ابن عباد سلمی رئیس معمریه فرقه ای از معتزله است. (بیان الادیان، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مکنی به ابوعمرو و از طبقۀ ابوالهذیل، به روزگار رشید می زیست متوفی به سال 220 ه. ق. (از حاشیۀ ترجمه الفرق بین الفرق بغدادی ص 154). و رجوع به معمریه و اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 190 شود ابن راشد الازدی الحدانی، مکنی به ابی عروه (95-153 هجری قمری) از مردم بصره و از حفاظ حدیث و فقیهی متقن و ثقه بود. (ازاعلام زرکلی ج 3 ص 1958). و رجوع به همین مأخذ شود
ابن عباد سلمی رئیس معمریه فرقه ای از معتزله است. (بیان الادیان، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مکنی به ابوعمرو و از طبقۀ ابوالهذیل، به روزگار رشید می زیست متوفی به سال 220 هَ. ق. (از حاشیۀ ترجمه الفرق بین الفرق بغدادی ص 154). و رجوع به معمریه و اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 190 شود ابن راشد الازدی الحدانی، مکنی به ابی عروه (95-153 هجری قمری) از مردم بصره و از حفاظ حدیث و فقیهی متقن و ثقه بود. (ازاعلام زرکلی ج 3 ص 1958). و رجوع به همین مأخذ شود
طویل العمر و مسن. (آنندراج). آنکه عمر زیاد کرده باشد. دارای عمر بسیار. (ناظم الاطباء). سخت سالخورده. بسیارسال. دراززندگانی. آنکه سن بسیار دارد. ج، معمرین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و این حکایت از پیران و معمران بغداد شنودم. (قابوسنامه). به عمر خویش ندیدند پادشاه چو تو زپادشاهان این دو معمر آتش و آب. مسعودسعد. قدرتش باد تا طراز کمال بر سپهر معمر اندازد. خاقانی. ای در زمین ملت معمار کشور دین بادی چو بیت معمور اندر فلک معمر. خاقانی. جاویدعمر باش که عمر از تو یافت ساز معمار باغ ملک معمر نکوتر است. خاقانی. - معمر ساختن، عمری دراز به کسی بخشیدن: عدل ورزا خسروا پیوند عمرت باد عدل کز جهان عدل است و بس کو را معمر ساختند. خاقانی. ، معمور. (یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 113). آباد. آبادان: زی خازن علم و حکم و خانه معمور با نام بزرگ آنکه بدو دهر معمر. ناصرخسرو. باد معمر به تو ملک عجم تا ابد باد مشرف به تو دین عرب تا قیام. فلکی شروانی (از یادداشتهای قزوینی). به پنج فرض مقدر به چار رکن مخیر به هشت قصر معمر به هفت نور مقوم. فلکی شروانی (از یادداشتهای قزوینی). شکر جمال گوی که معمار کعبه اوست یا رب چو کعبه دار عزیز و معمرش. خاقانی. ، سعادتمند و خجسته. (ناظم الاطباء)
طویل العمر و مسن. (آنندراج). آنکه عمر زیاد کرده باشد. دارای عمر بسیار. (ناظم الاطباء). سخت سالخورده. بسیارسال. دراززندگانی. آنکه سن بسیار دارد. ج، معمرین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و این حکایت از پیران و معمران بغداد شنودم. (قابوسنامه). به عمر خویش ندیدند پادشاه چو تو زپادشاهان این دو معمر آتش و آب. مسعودسعد. قدرتش باد تا طراز کمال بر سپهر معمر اندازد. خاقانی. ای در زمین ملت معمار کشور دین بادی چو بیت معمور اندر فلک معمر. خاقانی. جاویدعمر باش که عمر از تو یافت ساز معمار باغ ملک معمر نکوتر است. خاقانی. - معمر ساختن، عمری دراز به کسی بخشیدن: عدل ورزا خسروا پیوند عمرت باد عدل کز جهان عدل است و بس کو را معمر ساختند. خاقانی. ، معمور. (یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 113). آباد. آبادان: زی خازن علم و حکم و خانه معمور با نام بزرگ آنکه بدو دهر معمر. ناصرخسرو. باد معمر به تو ملک عجم تا ابد باد مشرف به تو دین عرب تا قیام. فلکی شروانی (از یادداشتهای قزوینی). به پنج فرض مقدر به چار رکن مخیر به هشت قصر معمر به هفت نور مقوم. فلکی شروانی (از یادداشتهای قزوینی). شکر جمال گوی که معمار کعبه اوست یا رب چو کعبه دار عزیز و معمرش. خاقانی. ، سعادتمند و خجسته. (ناظم الاطباء)
در بدیع ذکر مطلبی یا اسمی به قلب، تصحیف و تبدیل کلمات یا به حساب اعداد و جمل که پس از تفکر و تعمق بسیار کشف شود. مثال به اسم علی، برای مثال چو نام او گذرد بر صوامع ملکوت / به قدر مرتبه هر یک ز جا بلند شود. «ز جا» را اگر به مرتبه بلند کنند (بالا ببرند)، یعنی «ز» را که هفت است هفتاد و «ج» را که سه است سی و «الف» را که یک است ده بکنند «ع» و «ل» و «ی» به دست می آید، موقعیتی که معنی آن پوشیده باشد، پوشیده بودن، ابهام
در بدیع ذکر مطلبی یا اسمی به قلب، تصحیف و تبدیل کلمات یا به حساب اعداد و جمل که پس از تفکر و تعمق بسیار کشف شود. مثال به اسم علی، برای مِثال چو نام او گذرد بر صوامع ملکوت / به قدر مرتبه هر یک ز جا بلند شود. «ز جا» را اگر به مرتبه بلند کنند (بالا ببرند)، یعنی «ز» را که هفت است هفتاد و «ج» را که سه است سی و «الف» را که یک است ده بکنند «ع» و «ل» و «ی» به دست می آید، موقعیتی که معنی آن پوشیده باشد، پوشیده بودن، ابهام
ابومنصور محمد بن عبدالله وزیر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق. رجوع به بیست مقالۀ قزوینی و تاریخ ادبیات دکتر صفا چ 1 ج 1 ص 321 و نیز رجوع به ابومنصور بن عبدالرزاق طوسی شود
ابومنصور محمد بن عبدالله وزیر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق. رجوع به بیست مقالۀ قزوینی و تاریخ ادبیات دکتر صفا چ 1 ج 1 ص 321 و نیز رجوع به ابومنصور بن عبدالرزاق طوسی شود