- معموره
- معموره در فارسی مونث معمور: آباده مونث معمور: (در مقصوره معموره انبوهی دیدم پرسیدم که این اجتماع از بهر چیست) (مقامات حمیدی. چا. شمیم، جای آبادان ناحیه آباد: گرچه صد معموره خوش یافتم هم مخالف هم مشوش یافتم (منطق الطیر. چا. دکتر مشکور. . 64)
معنی معموره - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
محل زیرزمینی که در آنجا خواربار و مواد خوراکی را پنهان کنند، سرداب، زندان
مطموره در فارسی سرداب سردابه کندور، سیاهچال محلی در زیر زمین که در آن مواد غذایی را پنهان کنند سرداب، نهانخانه: آن بلبل کاتوره برجسته ز مطموره چون دسته طنبوره گیرد شجراز چنگل. (منوچهری)، زندان، جمع مطامیر
معموله در فارسی مونث معمول در آغاز واژه (معمول به) به کارمی رفته (قزوینی یاد داشت ها) بنگرید به معمول مونث معمول، جمع معمولات. توضیح: شاید اصل این کلمه در مورد کتب فقهیه فتوائیه اولا استعمال میشد و ابتدا} معمول به {میگفته اند یعنی کتب فتاوی که مابین عموم معمول به است و سپس بحذف جار و مجرور این تعبیر را بر مطلق کتب متداوله استعمال کرده اند (قزوینی. یادداشتها 306- 305: 3)
تعمیر شده، آباد شده، آبادان
آباد و آبادان و مسکون و دارای جمعیت از مردمان
انبوهه، گردآور، کوده، گردایه، گردآیه، گردآورد، جنگ
کنشکاش، رایزنی
جایگزینی
شیر ترش
پاک دامن، پارسا، زن
با هم سخن گفتن، گفتگو کردن
نی باریک، لولۀ باریک و کوتاه
آلتی در چرخ خیاطی که نخ به آن پیچیده می شود
در امور نظامی آلتی در توپ و تفنگ
آلتی در چرخ خیاطی که نخ به آن پیچیده می شود
در امور نظامی آلتی در توپ و تفنگ
آنچه از اجزای کوچک تر تشکیل شود، کتاب یا هر گونه نوشته ای که از بخش ها و موضوعات گوناگون تهیه شده باشد، مجموع، اشیای قیمتی یا هنری که در یک جا جمع شده باشند، کلکسیون، جای جمع شدن، مجمع، برای مثال ای روی دلارایت مجموعۀ زیبایی / مجموع چه غم دارد از من که پریشانم (سعدی۲ - ۵۰۹)
با هم مشورت کردن، کنکاش کردن، رایزنی
نمونۀ کالا که از جایی به جای دیگر فرستاده شود
ماسوره، ساقۀ گیاه که میان آن خالی باشد مانند نی
زن موردعلاقۀ یک مرد، زن دارای رابطۀ نامشروع، معشوق
دو چیز را با هم عوض کردن، چیزی گرفتن و عوض آن را دادن
محمول، بار، محموله، برداشته شده، حمل شده، تاویل و تفسیر شده
مونث ماثور جمع ماثورات
نی باریک که یک سر آن رادردهان و سر دیگرش را در آب یا شربت گذارند و بمکند، آلتی است در چرخ خیاطی که قرقره کوچک فلزی چرخ خیاطی را در جوف آن و در قسمت زیر سوزن چرخ خیاطی جای دهند و نخ را بوسیله سوزن بیرون آورند، خیاطی، ماکو
مبروره در فارسی مونث مبرور: نیکی یافته نیکفرجام، پذیرفته، بی آک مونث مبرور جمع مبرورات
متصوره در فارسی مونث متصور گمان شده انگاشته متصوره در فارسی مونث متصور گمان برنده انگارنده مونث متصور جمع متصورات. مونث متصور جمع متصورات
مونث متمول جمع متمولات
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
مونث متهور جمع متهورات
جمع شده و گرد آمده و گرد آورنده و فراهم آمده
مجروره در فارسی مونث مجرور کشیده، کمانه ای مونث مجرور جمع مجرورات
پاسخ و سخن گفتن، حدیث کردن با یکدیگر، مباحثه، سوال و جواب
مونث متنور