - جستجوی لغت در جدول جو

معیونه(مَعْ نَ)
عین معیونه، چشمی که ماده ای ازآب داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، تأنیث معیون، چشم خورده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :وللدابه المعیونه یکتب علی بیضه و یکسر بین عینیها و یأخذ قشرها... (ذیل تذکرۀ ضریر انطاکی، ص 150)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشیانه
تصویر مشیانه
(دخترانه)
نام نخستین زن در فرهنگ ایران باستان، برابر با حوا در اسطوره های سامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معاینه
تصویر معاینه
بررسی بدن برای تشخیص بیماری، دقیقاً، کاملاً، در تصوف کشف و شهود، دیدن، مشاهده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاوضه
تصویر معاوضه
دو چیز را با هم عوض کردن، چیزی گرفتن و عوض آن را دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاونت
تصویر معاونت
به یکدیگر کمک کردن، یاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَیْ وَ)
مصغر ابومعاویه یعنی یوز. (از منتهی الارب) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ / مَعْ وَ نَ / مَعْ وُ نَ)
یاری. ج، معون. (مهذب الاسماء). یاری گری. ج، معون. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معونت شود، در اصطلاح شرع عبارت است از امر خارق عادتی که بر دست عوام مؤمنین ظاهر شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَیْ یَ نَ / مُ عَیْ یِ نَ)
نیه معینه، نیت معلوم و آشکار. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَعْ)
چشم کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). چشم زده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چشم خورده. چشم زخم رسیده. عین الکمال رسیده. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) ، ماء معیون، آب روان و روشن و پاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ماء معین. (اقرب الموارد). رجوع به معین و ترکیبهای ماء شود
لغت نامه دهخدا
(طَح ح)
با کسی یاری کردن. (المصادر زوزنی). همدیگر را یاری کردن و یاری دادن. عوان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَعْ هََ)
ارض معیوهه، زمینی علت گن. (مهذب الاسماء). ارض معیوهه، زمین پرآفت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
تأنیث معجون. ج، معجونات: ادویۀ معجونه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معجون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معونه
تصویر معونه
معونت در فارسی یاریگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محزونه
تصویر محزونه
مونث محزون
فرهنگ لغت هوشیار
معدوده در فارسی مونث معدود: شمرده، اند اندک مونث معدود: دراهم معدوده، جمع معدودات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدوله
تصویر معدوله
بازگردیده و عدول کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
معاوده و معاودت در فارسی: باز گشت، مرو سیدن خوی گرفتن، خواستن بازگشتن عود کردن، بازگشت عود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاوضه
تصویر معاوضه
مبادله و عوض دادگی و عوض کردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاونت
تصویر معاونت
یاری، دستگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاینه
تصویر معاینه
دیدن به چشم، رویاروی چیزی را دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مظنونه در فارسی مونث مظنون: رویزیده گمان برده مونث مظنون، جمع مظنونات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجونه
تصویر مسجونه
مونث مسجون: بندی: زن
فرهنگ لغت هوشیار
مدفونه در فارسی مونث مدفون: بنگرید به مدفون مونث مدفون جمع مدفونات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعینه
تصویر متعینه
مونث متعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلونه
تصویر متلونه
مونث متلون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معینه
تصویر معینه
معینه در فارسی مونث معین بنگرید به معین مونث معین: (امور معینه)
فرهنگ لغت هوشیار
متکونه در فارسی مونث متکون: هست شونده هستی یاب مونث متکون جمع متکونات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایوسه
تصویر مایوسه
مایوسه در فارسی مونث مایوس نومید مونث مایوس
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه در زیر است در زیر جمله اسمی) آنچه زیر اوست آنچه بعد از اوست: بمحشر آدم و مادونه با هم همه زیر لوایت دست برهم. (اسرارنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیوبه
تصویر معیوبه
معیوبه در فارسی مونث معیوب بنگرید به معیوب مونث معیوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیونه
تصویر مدیونه
مونث مدیون بدهکار نیشک مونث مدیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاونه
تصویر معاونه
معاونه و معاونت در فارسی: دستیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایونز
تصویر مایونز
((یُ نِ))
نوعی سس که از تخم مرغ، روغن زیتون، سرکه و خردل درست می شود و به طور سرد مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاوضه
تصویر معاوضه
جایگزینی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشیانه
تصویر مشیانه
حوا
فرهنگ واژه فارسی سره