عین معیونه، چشمی که ماده ای ازآب داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، تأنیث معیون، چشم خورده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :وللدابه المعیونه یکتب علی بیضه و یکسر بین عینیها و یأخذ قشرها... (ذیل تذکرۀ ضریر انطاکی، ص 150)
عین معیونه، چشمی که ماده ای ازآب داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، تأنیث معیون، چشم خورده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :وللدابه المعیونه یکتب علی بیضه و یکسر بین عینیها و یأخذ قشرها... (ذیل تذکرۀ ضریر انطاکی، ص 150)
یاری. ج، معون. (مهذب الاسماء). یاری گری. ج، معون. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معونت شود، در اصطلاح شرع عبارت است از امر خارق عادتی که بر دست عوام مؤمنین ظاهر شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
یاری. ج، معون. (مهذب الاسماء). یاری گری. ج، معون. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معونت شود، در اصطلاح شرع عبارت است از امر خارق عادتی که بر دست عوام مؤمنین ظاهر شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
چشم کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). چشم زده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چشم خورده. چشم زخم رسیده. عین الکمال رسیده. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) ، ماء معیون، آب روان و روشن و پاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ماء معین. (اقرب الموارد). رجوع به معین و ترکیبهای ماء شود
چشم کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). چشم زده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چشم خورده. چشم زخم رسیده. عین الکمال رسیده. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) ، ماء معیون، آب روان و روشن و پاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ماء معین. (اقرب الموارد). رجوع به مَعین و ترکیبهای ماء شود