جدول جو
جدول جو

معنی معمعی - جستجوی لغت در جدول جو

معمعی
(مَ مَ عی ی)
مرد که هر که غالب باشد یار او باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه هرکه غالب شود همراه او گردد و عبارت اساس چنین است: فلان معمعی، لا رأی له یقول لکل احد انا معک. (از اقرب الموارد). و رجوع به امّع شود، درم که بر او لفظ معمع نوشته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معمی
تصویر معمی
معما، در بدیع ذکر مطلبی یا اسمی به قلب، تصحیف و تبدیل کلمات یا به حساب اعداد و جمل که پس از تفکر و تعمق بسیار کشف شود
فرهنگ فارسی عمید
(مِ مَ عی ی)
منسوب است به ’مسامعه’ که نام محله ای است در بصره و چند تن از محدثین و متکلمین و مشایخ بدین نام منسوبند. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
احمد بن حسن بن سهل مسمعی، معروف به برادرزادۀ زرقان. از متکلمین است که قبل از ابوبکر محمد بن زکریای رازی (متوفی به سال 320 ه. ق.) یا در عهد او می زیسته و محمد زکریا بعضی از کتب اورا نقض کرده است. (خاندان نوبختی چ اقبال ص 138)
ابویعلی محمد بن شدادبن عیسی المسمعی معروف به زرقان، از متکلمین مذهب معتزله است که در سنۀ 299 ه. ق. در بغداد وفات یافته است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عی)
درازشده و کشیده شده. (ناظم الاطباء) ، راز فاش شده، خرامنده و نازنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تمعی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَمْ مَ / مَ مَ)
ابومنصور محمد بن عبدالله وزیر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق. رجوع به بیست مقالۀ قزوینی و تاریخ ادبیات دکتر صفا چ 1 ج 1 ص 321 و نیز رجوع به ابومنصور بن عبدالرزاق طوسی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَمْ مَ)
معمر بودن. طول عمر. درازی زندگانی:
باد چو روز آن جهان خمسین الف سال تو
بیش ز مدت ابد ذات ترا معمری.
خاقانی.
و رجوع به معمر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
محمد بن احمد نحوی، مکنی به ابوالعباس (متوفی 300 هجری قمری) از علمای نحو از شاگردان زجاج بوده. وی شعر نیز می گفته است. (از ریحانه الادب ج 4 ص 48)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
زن ساخته روزگار بامال که از مال چیزی کسی را ندهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زن تیزخاطر روشن رای، گویا پرگالۀ آتش است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن تیزهوش. روشن رای. (از اقرب الموارد) ، هو ذومعمع، او صابر و شکیباست بر کارها و مروسنده است بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
آوازه بره آنگاه که مادر را طلبد یا آواز گوسفند که تنها مانده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بعبع
لغت نامه دهخدا
(مُ عَمْ ما)
آن بیت که پوشیده بود معنی آن. (مهذب الاسماء). سخن پوشیده در شعر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نثر و یا نظمی که معنی آن پوشیده باشد. معما. (ناظم الاطباء). ج، معمیات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معما و کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
معما در فارسی: پوشیده، چیستان چرمک پردک کرتک فرشن پنهان داشته پوشیده، آن است که اسمی یا معنیی را بنوعی از مشکلات حساب یا به چیزی از قلب و تصحیف و غیرآن از انواع تعمیه پوشیده گردانند تاجز به اندیشه تمام و فکر بسیار آن را نتوان کشف کرد چنانکه در نام} مسعود {گفته اند: (چو نامش بپرسیدم از ناز زود بدامن چو برخاست بر بط بسود. {} بتازی بدانستم آن رمزاو که نامش ز بربط بسودن چه بود) (المعجم. مد. چا. 316: 1) توضیح: بسودن مس بر بط عود. مس عود مسعود، جمع معمیات
فرهنگ لغت هوشیار